English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (3 milliseconds)
English Persian
interject درمیان انداختن
interjected درمیان انداختن
interjecting درمیان انداختن
interjects درمیان انداختن
Other Matches
dropping گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
alternate یک درمیان
alternated یک درمیان
alternates یک درمیان
amidst درمیان
in between درمیان
tween درمیان
altern یک درمیان
betwixt درمیان
amid درمیان
twixt درمیان
midst درمیان
between درمیان
enclose درمیان گذاشتن
enclosing درمیان گذاشتن
amid ships درمیان کشتی
amidships درمیان کشتی
double space یک خط درمیان نوشتن
interlucent درمیان درخشنده
encloses درمیان گذاشتن
among درمیان درزمرهء
every other d. یک روز درمیان
affiliated درمیان خودپذیرفتن
every other day یک روز درمیان
Among the people . درمیان مردم
d. about یک روز درمیان
triple space دو خط درمیان کردن
affiliate درمیان خودپذیرفتن
affiliating درمیان خودپذیرفتن
Every other day . On alternate days . یکروز درمیان
Every three days . سه روز درمیان
affiliates درمیان خودپذیرفتن
alternated یک درمیان امدن متناوب
adopt درمیان خود پذیرفتن
adopts درمیان خود پذیرفتن
to stand across the road درمیان جاده ایستادن
cross file یک درمیان در دو جهت قراردادن
mediates درمیان واقع شدن
alternates یک درمیان امدن متناوب
mediated درمیان واقع شدن
midship واقع درمیان کشتی
medially چنانکه درمیان باشد
across ازاین سو بان سو درمیان
mediate درمیان واقع شدن
mediating درمیان واقع شدن
adopting درمیان خود پذیرفتن
alternate یک درمیان امدن متناوب
bring down به زمین انداختن حریف انداختن شکار
epizootic منتشر شونده درمیان جانوران
epenthesis الحاق حرفی درمیان کلمه
mediates واقع درمیان غیر مستقیم
break in درمیان صحبت کسی دویدن
storage interleaving درمیان انباره جای دادن
mediating واقع درمیان غیر مستقیم
break-in درمیان صحبت کسی دویدن
break-ins درمیان صحبت کسی دویدن
in :درمیان گذاشتن جمع کردن
mediate واقع درمیان غیر مستقیم
mediated واقع درمیان غیر مستقیم
in- :درمیان گذاشتن جمع کردن
interscholastic واقع شونده درمیان اموزشگاه ها
pierglass اینه قدی درمیان دوپنجره
intermediate درمیان اینده مداخله کننده
to get in a word edgeways سخنی درمیان حرف ادم پرگوپراندان
ruderal روینده درمیان مواد پوسیده وفاسد
to run the gauntlet درمیان دوردیف ازمردم گرفتارشدن وازدوسوازاردیدن
to put in درمیان اوردن نقل قول کردن
bass viol ویالن بزرگ بم که درمیان زانوهاگذاشته شود
intercurrent مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
extensiontable میزی که میتوان دوطرف انراکشیدوقسمتی درمیان ان گذاشت
triggerman ادمکش سریع العمل درمیان جماعت اوباش
intra پیشوند بمعنی در داخل ودرتوی و در درون و درمیان
intervale پارچهای از زمین پست درمیان تپههای یا در کناررودها
pyrenran وابسته به کوهای PYRENEES درمیان فرانسه و اسپانی
endobiotic زیست کننده درمیان بافتهای میزبان خود
intercurreace مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
quadrages imal وابسته به چله روزه وپرهیزکه درمیان نصارامعمول است
horrify بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard بخطر انداختن بمخاطره انداختن
steer roping کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
to knit peace between nations ملت هاراباهم اشتی دادن صلح درمیان ملل منعقدکردن
canoness زنی که درمیان جامعه مذهبی یادانشکدهای با سایراهل ان زندگی کند
gofers کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
water plate بشقابی که ته ان دو طبقه وبرای انست که اب گرم درمیان ان بریزند...نگاه دارند
gophers کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
gofer کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
bran pie فرف بزرگ پراز سبوس که اسباب بازیهایی درمیان ان پنهان می کنند
let down پایین انداختن انداختن
billiard point در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
run home جا انداختن
hitching انداختن
spilled انداختن
spilling انداختن
bottoms ته انداختن
spills انداختن
hitches انداختن
felling انداختن
throw انداختن
overthrew بر انداختن
hitched انداختن
hitch انداختن
throwing انداختن
bottom ته انداختن
spill انداختن
retroject پس انداختن
flinging انداختن
flings انداختن
felled انداختن
blobs لک انداختن
fells انداختن
blob لک انداختن
fell انداختن
hurls انداختن
overthrow بر انداختن
overthrowing بر انداختن
throws انداختن
slinging انداختن
sling انداختن
brush finish خط انداختن
hewing انداختن
floriate گل انداختن در
omitting انداختن
omitted انداختن
omits انداختن
hews انداختن
deracination بر انداختن
omit انداختن
hewed انداختن
hew انداختن
emplace جا انداختن
slings انداختن
hurled انداختن
overthrown بر انداختن
overthrows بر انداختن
thrust انداختن
delete انداختن
deleted انداختن
deletes انداختن
thrusting انداختن
thrusts انداختن
let fall انداختن
leave out انداختن
lay away انداختن
lash vt انداختن
jaculate انداختن
benite به شب انداختن
hurl انداختن
string زه انداختن به
line خط انداختن در
to let fall انداختن
to let drop انداختن
to leave out انداختن
to skips over انداختن
to lay by the heels بر انداختن
to hew down انداختن
relegated انداختن
lines خط انداختن در
launched به اب انداختن
to pick off تک تک انداختن
relegate انداختن
launch به اب انداختن
deleting انداختن
to put back پس انداختن
to play a searchlight انداختن
relegates انداختن
relegating انداختن
pilling تل انداختن
stagger از پا انداختن
rut خط انداختن
ruts خط انداختن
spilled or spilt انداختن
souse انداختن
launching به اب انداختن
to fire off a postcard انداختن
prostrate از پا انداختن
fling انداختن
hewn انداختن
to draw lots انداختن
launches به اب انداختن
tosses بالا انداختن
inaugurate براه انداختن
peril درخطر انداختن
emasculating از مردی انداختن
deactivate از اثر انداختن
tossed بالا انداختن
extruded بیرون انداختن
extrude بیرون انداختن
inaugurated براه انداختن
tossing بالا انداختن
trap در تله انداختن
inaugurates براه انداختن
perils درخطر انداختن
trap درتله انداختن
trap بدام انداختن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com