Dictiornary-Farsi | درهم شکننده | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 204 (10 milliseconds)

English	Persian
smasher	درهم شکننده
smashers	درهم شکننده
smiter	درهم شکننده


Search result with all words

break down	درهم شکننده فروریختن
Other Matches

mash	خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mashed	خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mashes	خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
mashing	خمیر نرم خوراک همه چیز درهم درهم وبرهمی
intertwined	درهم بافتن درهم بافته شدن
intertwines	درهم بافتن درهم بافته شدن
intertwining	درهم بافتن درهم بافته شدن
intertwine	درهم بافتن درهم بافته شدن
pleach	درهم پیچیدن درهم گیر افتادن
clutter	درهم ریختگی درهم وبرهمی
cluttered	درهم ریختگی درهم وبرهمی
clutters	درهم ریختگی درهم وبرهمی
fragile	شکننده
brickle	شکننده
refringent	شکننده
shivery	شکننده
brittle	شکننده
frangible	شکننده
friable	شکننده
eager	ترد و شکننده
fragilely	بطور شکننده
brittle	ترد و شکننده
embrittle	شکننده کردن
frailest	شکننده زودگذر
frail	شکننده زودگذر
frailer	شکننده زودگذر
disruptive voltage	ولتاژ شکننده
pluckiest	ترد شکننده
disobliging	دل شکننده نامهربان
pluckier	ترد شکننده
plucky	ترد شکننده
short brittle	شکننده- کوتاه
breakable crust	سطح شکننده برف
semicrustaceous	دارای پوشش شکننده
over the falls	مستقیما روی انحنای موج شکننده
kemp	پشم ضخیم [بیشتر مربوط به ناحیه زیر شکم گوسفند بوده که شکننده است و خاصیت رنگ پذیری کمی دارد.]
drachmae	درهم
graded sand	شن درهم
drachma	درهم
mixed	درهم
drachmas	درهم
uptight	درهم
drachm	درهم
garbled	درهم
unsettled	درهم
hash	درهم
entangled	درهم
shaggy	درهم
the name of the unit of silver	درهم
currency of early islam	درهم
immingle	درهم امیختن
pucker	درهم کشیدن
meshed	درهم جا افتاده
confusion	درهم وبرهمی
mix up	درهم وبرهمی
disruptive	درهم گسیخته
puckers	درهم کشیدن
puckering	درهم کشیدن
puckered	درهم کشیدن
tangles	درهم پیچیدن
mix	درهم کردن
mixes	درهم کردن
mix-ups	درهم وبرهمی
mix-up	درهم وبرهمی
disarray	درهم وبرهمی
higgledy-piggledy	درهم برهمی
higgledy-piggledy	درهم برهم
pell-mell	درهم برهم
smashes	درهم کوبیدن
smash	درهم کوبیدن
anastomois	درهم بازشدگی
turbidness	درهم برهمی
tousy	درهم وبرهم
topsyturvy	درهم برهم
tear up	درهم دریدن
sloppiness	درهم برهمی
rimple	درهم کشیدن
raddle	درهم بافتن
puchery	درهم کشیدن
pleach	درهم بافتن
pial	درهم وبرهم
unorganized	درهم و برهم
wild and woolly	درهم ریخته
writhen	درهم پیچیده
topsy-turvy <idiom>	درهم برهم
foul-ups	درهم گوریدگی
foul-ups	درهم و برهمی
foul-up	درهم گوریدگی
foul-up	درهم و برهمی
cramped	درهم و برهم
conflating	درهم آمیختن
conflates	درهم آمیختن
conflated	درهم آمیختن
out of order	درهم برهم
olla	اش درهم برهم
olio	درهم و برهم
hash total	جمع کل درهم
galley west	درهم وبرهم
fondu	درهم امیزنده
emboly	درهم فرورفتگی
elusory	درهم برهم
dumped rockfill	درهم سنگریز
conflate	درهم آمیختن
cramp hand writing	خط درهم و برهم
condenser	درهم فشارنده
break down	درهم شکستن
higgledy piggledy	درهم وبرهم
hugger mugger	درهم وبرهمی
hurry scurry	درهم وبرهم
off the rails	مختل درهم
muss	درهم وبرهمی
mixed environment	محیط درهم
messiness	درهم برهمی
intwine	درهم بافتن
topsy turvydom	درهم وبرهمی
interfluous	درهم امیزنده
in a tangle	درهم وبرهم
in a bad order	درهم برهم
hurry skurry	درهم وبرهم
at sixes and sevens	درهم و برهم
imbroglios	درهم و برهم
turbid	درهم وبرهم
misrule	درهم وبرهمی
misruled	درهم وبرهمی
misrules	درهم وبرهمی
misruling	درهم وبرهمی
scrunch	درهم شکستن
scrunched	درهم شکستن
scrunching	درهم شکستن
scrambling	درهم امیختن
scrambles	درهم امیختن
scrambled	درهم امیختن
scramble	درهم امیختن
crashingly	درهم شکستن
crashing	درهم شکستن
crashes	درهم شکستن
overwhelms	درهم شکستن
overwhelmed	درهم شکستن
overwhelm	درهم شکستن
mats	درهم گیرکردن
helter-skelter	درهم برهم
imbroglio	درهم و برهم
helter-skelters	درهم برهم
woebegone	درهم و برهم
mat	درهم گیرکردن
hash	درهم کردن
vanquish	درهم شکستن
vanquished	درهم شکستن
vanquishes	درهم شکستن
vanquishing	درهم شکستن
hotchpotch	اش درهم وبرهم
taut	درهم پیچیدن
shagged	درهم وبرهم
compression	درهم فشردگی
crashed	درهم شکستن
crash	درهم شکستن
scrunches	درهم شکستن
sloppily	درهم وبرهم
intertwine	درهم پیچیدن
jumble	درهم امیختگی
jumbled	درهم امیختگی
jumbles	درهم امیختگی
untidy	درهم و برهم
jumbling	درهم امیختگی
crack up	درهم شکستگی
crack-up	درهم شکستگی
intertwined	درهم پیچیدن
intertwines	درهم پیچیدن
intertwining	درهم پیچیدن
untidily	درهم و برهم
untidiest	درهم و برهم
tangle	درهم پیچیدن
untidier	درهم و برهم
sloppy	درهم وبرهم
interlock	درهم بافتن
interlocking	درهم بافتن
disrupt	درهم گسیختن
disrupting	درهم گسیختن
disrupts	درهم گسیختن
interlocks	درهم بافتن
interlocked	درهم بافتن
farrago	توده درهم وبرهم
the matter is perplexed	موضوع درهم است
to make hay of	درهم برهم کردن
interlaced scan	پوییدن درهم بافته
goulash	چیز درهم و برهم
shags	درهم وبرهم ساختن
he wrinkled his forehead	جبین درهم کشید
hurry scurry	بطور درهم وبرهم
higgledy piggledy	بطور درهم وبرهم
desultory	بی ترتیب درهم و برهم
tangly	پر گرفتاری درهم وبرهم
interlacement	درهم بافتگی تقاطع
indistinct	غیر روشن درهم
promiscuously	بطور درهم برهم
shag	درهم وبرهم ساختن
salmagundi	چیز درهم وبرهم
interlaced	درهم بافته مشبک
boa constrictors	بوآی درهم کوب
boa constrictor	بوآی درهم کوب