English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 210 (3 milliseconds)
English Persian
mediate درمیان واقع شدن
mediated درمیان واقع شدن
mediates درمیان واقع شدن
mediating درمیان واقع شدن
Search result with all words
mediate واقع درمیان غیر مستقیم
mediated واقع درمیان غیر مستقیم
mediates واقع درمیان غیر مستقیم
mediating واقع درمیان غیر مستقیم
interscholastic واقع شونده درمیان اموزشگاه ها
midship واقع درمیان کشتی
Other Matches
intercostal واقع در میان دنده ها واقع در بین رگبرگها
midst درمیان
betwixt درمیان
amid درمیان
tween درمیان
alternate یک درمیان
amidst درمیان
alternated یک درمیان
alternates یک درمیان
in between درمیان
between درمیان
twixt درمیان
altern یک درمیان
to lie east and west واقع شدن شرقی وغربی واقع شدن
amid ships درمیان کشتی
affiliated درمیان خودپذیرفتن
every other d. یک روز درمیان
every other day یک روز درمیان
Among the people . درمیان مردم
enclosing درمیان گذاشتن
encloses درمیان گذاشتن
enclose درمیان گذاشتن
affiliates درمیان خودپذیرفتن
Every three days . سه روز درمیان
d. about یک روز درمیان
Every other day . On alternate days . یکروز درمیان
amidships درمیان کشتی
interjects درمیان انداختن
interjected درمیان انداختن
interject درمیان انداختن
triple space دو خط درمیان کردن
interjecting درمیان انداختن
affiliating درمیان خودپذیرفتن
among درمیان درزمرهء
affiliate درمیان خودپذیرفتن
double space یک خط درمیان نوشتن
interlucent درمیان درخشنده
alternated یک درمیان امدن متناوب
alternate یک درمیان امدن متناوب
adopting درمیان خود پذیرفتن
adopts درمیان خود پذیرفتن
cross file یک درمیان در دو جهت قراردادن
across ازاین سو بان سو درمیان
medially چنانکه درمیان باشد
to stand across the road درمیان جاده ایستادن
adopt درمیان خود پذیرفتن
alternates یک درمیان امدن متناوب
epenthesis الحاق حرفی درمیان کلمه
break in درمیان صحبت کسی دویدن
break-in درمیان صحبت کسی دویدن
storage interleaving درمیان انباره جای دادن
break-ins درمیان صحبت کسی دویدن
in- :درمیان گذاشتن جمع کردن
in :درمیان گذاشتن جمع کردن
epizootic منتشر شونده درمیان جانوران
intermediate درمیان اینده مداخله کننده
pierglass اینه قدی درمیان دوپنجره
bass viol ویالن بزرگ بم که درمیان زانوهاگذاشته شود
ruderal روینده درمیان مواد پوسیده وفاسد
to get in a word edgeways سخنی درمیان حرف ادم پرگوپراندان
to run the gauntlet درمیان دوردیف ازمردم گرفتارشدن وازدوسوازاردیدن
to put in درمیان اوردن نقل قول کردن
intervale پارچهای از زمین پست درمیان تپههای یا در کناررودها
intercurrent مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
triggerman ادمکش سریع العمل درمیان جماعت اوباش
endobiotic زیست کننده درمیان بافتهای میزبان خود
intra پیشوند بمعنی در داخل ودرتوی و در درون و درمیان
extensiontable میزی که میتوان دوطرف انراکشیدوقسمتی درمیان ان گذاشت
pyrenran وابسته به کوهای PYRENEES درمیان فرانسه و اسپانی
intercurreace مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
quadrages imal وابسته به چله روزه وپرهیزکه درمیان نصارامعمول است
to knit peace between nations ملت هاراباهم اشتی دادن صلح درمیان ملل منعقدکردن
canoness زنی که درمیان جامعه مذهبی یادانشکدهای با سایراهل ان زندگی کند
water plate بشقابی که ته ان دو طبقه وبرای انست که اب گرم درمیان ان بریزند...نگاه دارند
gophers کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
