Total search result: 201 (32 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
focalize |
درکانون متمرکز کردن |
|
|
Other Matches |
|
to bring into focus |
درکانون متمرکزکردن |
localizing |
متمرکز کردن |
localizes |
متمرکز کردن |
localize |
متمرکز کردن |
localising |
متمرکز کردن |
centralize |
متمرکز کردن |
localises |
متمرکز کردن |
centralising |
متمرکز کردن |
centralised |
متمرکز کردن |
centralizes |
متمرکز کردن |
centralises |
متمرکز کردن |
centralizing |
متمرکز کردن |
concentrating |
متمرکز کردن |
concentrates |
متمرکز کردن |
center |
متمرکز کردن |
concenter |
متمرکز کردن |
concentrate |
متمرکز کردن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
focus |
متمرکز کردن توجه |
focussed |
متمرکز کردن توجه |
focusses |
متمرکز کردن توجه |
focussing |
متمرکز کردن توجه |
focuses |
متمرکز کردن توجه |
focused |
متمرکز کردن توجه |
decentralization |
غیر متمرکز کردن |
pools |
قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز |
pool |
قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز |
pooled |
قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز |
monroe effect |
اصل مونرو متمرکز کردن نیروهای انفجاری در یک مسیر |
epitomizes |
متمرکز کردن مجسم کردن |
epitomised |
متمرکز کردن مجسم کردن |
epitomises |
متمرکز کردن مجسم کردن |
epitomising |
متمرکز کردن مجسم کردن |
epitomized |
متمرکز کردن مجسم کردن |
epitomizing |
متمرکز کردن مجسم کردن |
epitomize |
متمرکز کردن مجسم کردن |
fixate |
محکم کردن متمرکز کردن |
centralized |
متمرکز |
concentrative |
متمرکز |
localized capacity |
فرفیت متمرکز |
centralist socialism |
سوسیالیسم متمرکز |
intensive |
پرقوت متمرکز |
centralizer |
متمرکز کننده |
decentpalized |
غیر متمرکز |
centrally planned economy |
اقتصاد متمرکز |
fixed fire |
اتش متمرکز |
center drill |
مته متمرکز |
centralized system |
نظام متمرکز |
focus |
متمرکز ساختن |
focuses |
متمرکز ساختن |
focused |
متمرکز ساختن |
focussing |
متمرکز ساختن |
concentrator |
متمرکز کننده |
concentrator |
متمرکز شونده |
centralized lubrication |
روغنکاری متمرکز |
focusses |
متمرکز ساختن |
concentrated load |
بار متمرکز |
focussed |
متمرکز ساختن |
center grinding |
دستگاه سنگ متمرکز |
center |
متمرکز نقطه اتکاء |
centeralized planning |
برنامه ریزی متمرکز |
centralized network configuration |
ساختار شبکهای متمرکز |
decentralization |
غیر متمرکز سازی |
centralized oil shot system |
روغنکاری متمرکز فشاری |
centralized planning |
برنامه ریزی متمرکز |
center lathe |
ماشین تراش متمرکز |
bundle |
متمرکز کردن دسته کردن دسته |
bundles |
متمرکز کردن دسته کردن دسته |
bundling |
متمرکز کردن دسته کردن دسته |
hilar |
متمرکز ونزدیک به ناف ومرکز |
decentralized planning |
برنامه ریزی غیر متمرکز |
stigmatism |
ننگ نور متمرکز در یک نقطه |
totalitarianism |
رژیم حکومت متمرکز در یک قدرت مرکزی |
totalism |
رژیم حکومت متمرکز در یک قدرت مرکزی |
distributes |
سیسم نا متمرکز که در آن چندین کامپیوتر مختلف شیارهای ثابتی دارند |
distributing |
سیسم نا متمرکز که در آن چندین کامپیوتر مختلف شیارهای ثابتی دارند |
distribute |
سیسم نا متمرکز که در آن چندین کامپیوتر مختلف شیارهای ثابتی دارند |
whiter |
چاپگر لیزری که اشعه لیزر را در نقاطی که چاپ نشده اند متمرکز میکند. |
whitest |
چاپگر لیزری که اشعه لیزر را در نقاطی که چاپ نشده اند متمرکز میکند. |
white |
چاپگر لیزری که اشعه لیزر را در نقاطی که چاپ نشده اند متمرکز میکند. |
centralized |
امکانات پردازش داده که در یک محل متمرکز و قابل دستیابی توسط سایر کاربران انجام می شوند |
smarting |
buH یا متمرکز کننده شبکه که میتواند اطلاعات وضعیت را به ایستگاه مدیریت برگرداند و به مدیریت نرم افزار امکان تشخیص راه دور هر پورت را بدهد |
smartest |
buH یا متمرکز کننده شبکه که میتواند اطلاعات وضعیت را به ایستگاه مدیریت برگرداند و به مدیریت نرم افزار امکان تشخیص راه دور هر پورت را بدهد |
smarted |
buH یا متمرکز کننده شبکه که میتواند اطلاعات وضعیت را به ایستگاه مدیریت برگرداند و به مدیریت نرم افزار امکان تشخیص راه دور هر پورت را بدهد |
smart |
buH یا متمرکز کننده شبکه که میتواند اطلاعات وضعیت را به ایستگاه مدیریت برگرداند و به مدیریت نرم افزار امکان تشخیص راه دور هر پورت را بدهد |
smarts |
buH یا متمرکز کننده شبکه که میتواند اطلاعات وضعیت را به ایستگاه مدیریت برگرداند و به مدیریت نرم افزار امکان تشخیص راه دور هر پورت را بدهد |
smarter |
buH یا متمرکز کننده شبکه که میتواند اطلاعات وضعیت را به ایستگاه مدیریت برگرداند و به مدیریت نرم افزار امکان تشخیص راه دور هر پورت را بدهد |
concentrated fire |
اتش متمرکز توده اتش |
authoritarainism |
نقطه مقابل اندیویدوالیسم و عبارت ازحکومتی است که در ان ازادی فردی به طور کامل تحت الشعاع قدرت دولت قرار گیرد. قدرت دولت معمولا در گروه کوچکی از پیشوایان متمرکز ومتجلی میشود |
centralized data processing |
پردازش تمرکز یافته داده پردازش داده متمرکز |
distributed processing system |
سیستم پردازش توزیعی سیستم پردازش غیر متمرکز |
client centered therapy |
درمان متمرکز بر درمان جو |
massed fire |
اتش توده شده اتش متمرکز شده |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
ascertian |
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن |
parallelize |
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن |
to adapt [to] |
جور کردن [درست کردن ] [سازوار کردن] [به] |
mended |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
compensates |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
compensated |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
detaches |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
detach |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |