English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
English Persian
consolidation درهم امیختن تحکیم کردن یکجا کردن یکپارچه
Other Matches
scramble درهم امیختن
scrambles درهم امیختن
scrambled درهم امیختن
immingle درهم امیختن
scrambling درهم امیختن
conjugate درهم امیختن توام
bullying تحکیم کردن
prestress تحکیم کردن
bully تحکیم کردن
bullies تحکیم کردن
bullied تحکیم کردن
strengthens تقویت یافتن تحکیم کردن
strengthen تقویت یافتن تحکیم کردن
strengthened تقویت یافتن تحکیم کردن
womannize زن صفت کردن مخنث کردن بازنان امیختن
integrate یکپارچه کردن
integrating یکپارچه کردن
integrates یکپارچه کردن
sell-outs یکجا فروختن خیانت کردن
sell-out یکجا فروختن خیانت کردن
sell out یکجا فروختن خیانت کردن
assemble یکپارچه کردن جفت کردن
assembles یکپارچه کردن جفت کردن
assemble یکپارچه کردن مونتاژ کردن
assembled یکپارچه کردن مونتاژ کردن
assembled یکپارچه کردن جفت کردن
assembles یکپارچه کردن مونتاژ کردن
wholesale بطور یکجا عمده فروشی کردن
solidify یکپارچه کردن یا شدن
solidified یکپارچه کردن یا شدن
solidifying یکپارچه کردن یا شدن
solidifies یکپارچه کردن یا شدن
intermix در هم امیختن با هم مخلوط کردن
mix امیختن مخلوط کردن
attemper نرم کردن امیختن
compounded : ترکیب کردن امیختن
compounds : ترکیب کردن امیختن
mixes امیختن مخلوط کردن
compound : ترکیب کردن امیختن
immingle بهم امیختن مخلوط کردن
aluminum coating by spraying amalgamate روکش الومینیوم کردن امیختن
to mull a mull of داغ کردن و امیختن باادویه و قند
defragmentation ابزار نرم افزاری که عمل یکپارچه کردن روی دیسک سخت را انجام میدهد
premix قبل از مصرف مخلوط کردن پیش امیختن
hash درهم کردن
mix درهم کردن
mixes درهم کردن
pooler وسیلهای برای یکپارچه کردن و یا تبدیل داده کلیدی ورودی به صورتی که قابل قبول کامپیوتر اصلی باشد
muddles درهم وبرهم کردن
inweave درهم متقاطع کردن
to make hay of درهم برهم کردن
intertwist درهم کشبک کردن
muddling درهم وبرهم کردن
disorganises درهم وبرهم کردن
disorganising درهم وبرهم کردن
discombobulate درهم و برهم کردن
disorganize درهم وبرهم کردن
muddle درهم وبرهم کردن
disorganised درهم وبرهم کردن
tangle درهم وبرهم کردن
disorganizes درهم وبرهم کردن
muddled درهم وبرهم کردن
tangles درهم وبرهم کردن
disorganizing درهم وبرهم کردن
link lift vehicle حمل و نقل بار و پرسنل به صورت یکپارچه حمل یکپارچه
engage مجذوب کردن درهم انداختن
engages مجذوب کردن درهم انداختن
huddled مخفی کردن درهم ریختگی
huddle مخفی کردن درهم ریختگی
huddling مخفی کردن درهم ریختگی
faze درهم ریختن پریشان کردن
huddles مخفی کردن درهم ریختگی
fazing درهم ریختن پریشان کردن
fazes درهم ریختن پریشان کردن
fazed درهم ریختن پریشان کردن
tangle درهم گیر انداختن گوریده کردن
muss درهم وبرهم یاکثیف کردن تلاش
tangles درهم گیر انداختن گوریده کردن
snafu اشفته بودن درهم وبرهم کردن
grid بارشته ها و میلههای درهم وبر هم مجهز کردن
grids بارشته ها و میلههای درهم وبر هم مجهز کردن
admix مخلوط شدن بهم پیوستن مخلوط کردن امیختن
mashing خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mashes خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mashed خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mash خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
