Dictiornary-Farsi | درنگ کنان ازروی دودلی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
haltingly	درنگ کنان ازروی دودلی


Other Matches

lingeringly	درنگ کنان
loiteringly	درنگ کنان
rejoicingly	شادی کنان وجد کنان
inquiringly	تحقیق کنان پرسش کنان
injudiciously	بیخردانه ازروی بیخردی یا بی عقلی ازروی بی احتیاطی
impartially	ازروی بیطرفی ازروی راست بینی
pig headedly	ازروی کله شقی ازروی کودنی
discerningly	ازروی بصیرت یابینایی ازروی تشخیص
pusillanimously	ازروی کم دلی یا بزدلی ازروی جبن
fast and loose	ازروی بی باکی ازروی مکرو حیله
clangorous	درنگ درنگ کننده
expertly	ازروی خبرگی ازروی کارشناسی
phraseologically	ازروی قاعده عبارت سازی به ایین سخن پردازی ازروی قاعده انشا
shilly-shally	دودلی
acatalepsy	دودلی
hesitation	دودلی
shilly-shallying	دودلی
shilly-shallies	دودلی
shilly-shallied	دودلی
indetermination	دودلی
hesitatingly	با دودلی
hertzprung russel diagram	دودلی
hesitance	دودلی تردید
half hearted	از روی دودلی
shilly shally	دودلی داشتن
doubting	گمان دودلی
doubt	گمان دودلی
doubted	گمان دودلی
doubts	گمان دودلی
hesitancy	دودلی تردید
vacillation	حرکت نوسانی دودلی
murmuringly	غر غر کنان
afoam	کف کنان
mutteringly	من من کنان
lingeringly	فس فس کنان
vacillatingly	دل دل کنان
reprovingly	سرزنش کنان
procrastinatingly	تعلل کنان
ponderingly	اندیشه کنان
remonstratingly	نکوهش کنان
railingly	بدحرفی کنان
saunteringly	ولگردی کنان
rejoicingly	خوشی کنان
sneeringly	ریشخند کنان
surprisedly	تعجب کنان
refelectingly	اندیشه کنان
remonstratingly	تعرض کنان
cock-a-hoop	شادی کنان
jokingly	شوخی کنان
repinningly	لندلند کنان
twittingly	سرزنش کنان
vituperatively	سرزنش کنان
wailingly	شیون کنان
wailingly	ناله کنان
poutingly	لب کلفت کنان
ragingly	شورش کنان
scoffingly	ریشخند کنان
pulingly	ناله کنان
questioningly	پرسش کنان
groaningly	ناله کنان
jumpingly	پرش کنان
intriguingly	دسیسه کنان
insultingly	توهین کنان
insinuatingly	اشاره کنان
mincingly	ناز کنان
exultantly	خوشی کنان
exultingly	خوشی کنان
fawningly	مداهنه کنان
glozingly	تاویل کنان
flashily	جلوه کنان
haltingly	تامل کنان
grumblingly	شکایت کنان
whiningly	ناله کنان
menacingly	تهدید کنان
lingeringly	معطل کنان
under one's breath <idiom>	نجوا کنان
gyringly	گردش کنان
pantingly	ارزو کنان
wonderingly	تعجب کنان
on the run	شلوق کنان
mockingly	ریشخند کنان
murmuringly	ناله کنان
minaciously	تهدید کنان
lurkingly	کمین کنان
louringly	اخم کنان
revilingly	بدگویان فحاشی کنان
they returned in triumph	شادی کنان برگشتند
friskier	جست وخیز کنان
frisky	جست وخیز کنان
repinningly	ناله کنان بادلتنگی
dramatis personoe	صورت بازی کنان
at pause	مکث کنان خاموش
jumpingly	جست وخیز کنان
friskiest	جست وخیز کنان
unintermediate <adj.>	بی درنگ
pausing	درنگ
right off	بی درنگ
right away	بی درنگ
hertzprung russel diagram	درنگ
loiteringly	با درنگ
hesitance	درنگ
eftsoons	بی درنگ
pauses	درنگ
delaying	درنگ
right off the bat <idiom>	بی درنگ
straight away	بی درنگ
hesitancy	درنگ
hesitation	درنگ
tarries	درنگ
without demur	بی درنگ
tarry	درنگ
delay	درنگ
immediate <adj.>	بی درنگ
juncture	درنگ
cut-offs	درنگ
delays	درنگ
tarried	درنگ
instantaneous <adj.>	بی درنگ
intuitive <adj.>	بی درنگ
halt	درنگ
halted	درنگ
halts	درنگ
tarriance	درنگ
pause	درنگ
cut-off	درنگ
tarrying	درنگ
paused	درنگ
skips	رقص کنان حرکت کردن
wedding party	مجلس عروسی یا عقد کنان
the miner's f.	اتحادیه یاپیمان کان کنان
fleeringly	استهزاء کنان باخنده تمسخرامیز
on the run	بهر سو دوان دوندگی کنان
skipped	رقص کنان حرکت کردن
skip	رقص کنان حرکت کردن
interposingly	مداخله کنان بطور معترضه
tarrying	درنگ کردن
swither	درنگ کردن
tarry	درنگ کردن
tarries	درنگ کردن
demurs	درنگ کردن
demurred	درنگ کردن
directly	یکراست بی درنگ
demurring	درنگ کردن
demur	درنگ کردن
apace	باشتاب بی درنگ
lingerer	درنگ کننده
tarried	درنگ کردن
hey presto	برگرد درنگ
retardment	درنگ تاخیر
loiter	: درنگ کردن
right away <idiom>	فورا ،بی درنگ
two days d	دو روز درنگ
retardatory	درنگ کننده
retardative	درنگ کننده
loiters	: درنگ کردن
loitering	: درنگ کردن
loitered	: درنگ کردن
linger	درنگ کردن
lingered	درنگ کردن
lingers	درنگ کردن
hesitant	درنگ کننده
lingering	درنگ کردن
real time	بلا درنگ
stick around	درنگ کردن
unhesitatingly	بی درنگ بی تامل
real time output	خروجی بلا درنگ
real time system	سیستم بلا درنگ
let	درنگ کردن مانع
real time	بازده بلادرنگ بی درنگ
lets	درنگ کردن مانع
to give a ready consent	بی درنگ رضایت دادن
letting	درنگ کردن مانع
real time input	ورودی بلا درنگ
hawing	درنگ فرمان حرکت
proceed at once to tehran	بی درنگ به تهران رهسپارشوید
hawed	درنگ فرمان حرکت
up on the spot	فی المجلس مقدا بی درنگ
haws	درنگ فرمان حرکت
snap shoting	بی درنگ شلیک کردن
haw	درنگ فرمان حرکت
demurring	تقاضای درنگ یا مکث کردن
demurs	تقاضای درنگ یا مکث کردن
demurred	تقاضای درنگ یا مکث کردن
demur	تقاضای درنگ یا مکث کردن
to snap up	بی درنگ پذیرفتن یا خریدن متعرض شدن
to linger on a subject	روعی موضوعی درنگ کردن یامعطل شدن
from	ازروی
powerlessly	ازروی ضعف
heretically	ازروی فسادعقیده
muddily	ازروی گیجی
profligately	ازروی هرزگی
in the abstract	ازروی تجرید
purposelessly	ازروی بی مقصودی
politicly	ازروی مصلحت
headily	ازروی خودسری
irreligiously	ازروی بی دینی
sure	ازروی یقین
glozingly	ازروی مداهنه
querulousy	ازروی کج خلقی
submissively	ازروی فروتنی