English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 149 (8 milliseconds)
English Persian
deponent درفاهرمجهول ودرمعنی معلوم
Other Matches
paradoxicality چگونگی سخنی که درفاهرمهمل ودرمعنی درست باشد
his parentage isunknown اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
obvious معلوم
assignable معلوم
overt معلوم
definite معلوم
sharp cut معلوم
the active voice معلوم
to the fore معلوم
intelligible معلوم
given معلوم
invisible نا معلوم
pronounced معلوم
known معلوم
It was revealed that … It transpired that . . . معلوم شد که ...
illiquid نا معلوم
indistinct نا معلوم
inevidence معلوم
determinate معلوم
active معلوم
ascertains معلوم کردن
to make known معلوم کردن
to come to light معلوم شدن
familiarised معلوم کردن
familiarises معلوم کردن
familiarising معلوم کردن
familiarizing معلوم کردن
familiarize معلوم کردن
familiarized معلوم کردن
familiarizes معلوم کردن
to bring tl light معلوم کردن
known data عناصر معلوم
known datum point ایستگاه معلوم
given conditions شرایط معلوم
discernibly بطور معلوم
known distance فاصله معلوم
cretain معلوم بعض
known target هدف معلوم
seemingly از قرار معلوم
that depends معلوم نیست
presumedly از قرار معلوم
manifestly بطور معلوم
the active voice فعل معلوم
the date was not specified تاریخ ان معلوم
kithe معلوم شدن
ascertaining معلوم کردن
It was clear that she had lied . دروغش معلوم شد
known distance مسافت معلوم
noticeably بطوربرجسته یا معلوم
vague غیر معلوم
vaguer غیر معلوم
vaguest غیر معلوم
Presumably … indications are … Evidently … by the look of it … از قرار معلوم ...
ascertained معلوم کردن
ascertain معلوم کردن
verb active فعل معلوم
evidently از قرار معلوم
To make known . To signify . معلوم کردن
known معلوم کردن
he proved to know the secret معلوم شد راز را میداند
time will tell در آینده معلوم می شود
it will manifest it self معلوم خواهد گشت
participles وجه وصفی معلوم
participle وجه وصفی معلوم
at a specified time در وقت معین یا معلوم
apparent معلوم وارث مسلم
It is not known yet . It is not settled yet . هنوز معلوم نیست
taskwork کار معلوم کارناخوشایند
fatherless فاقد مولف معلوم
obviously بطور اشکار یا معلوم
present participle وجه وصفی معلوم
present participles وجه وصفی معلوم
they are of a doubtful paterni اصل انها معلوم نیست
Known and unknown . معلوم ومجهول ( درریاضیا ؟ وغیره )
Certain notorious ( dubious ) characters . عده افراد معلوم الحال
we shall see تا ببینم بعد معلوم میشود
known datum point نقطهای با مختصات وگرای معلوم
Is the departure time certain ? وقت حرکت معلوم است؟
pedigreed دارای نسب یادودمان معلوم
It was evident from the start. از اول کار معلوم بود
We know it for a fact that… برایمان کاملا" معلوم است که ...
evinced معلوم کردن ابراز داشتن
type نوع خون را معلوم کردن
types نوع خون را معلوم کردن
evince معلوم کردن ابراز داشتن
evinces معلوم کردن ابراز داشتن
deponont در فاهر مجهول و در باطن معلوم
determinable معلوم کردنی انقضاء پذیر
evincing معلوم کردن ابراز داشتن
his fate is sealed سرنوشت اوازقبل معلوم گردیده
typed نوع خون را معلوم کردن
Presumably she hasnt arrived yet . از قرار معلوم هنوز واردنشده است
We wI'll be notified(informed)of the results today. امروز جواب کار معلوم می شود
He is known to the police . هویتش نزد پلیس معلوم است
spot elevation نقطه ارتفاع معلوم روی نقشه
seal one's fate سرنوشت کسی را به بدی معلوم کردن
to go down to the wire <idiom> تا آخرین لحظه با تهیج نا معلوم ماندن
the bill defined his powers حدود اختیارات وی دران لایحه معلوم گردید
it is of doubtful proveance معلوم نیست اصلا از کجا امده است
count one's chickens before they're hatched <idiom> روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
loose ends <idiom> بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
certifies صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certify صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
parameter نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
certifying صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
parameters نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
this line does not scan وزن این شعر با تقطیع معلوم میشودکه درست نیست
perfect participle وجه وصفی معلوم که برای ساختن ماضی نقلی اغاز گردد
duty rated بیشترین تعداد عملیات که یک وسیله در یک زمان با مشخصات معلوم میتواند انجام دهد
unpriced درباب چیزی گفته میشودکه بهای ان معلوم نشده یابصورت بهادران نباشد
there is no time like the present <idiom> سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را
bailment امانت گذاشتن سپردن جنس به تاجری که اعتبارش معلوم نیست باضمانت شخص ثالث
he talks very indistinctly بسیار ناشمرده سخن میگوید معلوم نیست چه میگوید
verifying رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verify رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifies رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verified رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
bids خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
bid خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
trend line یک بسط محاسبه شده از سری داده به منظور پیش بینی خط سیرهای ورای داده معلوم
wheatstone bridge مداری متشکل از مقاومتهای معلوم و مجهول که توسط ان میتوان مقاومت مجهول رادقیقا اندازه گیری کرد
quantifies محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
manifest معلوم کردن فاش کردن
specifying معین کردن معلوم کردن
specify معین کردن معلوم کردن
specifies معین کردن معلوم کردن
manifests معلوم کردن فاش کردن
manifesting معلوم کردن فاش کردن
manifested معلوم کردن فاش کردن
locate تعیین کردن معلوم کردن
located تعیین کردن معلوم کردن
to reveal itself فاش شدن معلوم شدن
uncovers معلوم کردن فاهر کردن
uncovering معلوم کردن فاهر کردن
uncover معلوم کردن فاهر کردن
reveals فاش کردن معلوم کردن
revealed فاش کردن معلوم کردن
locates تعیین کردن معلوم کردن
reveal فاش کردن معلوم کردن
locating تعیین کردن معلوم کردن
ascertian محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن
specifying مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specify مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specifies مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com