fusion welding اتصال دولبه فلزی به یکدیگرکه با ذوب کردن مستقیم انهاصورت میگیرد و دو فلز درهم نفوذ میکنند
intertwine درهم بافتن درهم بافته شدن
pleach درهم پیچیدن درهم گیر افتادن
intertwining درهم بافتن درهم بافته شدن
intertwined درهم بافتن درهم بافته شدن
intertwines درهم بافتن درهم بافته شدن
tear down پاره پاره ومتلاشی کردن درهم دریدن
clutter درهم ریختگی درهم وبرهمی
clutters درهم ریختگی درهم وبرهمی
cluttered درهم ریختگی درهم وبرهمی
consolidation تحکیم
stabilization تحکیم
consolidates تحکیم
fixations تحکیم
fixation تحکیم
consolidate تحکیم
arbitration تحکیم
ruggedization تحکیم
consolidating تحکیم
arbitral tribunal هیات تحکیم
consolidation of position تحکیم مواضع
compressive test ازمایش تحکیم
coefficient of consolidation ضریب تحکیم
consolidation test ازمایش تحکیم
arbitrators قاضی تحکیم
arbitrator قاضی تحکیم
consolidation استحکام تحکیم
consolidation تحکیم هدف
verge شانه تحکیم نشده
hard shoulder شانه تحکیم شده
verges شانه تحکیم نشده
in the mass یکجا
in a lump sum یکجا
concurrently یکجا
ond shot یکجا
holus bolus یکجا
en masse یکجا
lumps یکجا
lump یکجا
cumulative یکجا
lump sum یکجا
lump sums یکجا
in the lump یکجا
lumped یکجا
cornering خرید یکجا
lump sum redistribution تعدیل یکجا
coemption یکجا خریدن
package deals معامله یکجا
corners خرید یکجا
package deal معامله یکجا
corner خرید یکجا
gross یکجا وزن کل
grosser یکجا وزن کل
grosses یکجا وزن کل
grossest یکجا وزن کل
to sell یکجا فروختن
move on یکجا نیاستید
grossed یکجا وزن کل
lump sum purchase خرید یکجا
sell off یکجا فروختن
lump sum payment پرداخت یکجا
mass bombing بمباران یکجا
grossing یکجا وزن کل
net storage انبار بار یکجا
monoliths یکپارچه
globally یکپارچه
seamless یکپارچه
monolith یکپارچه
global یکپارچه
forged bit یکپارچه
solids یکپارچه
gross یکپارچه
grossed یکپارچه
grosses یکپارچه
integrated یکپارچه
grossest یکپارچه
monolithic یکپارچه
grosser یکپارچه
solid یکپارچه
grossing یکپارچه
molar یکپارچه
Where does this street lead on to ? این خیابان یکجا می خورد ؟
package deals مقاطعه در بست و خرید یکجا
package deal مقاطعه در بست و خرید یکجا
sell off ارزان فروختن فروش یکجا وارزان
polemast دکل یکپارچه
mast دکل یکپارچه
global learning یادگیری یکپارچه
integral construction ساختمان یکپارچه
masts دکل یکپارچه
accrete دوقلو یکپارچه
solid partition جداگر یکپارچه
entire درست یکپارچه
unified یکپارچه شده
union suit پیراهن و شلوار یکپارچه
monolithic integrated circuit مدار مجتمع یکپارچه
unified یکپارچه فرماندهی متحد
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
freight container اطاقک حمل بار یکپارچه
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
wall مانع یکپارچه در پرش اسب مرکب از جعبههای روی هم
walls مانع یکپارچه در پرش اسب مرکب از جعبههای روی هم
link route segments راههای مورد استفاده برای حمل بار یکپارچه
production missile موشک یکپارچه یا کامل که ازکارخانه به همان صورت تحویل میشود
synthesising امیختن
synthesized امیختن
synthesizing امیختن
synthesize امیختن
to alloy gold with copper امیختن
synthesizes امیختن
interblend در هم امیختن
interblend امیختن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com