Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
intrastate
درون کشوری
Other Matches
civicism
اصول حکومت کشوری بستگی ووفاداری باصول یاحقوق حکومت کشوری
intercoastal
رفت و امد داخل مملکتی درون ساحلی درون مرزی
in line processing
پردازش درون برنامهای پردازش درون خطی
civilians
کشوری
civic
کشوری
stating
کشوری
civil
کشوری
states
کشوری
state
کشوری
stated
کشوری
vernaculars
کشوری
state-
کشوری
vernacular
کشوری
civilian
کشوری
state
ایالت کشوری
civil servants
مستخدم کشوری
civil servant
مستخدم کشوری
civil defence service
خدمات کشوری
civil department
تشکیلات کشوری
stating
ایالت کشوری
state-
ایالت کشوری
stated
ایالت کشوری
Civil Service
خدمات کشوری
states
ایالت کشوری
to export something
[from / to a country]
صادر کردن
[به یا از کشوری]
civic d.
محرومیت از حقوق کشوری
airspace
[over a country]
فضای هوایی
[در کشوری]
theonomy
کشوری که خداپادشاه ان باشد
the u kingdom
کشوری که پادشاه داشته باشد
the u states
کشوری که پادشاه داشته باشد
boycotted
ازشرکت یا کشوری خرید نکردن
boycotting
ازشرکت یا کشوری خرید نکردن
boycotts
ازشرکت یا کشوری خرید نکردن
best governed country
کشوری که بهترین طرزحکومت رادارد
boycott
ازشرکت یا کشوری خرید نکردن
importing
بردن محصولات به کشوری برای فروش
naturalizing
بتابعیت کشوری در امدن پذیرفته شدن
imported
بردن محصولات به کشوری برای فروش
import
بردن محصولات به کشوری برای فروش
naturalizes
بتابعیت کشوری در امدن پذیرفته شدن
naturalises
بتابعیت کشوری در امدن پذیرفته شدن
centumvir
عضومحکمه کشوری که مرکب ازصد تن بود
naturalising
بتابعیت کشوری در امدن پذیرفته شدن
naturalize
بتابعیت کشوری در امدن پذیرفته شدن
closed sea
دریایی که جزو قلمرو کشوری باشد
High Commissioner
نماینده عالیرتبه کشوری درکشور دیگر
High Commissioners
نماینده عالیرتبه کشوری درکشور دیگر
C.A.B.s
مخفف عبارت ادارهی هواپیمایی کشوری
banana republics
کشوری که از نظر سیاسی متزلزل است
to refuse somebody entry
[admission]
اجازه ندادن ورود کسی
[به کشوری]
banana republic
کشوری که از نظر سیاسی متزلزل است
to mandate a territory to a country
منطقه ای را تحت قیمومت کشوری درآوردن
C.A.B
مخفف عبارت ادارهی هواپیمایی کشوری
development aid worker
دستیار داوطلب
[برای توسعه دادن کشوری]
postliminy or minium
حق دوباره یدست اوردن امتیازات و حقوق کشوری
the open door
ازادی ورود بیگانگان به کشوری برای بازرگانی
self supporting country
کشوری که از جهات مختلف به خودمتکی و از خارج بی نیازباشد
development aid volunteer
دستیار داوطلب
[برای توسعه دادن کشوری]
aid worker
دستیار داوطلب
[برای توسعه دادن کشوری]
development aid volunteer
دستیار مدد کار
[برای توسعه دادن کشوری]
aid worker
دستیار مدد کار
[برای توسعه دادن کشوری]
gold standards
حالتی که پشتوانه اسکناس یا پول کشوری طلا باشد
development aid worker
دستیار مدد کار
[برای توسعه دادن کشوری]
To drag a country into war .
