Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
To be a master of ones craft.
درفن خود استاد بودن
Other Matches
adept
استاد
instructors
استاد
instructor
استاد
craftsmaster
استاد
maestro
استاد
maestros
استاد
professors
استاد
skilful
استاد
wright
استاد
professor
استاد
past masters
استاد پیشین
past masters
استاد قدیمی
elaborates
ساخت استاد
tutors
استاد راهنما
past master
استاد قدیمی
past master
استاد پیشین
mastered
ارباب استاد
handier
استاد در کارخود
master
ارباب استاد
master
استاد شطرنج
tutored
استاد راهنما
tutor
استاد راهنما
handy
استاد در کارخود
handiest
استاد در کارخود
chess master
استاد شطرنج
master off
استاد شمشیربازی
master workman
استاد کار
elaborating
ساخت استاد
elaborated
ساخت استاد
elaborate
ساخت استاد
masters
استاد شطرنج
masters
ارباب استاد
mastered
استاد شطرنج
adjoint
معاون استاد
analyst
استاد تجزیه روانکاو
grandmasters
استاد بزرگ شطرنج
philologist
استاد زبان شناسی
practice makes perfect
کارکن تا استاد شوی
grandmaster
استاد بزرگ شطرنج
analysts
استاد تجزیه روانکاو
regius professor
استاد منصوب ازطرف پادشاه
black belt
کمربند سیاه استاد جودو
black belts
کمربند سیاه استاد جودو
international master
استاد بین المللی شطرنج
As a university professor , his performance stank.
طرف گند زد به هر چه استاد دانشگاه !
he is a past master in
او در استاد یا کهنه کار است
donnish
وابسته به یا همانند استاد دانشگاه
don
رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
donning
رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
dons
رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
donned
رئیس یا استاد یا عضو دانشکده پوشیدن
The professor stepped into the classroom.
استاد بداخل کلاس قدم گذاشت
The professor knows what he is talking about.
استاد ازروی اطلاع صحبت می کند
to live in
پیش استاد یا کارفرمای خودغذا خوردن
Freemason
[استاد کار بنای آزاد در اتحادیه معماران]
school doctor
استاد دانشگاه یا اموزشگاه الهیات در قرنهای میانه
following my lead
یک جور بازی که هر بازیکن را وادار میکنند هرکاری که استاد کرد او نیز بکند
Mohtasham design
طرح محتشمی
[اینگونه طرح ها منسوب به استاد محتشم کاشانی بافنده مشهور کاشان می باشد.]
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
belongs
مال کسی بودن وابسته بودن
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
belonged
مال کسی بودن وابسته بودن
lurking
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurks
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
To be on top of ones job .
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
belong
مال کسی بودن وابسته بودن
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
look out
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
to look out
اماده بودن گوش بزنگ بودن
validity of the credit
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
lurk
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
lurked
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
coaches
کمک مربی کمک استاد
coach
کمک مربی کمک استاد
coached
کمک مربی کمک استاد
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
depended
مربوط بودن منوط بودن
depend
مربوط بودن منوط بودن
discord
ناجور بودن ناسازگار بودن
urgency
فوتی بودن اضطراری بودن
conditionality
شرطی بودن مشروط بودن
include
شامل بودن متضمن بودن
includes
شامل بودن متضمن بودن
agrees
متفق بودن همرای بودن
depends
مربوط بودن منوط بودن
agreeing
متفق بودن همرای بودن
consisted
شامل بودن عبارت بودن از
consisting
شامل بودن عبارت بودن از
consists
شامل بودن عبارت بودن از
to be due
مقرر بودن
[موعد بودن]
wanted
فاقد بودن محتاج بودن
consist
شامل بودن عبارت بودن از
agree
متفق بودن همرای بودن
want
فاقد بودن محتاج بودن
resided
ساکن بودن مقیم بودن
pertained
مربوط بودن متعلق بودن
disagree
مخالف بودن ناسازگار بودن
stravage
سرگردان بودن بی هدف بودن
pertain
مربوط بودن متعلق بودن
stravaig
سرگردان بودن بی هدف بودن
having
مالک بودن ناگزیر بودن
have
مالک بودن ناگزیر بودن
on guard
مراقب بودن نگهبان بودن
abut
مماس بودن مجاور بودن
look for
منتظر بودن درجستجو بودن
to stand for
نامزد بودن هواخواه بودن
disagrees
مخالف بودن ناسازگار بودن
slouching
خمیده بودن اویخته بودن
pertains
مربوط بودن متعلق بودن
slouches
خمیده بودن اویخته بودن
slouched
خمیده بودن اویخته بودن
resides
ساکن بودن مقیم بودن
slouch
خمیده بودن اویخته بودن
pend
معوق بودن بی تکلیف بودن
disagreed
مخالف بودن ناسازگار بودن
disagreeing
مخالف بودن ناسازگار بودن
precedes
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
appertains
مربوط بودن متعلق بودن
abler
لایق بودن مناسب بودن
ablest
لایق بودن مناسب بودن
reside
ساکن بودن مقیم بودن
inhere
جبلی بودن ماندگار بودن
governs
نافذ بودن نافر بودن بر
abutted
مماس بودن مجاور بودن
governed
نافذ بودن نافر بودن بر
govern
نافذ بودن نافر بودن بر
appertain
مربوط بودن متعلق بودن
appertained
مربوط بودن متعلق بودن
appertaining
مربوط بودن متعلق بودن
moon
سرگردان بودن اواره بودن
owed
مدیون بودن مرهون بودن
owe
مدیون بودن مرهون بودن
precede
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
abuts
مماس بودن مجاور بودن
haze
گرفته بودن مغموم بودن
owes
مدیون بودن مرهون بودن
moons
سرگردان بودن اواره بودن
Being a junior clerk is a far cry from being a manager .
کارمند عادی بودن کجا و رئیس بودن کجا
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
stand
بودن واقع بودن
profiteers
استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
profiteer
استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
interdepend
بهم موکول بودن مربوط بهم بودن
consecutiveness
پی در پی بودن
suffices
بس بودن
existed
بودن
dubiosity
در شک بودن
exist
بودن
exists
بودن
to be
بودن
sufficed
بس بودن
to bargain for
بودن
concentricity
بودن
sufficing
بس بودن
to be in two minds
دو دل بودن
juddering
لق بودن
justness
حق بودن
judders
لق بودن
To be in two minds about something . To be undecided. To waver and vacI'llate.
دو دل بودن
To be all adrift.
سر در گم بودن
wobbling
لق بودن
wobbles
لق بودن
wobbled
لق بودن
wobble
لق بودن
incompactness
ول بودن
juddered
لق بودن
judder
لق بودن
stink
بد بودن
stinks
بد بودن
intends
بر ان بودن
intending
بر ان بودن
intend
بر ان بودن
to chop and change
دو دل بودن
suffice
بس بودن
to find oneself
بودن
to kick the beam
کم بودن
to think ill of any one
بودن
ween
بودن
lackvt
کم بودن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com