Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (38 milliseconds)
English
Persian
to make hay of
درهم برهم کردن
Search result with all words
discombobulate
درهم و برهم کردن
Other Matches
topsyturvy
درهم برهم
woebegone
درهم و برهم
helter-skelters
درهم برهم
in a bad order
درهم برهم
helter-skelter
درهم برهم
cramp hand writing
خط درهم و برهم
olla
اش درهم برهم
imbroglios
درهم و برهم
at sixes and sevens
درهم و برهم
olio
درهم و برهم
imbroglio
درهم و برهم
elusory
درهم برهم
higgledy-piggledy
درهم برهم
unorganized
درهم و برهم
untidiest
درهم و برهم
cramped
درهم و برهم
untidily
درهم و برهم
untidy
درهم و برهم
out of order
درهم برهم
untidier
درهم و برهم
topsy-turvy
<idiom>
درهم برهم
pell-mell
درهم برهم
pell-mell
بطور درهم برهم
elf lock
موی درهم برهم
goulash
چیز درهم و برهم
elf knot
موی درهم برهم
promiscuously
بطور درهم برهم
matted
درهم برهم حصیری
desultory
بی ترتیب درهم و برهم
littery
ریخته و پاشیده درهم برهم
puzzle head
که دارای افکارمغشوش و خیالات درهم برهم است
grid
رشتههای درهم و برهم راه اهن و مانند ان
dithyramb
سرود درهم برهم ووحشیانه یونانیان باستانی
grids
رشتههای درهم و برهم راه اهن و مانند ان
mashed
خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mash
خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mashes
خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mashing
خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
disorders
برهم زدن مختل کردن
tousle
برهم زدن پریشان کردن
overset
برهم زدن سرنگون کردن
disorder
برهم زدن مختل کردن
intertwined
درهم بافتن درهم بافته شدن
intertwine
درهم بافتن درهم بافته شدن
pleach
درهم پیچیدن درهم گیر افتادن
intertwines
درهم بافتن درهم بافته شدن
intertwining
درهم بافتن درهم بافته شدن
clutters
درهم ریختگی درهم وبرهمی
clutter
درهم ریختگی درهم وبرهمی
cluttered
درهم ریختگی درهم وبرهمی
mix
درهم کردن
mixes
درهم کردن
hash
درهم کردن
consolidation
درهم امیختن تحکیم کردن یکجا کردن یکپارچه
muddle
درهم وبرهم کردن
tangles
درهم وبرهم کردن
disorganizing
درهم وبرهم کردن
inweave
درهم متقاطع کردن
disorganizes
درهم وبرهم کردن
intertwist
درهم کشبک کردن
disorganize
درهم وبرهم کردن
muddling
درهم وبرهم کردن
disorganising
درهم وبرهم کردن
muddles
درهم وبرهم کردن
disorganises
درهم وبرهم کردن
muddled
درهم وبرهم کردن
disorganised
درهم وبرهم کردن
tangle
درهم وبرهم کردن
fazing
درهم ریختن پریشان کردن
engage
مجذوب کردن درهم انداختن
huddling
مخفی کردن درهم ریختگی
faze
درهم ریختن پریشان کردن
engages
مجذوب کردن درهم انداختن
fazed
درهم ریختن پریشان کردن
huddle
مخفی کردن درهم ریختگی
fazes
درهم ریختن پریشان کردن
huddled
مخفی کردن درهم ریختگی
huddles
مخفی کردن درهم ریختگی
tangle
درهم گیر انداختن گوریده کردن
muss
درهم وبرهم یاکثیف کردن تلاش
tangles
درهم گیر انداختن گوریده کردن
snafu
اشفته بودن درهم وبرهم کردن
grid
بارشته ها و میلههای درهم وبر هم مجهز کردن
grids
بارشته ها و میلههای درهم وبر هم مجهز کردن
fusion welding