کشوری را بجنگ کشیدن ( غالبا" بصورت جنگ تحمیلی )
national component
هر کدام از نیروهای مسلح مربوط به هر ملت در عملیات چند کشوری
free trade
شیوهای که دران کالاها بدون محدودیتهای دولتی از کشوری به کشوردیگر انتقال داده میشود
assistance
کمک یک جانبه کشوری به کشور دیگر بدون اینکه مسئله مقابله به مثل مطرح باشد
king dom
کشوری که پادشاه داشته باشد قلمرو یک پادشاه
interiors
درون
inward
درون
endogenous
درون زا
interior
درون
inside
درون
insides
درون
abintra
از درون
ben
درون
endocarp
درون بر
cores
درون
core
درون
internally
از درون
inly
از درون
interiorly
از درون
inhaul line
درون کش
in the recesses of the heart
در درون دل
inbound
به درون
reentrant
درون رو
consuls
نمایندهای است که از کشوری به کشوردیگر اعزام میشود تا مصالح و منافع شخصی و تجاری اتباع کشور متبوع خود را درکشور مرسل الیه حفظ کند سر کنسول
consul
نمایندهای است که از کشوری به کشوردیگر اعزام میشود تا مصالح و منافع شخصی و تجاری اتباع کشور متبوع خود را درکشور مرسل الیه حفظ کند سر کنسول
intramuscular
درون عضلانی
introjection
درون فکنی
inwards or inward
سوی درون
introversion
درون گرایی
introflexion
سوی درون
intrauterine
درون رحمی
throughout
از درون وبیرون
intrapersonal
درون فردی
intrastate
درون ایالتی
subversion
درون واژگونی
ingrowing
درون رویان
intramolecular
درون ذرهای
intramolecular
درون مولکولی
intramuscular
درون ماهیچهای
ataraxia
ارامش درون
autochthonous
درون خیز
intrapsychic
درون روانی
immigration
درون کوچی
pronation
درون گرداندن
retropulsion
درون ریزی
self reflection
درون اندیشی
subjectivism
درون گرایی
transcrystalline
درون بلورهای
underground water
اب درون زمین
intravenous
درون وریدی
innate
درون زاد
online
درون خطی
introspection
درون گرایی
introspective
درون نگرانه
introspective
درون نگر
inland
درون کشور
interiors
درونی درون
located inside
در درون قرارگرفته
interior
درونی درون
inborn
درون زاد
introspection
درون نگری
intravenously
درون وریدی
interpolations
درون یابی
inner directed
درون وابسته
inpouring
بسوی درون
inrush
درون یورش
ingression
درون روی
endopsychic
درون روانی
endoplasm
درون مایه
endophagous
درون خوار
endomorph
درون دگرگون
endoscope
درون بین
endosmose
درون راند
idiotropic
درون نگر
influent
درون ریز
inlier
درون هشته
entotic
درون گوشی
entoptic
درون چشمی
entoderm
درون پوست
endozoic
درون جانوری
endothelium
درون پوش
endolymph
درون- لنف
endogeny
درون زایی
endogenous variable
متغیر درون زا
interstitial
درون شبکهای
intracellular
درون یاختهای
intracranial
درون جمجمهای
intradermal
درون پوستی
intradermic
درون پوستی
endocardium
درون شامه دل
endobiotic
درون بافتی
intrafusal
درون دوکی
endocrinology
درون ریزشناسی
endoderm
درون پوست
insalivate
درون یورش
endogenous
درون زاد
endogen
درون زایی
endogamy
درون همسری
endogamous
درون همسری
intraindividual
درون فردی
feeds
درون گذاشت
feed
درون گذاشت
introverts
درون گرا
on line
درون خطی
emigration
درون کوچکی
intercontinental
درون بری
introvert
درون گرا
entrancing
درون رفت
entrances
درون رفت
entrance
درون رفت
assimilation
درون سازی
entranced
درون رفت
inbuilt
درون بافته
insights
درون بینی
input
درون گذاشت
input
درون داد
interpolation
درون یابی
interpolation
درون گیری
interpolations
درون گیری
inbreeding
درون همسری
talented
درون داشت
talent
درون داشت
insight
درون بینی
talents
درون داشت
inputted
درون داد
inputted
درون گذاشت
endocrine
درون ریز
defacto recognition
شناسایی دوفاکتو شناسایی سیاسی کشوری که عملا" مستقل ودارای حق حاکمیت است ولی به عللی نمیتواند یا نمیخواهد به تعهدات بین المللی خود
emptier
بدون چیزی در درون
emptied
بدون چیزی در درون
endocrine gland
غده درون ریز
pitman
کارگر درون معدن
empties
بدون چیزی در درون
emptiest
بدون چیزی در درون
empty
بدون چیزی در درون
online storage
انباره درون خطی
on line operation
عملکرد درون خطی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com