English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English Persian
smoke out <idiom> درمورد چیزی به حقیقت رسیدن
Other Matches
what about <idiom> چطور(درمورد چیزی)
To be biased (prejudiced). درمورد چیزی تعصب داشتن
monomaia جنون درمورد بخصوصی وسواس در چیزی
bark up the wrong tree <idiom> [درمورد چیزی گمان اشتباه کردن]
let go <idiom> به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
pull up with به چیزی رسیدن
pull up to به چیزی رسیدن
to be over something به پایان رسیدن چیزی
matures به موعد چیزی رسیدن
mature به موعد چیزی رسیدن
within reach of gunshot کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
ending عمل توقف چیزی یا به انتها رسیدن آن
to make a r for something برای رسیدن به چیزی نقاش کردن
endings عمل توقف چیزی یا به انتها رسیدن آن
to entertain hopes [for something] آرزوی رسیدن [به چیزی] را در ذهن خود کردن
to get to somebody [something] به کسی دسترسی پیدا کردن [ به چیزی رسیدن]
throw one's weight around <idiom> ازنفوذ کسی برای رسیدن به چیزی استفاده کردن
autumns برگ ریزان زمان رسیدن و نزول چیزی دوران کمال
autumn برگ ریزان زمان رسیدن و نزول چیزی دوران کمال
the end sanctifies the means خوبی وبدی وسائل رسیدن بمقصودی پس از رسیدن به ان مقصودمعلوم میشود
pragmatism مصلحت گرایی روش فکری منسوب به ویلیام جیمز امریکایی که درمقابل تعریفی که فلسفه مابعدالطبیعه از حقیقت میکند به این شرح " مطابقت ذهن با واقعیت خارجی "تعریف جدیدی وضع نموده است به این شکل " ان چه درعمل مفید افتد حقیقت است "
beats گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beat گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
to come in first پیش ازهمه رسیدن زودترازهمه رسیدن
to come to a he باوج رسیدن بمنتهادرجه رسیدن
talk up <idiom> صحبت درمورد
hold forth <idiom> صحبت کردن درمورد
in on <idiom> اطلاعاتی داشتن درمورد
get the goods on someone <idiom> فهمیدن اطلاعات بد درمورد کسی
use one's head/bean/noodle/noggin <idiom> عمیقا فکر کردن درمورد
get wise to something/somebody <idiom> درمورد موضوع محرمانه فهمیدن
food for thought <idiom> درمورد چیز باارزش فکر کردن
give someone the benefit of the doubt <idiom> همیشه بهترین را درمورد کسی فرض کن
search one's soul <idiom> کنکاش کردن درمورد بی گناهی کسی
cross a bridge before one comes to it <idiom> درمورد مشکلی قبل از حادثه فکرکردن
freeboard حق ادعای مالکیت درمورد زمینهای خالصه
We must inquire into this matter. درمورد این موضوع باید تحقیق کنیم
tie up <idiom> تمام مدت درمورد کسی حرف زدن
perverse verdict درمورد نکات قضایی موضوع صادر شود
To be patient with someone . درمورد کسی صبر وشکیبائی نشان دادن
context sensitive help key کلید فهور مطالب کمکی درمورد مسئله معین
I have been deceived in you . درمورد تو گول خورده بودم ( آن نبودی که فکر می کردم )
achloropsia نوعی نابینایی درمورد رنگها مخصوصا رنگ سبز
target dossiers پرونده اطلاعات جمع اوری شده درمورد هدفهای منطقه
aerostatics علمی که درمورد گازها درحالت سکون و تعادل بحث میکند
demarche عمل سیاسی اقدامی است که دولتی درمورد مسئله خاصی
referenda حاکی از این که دارای قدرت و دستورات درمورد امر بخصوصی نیست ad-refrendum
referendum حاکی از این که دارای قدرت و دستورات درمورد امر بخصوصی نیست ad-refrendum
referendums حاکی از این که دارای قدرت و دستورات درمورد امر بخصوصی نیست ad-refrendum
cw system سیستمی که از سیگنالهی امواج پیوسته برای کسب اطلاعات درمورد مسیر پروازبهره میگیرد
truth حقیقت
realities حقیقت
truths حقیقت
facts حقیقت
actually در حقیقت
act حقیقت
fact حقیقت
to be sure <adv.> در حقیقت
admittedly <adv.> در حقیقت
in reality در حقیقت
reality حقیقت
acted حقیقت
indeed [admittedly] <adv.> در حقیقت
in sooth در حقیقت
yea در حقیقت
in truth در حقیقت
coroner مامور بررسی و تحقیق درمورد علت مرگهای ناگهانی در CL ماموری است که وفیفه اش جنبه قضایی واجرایی
full power اختیاری است که دولتی به نماینده خود به طور موقتی میدهد تا درمورد بخصوصی مذاکره و اخذتصمیم کند
coroners مامور بررسی و تحقیق درمورد علت مرگهای ناگهانی در CL ماموری است که وفیفه اش جنبه قضایی واجرایی
verity صحت حقیقت
tao حقیقت طریقت
factually حقیقت امری
suppressio veri کتمان حقیقت
the f.of the matter حقیقت امر
the face remains حقیقت همانست
thing in itself حقیقت غایی
reserving کتمان حقیقت