اتصال دولبه فلزی به یکدیگرکه با ذوب کردن مستقیم انهاصورت میگیرد و دو فلز درهم نفوذ میکنند
tangle
در هم و برهم
tangles
در هم و برهم
in a tumble
در هم برهم
haywire
در هم و برهم
unsettle
برهم زدن
bashing
برهم زدن
bashes
برهم زدن
faze
برهم زدن
fazed
برهم زدن
disbandment
برهم خوردگی
pertubative
برهم زننده
pasticcqo
چیزدرهم برهم
derange
برهم زدن
bashed
برهم زدن
fazing
برهم زدن
fazes
برهم زدن
bash
برهم زدن
discompose
برهم زدن
perturbable
برهم زدنی
shut
برهم نهادن
shutting
برهم نهادن
shuts
برهم نهادن
disturber
برهم زننده
disband
برهم زدن
disbanding
برهم زدن
higgledy-piggledy
بطوردرهم برهم
disbands
برهم زدن
coups
برهم زدن
coup
برهم زدن
unsettles
برهم زدن
interaction
برهم کنش
embroil
میانه برهم زدن
electrostatic interaction
برهم کنش الکترواستاتیکی
embroiled
میانه برهم زدن
coulomb interaction
برهم کنش کولنی
embroiling
میانه برهم زدن
compatriotic
مبنی برهم میهنی
embroils
میانه برهم زدن
upset _
برهم زنی بهم خوردگی
nictitate
برهم زدن پلک چشم
charivari
صداهای ناجوردرهم برهم هیاهو
orthogonal mesh reinforcement
شبکه ارماتور عمود برهم
in the twinkling of a bedpost
بیک چشم برهم زدن
in a flash
بیک چشم برهم زدن
in the turning of a hand
بیک چشم برهم زدن
in the twinkling of an eye
بیک چشم برهم زدن
twinkling
بیک چشم برهم زدن
in a winkling
بیک چشم برهم زدن
tear down
پاره پاره ومتلاشی کردن درهم دریدن
winging
گروه هوایی هر چیزی که هوا را برهم میزند
wing
گروه هوایی هر چیزی که هوا را برهم میزند
cross flow
دو سیال که بصورت عمود برهم جریان دارند و توسط ورقه نازکی از هم عایق شده اند
drachmas
درهم
currency of early islam
درهم
drachmae
درهم
mixed
درهم
graded sand
شن درهم
the name of the unit of silver
درهم
shaggy
درهم
entangled
درهم
unsettled
درهم
garbled
درهم
hash
درهم
uptight
درهم
drachma
درهم
drachm
درهم
mats
درهم گیرکردن
tangles
درهم پیچیدن
disarray
درهم وبرهمی
intwine
درهم بافتن
writhen
درهم پیچیده
mat
درهم گیرکردن
tousy
درهم وبرهم
tangle
درهم پیچیدن
disrupting
درهم گسیختن
crack-up
درهم شکستگی
disrupts
درهم گسیختن
vanquishes
درهم شکستن
vanquishing
درهم شکستن
hash total
جمع کل درهم
pucker
درهم کشیدن
puckered
درهم کشیدن
sloppiness
درهم برهمی
higgledy piggledy
درهم وبرهم
vanquished
درهم شکستن
mixed environment
محیط درهم
vanquish
درهم شکستن
crack up
درهم شکستگی
smiter
درهم شکننده
hotchpotch
اش درهم وبرهم
jumbled
درهم امیختگی
disrupt
درهم گسیختن
galley west
درهم وبرهم
higgledy-piggledy
درهم برهمی
condenser
درهم فشارنده
conflating
درهم آمیختن
interfluous
درهم امیزنده
jumble
درهم امیختگی
jumbles
درهم امیختگی
jumbling
درهم امیختگی
scramble
درهم امیختن
hurry scurry
درهم وبرهم
scrambled
درهم امیختن
scrambles
درهم امیختن
scrambling
درهم امیختن
hurry skurry
درهم وبرهم
smashes
درهم کوبیدن
conflates
درهم آمیختن
conflate
درهم آمیختن
smash
درهم کوبیدن
conflated
درهم آمیختن
fondu
درهم امیزنده
confusion
درهم وبرهمی
compression
درهم فشردگی
topsy turvydom
درهم وبرهمی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com