English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (14 milliseconds)
English Persian
interiority درونی بودن
internality درونی بودن
subjectivity درونی بودن
Search result with all words
inwarness بطون درونی بودن
Other Matches
internal furnace کوره درونی بوته درونی اشتعال درونی
dynamic نیروی فعاله درونی فعالیت درونی
dynamically نیروی فعاله درونی فعالیت درونی
subjective درونی
in درونی
in :درونی
intrinsic درونی
interior درونی
in- :درونی
in- درونی
internal درونی
inner درونی
innermost درونی
indoor درونی
endogenous درونی
inmost درونی
civil درونی
intestines درونی
tumble home خم درونی
inside درونی
inward درونی
insides درونی
interiors درونی
intestine درونی
infelt درونی
intrados springing line پاطاق درونی
internalization درونی ساختن
internal work کار درونی
internal vibrator لرزاننده درونی
internal temperature دمای درونی
internal secretion ترشح درونی
pore pressure فشار درونی
interior درونی درون
bal badak تیغ درونی پا
interpolations براورد درونی
innate درونی چسبنده
interiors درونی درون
loggia ایوان درونی
intrinsic motivation انگیزش درونی
intrinsic approach رهیافت درونی
springing of soffit پاطاق درونی
spring of intrados پاطاق درونی
internal reflection انعکاس درونی
internal pressure فشار درونی
inherent viscosity گرانروی درونی
ingrowth رویش درونی
inflow ریزش درونی
cooptation انتخاب درونی
indravgnt جریان درونی
aula حیاط درونی
archivolt قوس درونی
esoteric رمزی درونی
in-fighting کشمکش درونی
interpolation براورد درونی
ductless gland غده درونی
entophyte انگل درونی
interoceptor گیرنده درونی
enteroceptor گیرنده درونی
endophasia تکلم درونی
endogenous event رویداد درونی
endoderm پرده درونی
logarithmic viscosity number گرانروی درونی
inmost thoughts اندیشههای درونی
internal phase فاز درونی
internal friction سایش درونی
internal friction اصطکاک درونی
internal force نیروی درونی
internal font فونت درونی
internal energy انرژی درونی
internal conversion تبدیل درونی
interior affairs کارهای درونی
internal consistency هماهنگی درونی
internal command فرمان درونی
internal inhibition بازداری درونی
intrados قوس درونی
interflow جریان اب درونی
intercorrelation وابستگی درونی
inner speech گفتار درونی
inner shell electron الکترون درونی
inner loop حلقه درونی
endocardium پرده درونی دل
the inner layer چینه درونی
internalises درونی کردن
dynamically نیروی درونی
indoor درونی داخلی
internalizes درونی کردن
internalized درونی کردن
dynamic نیروی درونی
internalize درونی کردن
internalising درونی کردن
internalizing درونی کردن
the inner layer لایه درونی
pectoral صدری درونی
pectorals صدری درونی
internalised درونی کردن
internal hard disk دیسک سخت درونی
internalization درونی یا باطنی کردن
internal consistency coefficient ضریب همسانی درونی
internal evidence مدارک یاگواه درونی
inner work function انرژی خروج درونی
Internal energy انرژی درونی [فیزیک]
internal resisting moment لنگر مقاوم درونی
inherent [in] <adj.> درونی [ماندگار] [ذاتی]
thermionic arc قوس گرمیونایی درونی
autotelic دارای قصد درونی
dynamic pressure فشار محرکه درونی
internal sort مرتب کردن درونی
sacrp دیوار درونی خندق
endo arterities اماس درونی شریان
inside berm سکوی شیببر درونی
midland بین الارضین درونی
endocarditis اماس غشاء درونی دل
mesophyll بافت درونی برگ
scarp دیوار درونی خندق
psychogenesis پیدایش نیروی درونی
internist متخصص داروهای درونی
enostosis اماس درونی استخوان
endosporium غشاء درونی تخم
endospore غشاء درونی تخم
endometrium پرده درونی زهدان
endometritis اماس درونی زهدان
internal torque گشتاور نیروی درونی
endocrane سطح درونی جمجمه
endocarp حلقه درونی میوه
internal friction مالش درونی سایش داخلی
endoskeleton استخوان بندی درونی حیوان
interoceptive وابسته به انگیزش وتحریک درونی
endocardial وابسته به پرده درونی دلhypoblast
endosarc قسمت درونی سفیده سلول
extruded corner [پیش آمدگی گوشه درونی]
escarp سرازیری درونی خندق یاخاکریز
inside نزدیک به مرکز بخش درونی
insides نزدیک به مرکز بخش درونی
internal modem تلفیق و تفکیک کننده درونی
internal ophthalmia اماس درونی تخم چشم
auscultator گوش کننده صداهای درونی بدن
intramural واقع در این سوی دیوارها درونی
entoptics شناسایی وفایف اجزای درونی چشم
integrated مودمی که بخش درونی سیستم باشد
field glass عدسی درونی دوربین یاذره بین
to protect home industry صنایع درونی را حفظ وتشویق کردن
locks همسان کردن ساعت درونی با سیگنال دریافتی
lock همسان کردن ساعت درونی با سیگنال دریافتی
smoke consumer اسباب استفاده از دود برای مصرف درونی ماشین
intima درونی ترین غشاء پوششی رگها و سایررباطهای بدن
gutter فضای خالی یا حاشیه درونی بین در صفحه مقابل
gutters فضای خالی یا حاشیه درونی بین در صفحه مقابل
proprioceptive تحریک شده در اثر تحریکات درونی عضو موجود زنده
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
epicanthus لایه کوچکی از پوست که گاهی گوشه درونی چشم رامی پوشاند
The way the robbery was committed speaks of inside knowledge. روشی که سرقت مرتکب شده بود منجر از آگاهی درونی می شود .
psychogenesis ایجاددر اثر فعل وانفعالات درونی منشافعالیت ذهنی روان زایش
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
belong مال کسی بودن وابسته بودن
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
Marxist طرفدار مکتب مارکس براساس اعتقاد انهاسرمایه داری به علت تناقض درونی موجود در ان سقوط خواهد کرد
Marxists طرفدار مکتب مارکس براساس اعتقاد انهاسرمایه داری به علت تناقض درونی موجود در ان سقوط خواهد کرد
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
precedes جلوتر بودن از اسبق بودن بر
look for منتظر بودن درجستجو بودن
pertain مربوط بودن متعلق بودن
slouching خمیده بودن اویخته بودن
disagrees مخالف بودن ناسازگار بودن
discord ناجور بودن ناسازگار بودن
ablest لایق بودن مناسب بودن
precede جلوتر بودن از اسبق بودن بر
govern نافذ بودن نافر بودن بر
abutted مماس بودن مجاور بودن
consists شامل بودن عبارت بودن از
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com