reserves کتمان حقیقت
reserve کتمان حقیقت
unreality عدم حقیقت
verities صحت حقیقت
matter of fact حقیقت امر
matter-of-fact حقیقت امر
oversoul حقیقت مطلق
factual حقیقت امری
shoe is on the other foot <idiom> برخلاف حقیقت
hold up <idiom> اثبات حقیقت
approving truth حقیقت مسلم
axioms حقیقت اشکار
understatement کتمان حقیقت
erroneousness عدم حقیقت
To speak the truth. حقیقت را گفتن
truthful <adj.> راست [با حقیقت]
truthless عاری از حقیقت
understatements کتمان حقیقت
axiom حقیقت اشکار
half truth حقیقت ناقص
verism حقیقت گرایی
tell the truth حقیقت را گفتن
untruthful خلاف حقیقت
pans در رهگیری هوایی بمعنی به گوش باشید پیام مهمی درمورد حفظ امنیت یک کشتی یاهواپیما یا شخص دارم
pan- در رهگیری هوایی بمعنی به گوش باشید پیام مهمی درمورد حفظ امنیت یک کشتی یاهواپیما یا شخص دارم
pan در رهگیری هوایی بمعنی به گوش باشید پیام مهمی درمورد حفظ امنیت یک کشتی یاهواپیما یا شخص دارم
disabused از حقیقت اگاه کردن
understates حقیقت را افهار نکردن
veritable قابل اثبات حقیقت
that is about the size of it حقیقت امراین است
lowdown <idiom> لپ مطلب ،حقیقت موضوع
understating حقیقت را افهار نکردن
falsi crimen مخفی کردن حقیقت
understated حقیقت را افهار نکردن
understate حقیقت را افهار نکردن
The fact of the matter is. . . . . . . حقیقت امر اینست که ...
disabusing از حقیقت اگاه کردن
in point of fact حقیقت امر اینست که
That's not so! این حقیقت ندارد!
untruth خلاف حقیقت کذب
untruths خلاف حقیقت کذب
Nothing hurts like the truth. حقیقت تلخ است
principle حقیقت مبادی واصول
disabuse از حقیقت اگاه کردن
in the wrong <idiom> اشتباه ،درستی حقیقت
disabuses از حقیقت اگاه کردن
veridical از روی حقیقت گویی
truth drug داروی کشف حقیقت
immunity به طوری که توقیف و اعمال مجازات درمورد چنین ماموری ممکن نیست مگر به وسیله تحویل دادنش به دولت متبوع وی
apodictic شامل یا مستلزم بیان حقیقت
axiom قضیه حقیقی حقیقت متعارفه
mincingly با احتیاط با فرو گذاری حقیقت
axioms قضیه حقیقی حقیقت متعارفه
actions در حقیقت آن منو انتخاب میشود
low dwon حقایق امر اصل حقیقت
action در حقیقت آن منو انتخاب میشود
I know it for a fact. این یک حقیقت مسلم است
realism مشرب اصالت واقعیت یا حقیقت
apodeictic شامل یا مستلزم بیان حقیقت
to raise a dust اب راگل الودکردن حقیقت راپنهان کردن
He tried to conceal the facts. سعی داشت حقیقت را پنهان کند
as a matter of fact حقیقت امر اینست که خوب بخواهید بدانید
like hell <idiom> با تاثیر وانرژی بیشتر ،مغایر با حقیقت ،نه زیاد
to thrash out the truth حقیقت امری را بزحمت وباازمایشهای پی درپی دریافتن
The truth was known to no one other than himself. هیچ کس به غیر از خود او [مرد] حقیقت را نمی دانست.
systematic theology بخشی از علوم الهی که مذاهب مختلفه را جزئی ازیک حقیقت کل میداند
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
power function این تابع در حقیقت چگونگی کارائی ازمون فرضهای اماری رابررسی مینماید
individualism اعتقاد به اینکه حقیقت ازجوهرهای منفردی تشکیل یافته است خصوصیات فردی
rationalism سیستم فکری که عقل و استدلال عقلی را مقدم بر هر چیز جهت کشف حقیقت می داند
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
pareto distribution در حقیقت بیانگر توزیع درامد است که بر اساس ان رابطه بین درامدشخصی و جمعیت در ان بررسی میشود
phillips curve شکلی غیرخطی بوده و در حقیقت نشان میدهد که یک رابطه جانشینی بین تورم و بیکاری وجود دارد
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
escalate رسیدن
escalated رسیدن
escalates رسیدن
arrival رسیدن
attained رسیدن
attaining رسیدن
attains رسیدن
arriving رسیدن
arr رسیدن
attain رسیدن
escalating رسیدن
land رسیدن
come رسیدن
to come to a he رسیدن
to come by رسیدن
to catch up رسیدن به
acceding رسیدن
accedes رسیدن
aims رسیدن
accede رسیدن
peer رسیدن
to come to hand رسیدن
comes رسیدن
to get at رسیدن به
to fetch up رسیدن
to d. up with رسیدن به
arrives رسیدن
arrived رسیدن
aimed رسیدن
aim رسیدن
arrive رسیدن
peered رسیدن
take in (money) <idiom> رسیدن
expire به سر رسیدن
acceded رسیدن
reach رسیدن به
reach رسیدن
reached رسیدن به
reached رسیدن
reaches رسیدن به
reaches رسیدن
reaching رسیدن به
befall در رسیدن
befallen در رسیدن
peering رسیدن
to see to رسیدن
run up رسیدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com