gofers کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
bran pie فرف بزرگ پراز سبوس که اسباب بازیهایی درمیان ان پنهان می کنند
gofer کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
As it were در واقع
situate واقع در
situates واقع در
in reality در واقع
indeed در واقع
situated or situate واقع
postmortem پس از واقع
situating واقع در
substantially در واقع
bestead واقع
post mortem پس از واقع
intralogical واقع در حدودمنطق
trumped-up خلاف واقع
intradermic واقع در زیرپوست
realistically واقع بین
intradermal واقع در زیرپوست
life like واقع نما
limitrophe واقع در مرز
realistically واقع گرایانه
trumped up خلاف واقع
realistic واقع گرایانه
it lies on the east of در خاور واقع
take place واقع شدن
realistic واقع بین
to take place واقع شدن
lumbar واقع در کمر
located inside تو واقع شده
intramontane واقع در کوهستان
initialed واقع در اغاز
osculant واقع شونده
situated or situate واقع شده
extraception واقع نگری
sinisteral واقع درسمت چپ
flight from reality واقع گریزی
extreme position واقع درمنتهاالیه
procephalic واقع در جلو سر
sincipital واقع در جلوی سر
simultaneous with each other با هم واقع شونده
dereism واقع گریزی
shipside واقع در کنارکشتی
haemal واقع درسوی دل
precordial واقع در پیش دل
hypodermal واقع در زیرپوست
superjacent واقع درفوق
alpha lyrae نسر واقع
intervascular واقع در میان رگ ها
postern واقع درعقب
sublunar واقع در زیرقمر
axile واقع درمحور
subjacent واقع در زیر
initiatory واقع در اول
capsulate واقع درکپسول
centric واقع درمرکز
dichasial واقع در دو طرف
covenant واقع شود
down-to-earth واقع بین
realism واقع گرائی
vega نسر واقع
vanward واقع درجلو
occur واقع شدن
occurred واقع شدن
occurring واقع شدن
realism واقع گرایی
occurs واقع شدن
hinder واقع درعقب
realism واقع بینی
hindering واقع درعقب
objectivity واقع بینی
hinders واقع درعقب
down to earth واقع بین
setting up واقع شده
onshore واقع در ساحل
nether واقع در زیر
covenants واقع شود
vertical واقع در نوک
sets واقع شده
set واقع شده
yonder واقع درانجا
nether واقع در پایین
transpontine واقع در انسوی پل
lied واقع شدن
lie واقع شدن
initial واقع در اغاز
mean واقع دروسط
initialing واقع در اغاز
initials واقع در اغاز
meanest واقع دروسط
meaner واقع دروسط
realists واقع گرا
lies واقع شدن
initialling واقع در اغاز
situated واقع شده در
situated واقع در جایگزین
initialled واقع در اغاز
hindered واقع درعقب
untrue خلاف واقع
realist واقع گرا
realist واقع بین
realists واقع بین
to come to pass واقع شدن
hypogeal واقع در شکم خاک
intercolumnar واقع در میان دو ستون
critical واقع درمرحله انتقال
intercililary واقع در میان ابروها
lobar واقع در قسمتهای ریه
intercensal واقع در میان دو سرشماری
left handed واقع در سمت چپ ناشی
hypogastric واقع در زیر شکم
laterad واقع درخط افقی
hypogeous واقع در شکم خاک
hypogynous واقع در زیر تخمدان
to keep one's feet on the ground <idiom> واقع بین ماندن
it never occurred again دیگر واقع نشد
pre ocular واقع در جلو چشم
terminals واقع در نوک پایان
pragmatics فعال واقع بین
interamnian واقع در میان دو رودخانه
interaxal واقع در میان دو کوه
interaxial واقع در میان دو کوه
intercellular واقع در میان یاخته ها
terminal واقع در نوک پایان
intratelluric واقع در درون زمین
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com