English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 217 (41 milliseconds)
English Persian
realised درک کردن فهمیدن
realises درک کردن فهمیدن
realising درک کردن فهمیدن
realize درک کردن فهمیدن
realized درک کردن فهمیدن
realizes درک کردن فهمیدن
realizing درک کردن فهمیدن
Search result with all words
get تهیه کردن فهمیدن
gets تهیه کردن فهمیدن
getting تهیه کردن فهمیدن
read 1-نگاه کردن به حروف چاپ شده و فهمیدن آنها. 2-
reads 1-نگاه کردن به حروف چاپ شده و فهمیدن آنها. 2-
follow تعقیب کردن فهمیدن
followed تعقیب کردن فهمیدن
follows تعقیب کردن فهمیدن
compass محدود کردن فهمیدن
misconsture بد تفسیر کردن دیر فهمیدن
Other Matches
misapprehended بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehending بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehend بد فهمیدن نادرست فهمیدن
misapprehends بد فهمیدن نادرست فهمیدن
telling-off فهمیدن
skill فهمیدن
inducts فهمیدن
understand فهمیدن
comprehended فهمیدن
understands فهمیدن
comprehend فهمیدن
inducting فهمیدن
to make out فهمیدن
twing فهمیدن
to have a gust of فهمیدن
comprehending فهمیدن
misconceive بد فهمیدن
comprehends فهمیدن
tells فهمیدن
tell فهمیدن
inducted فهمیدن
to get on to فهمیدن
induct فهمیدن
twig : فهمیدن
make out <idiom> فهمیدن
gripe فهمیدن
catch فهمیدن
grasps فهمیدن
catch on <idiom> فهمیدن
have in mind <idiom> فهمیدن
to catch on فهمیدن
twigs : فهمیدن
see فهمیدن
sees فهمیدن
grasp فهمیدن
grasped فهمیدن
misconstrues در فهمیدن مقصود
malentendu اشتباه فهمیدن
find out <idiom> فهمیدن ،یادگرفتن
misconstrued در فهمیدن مقصود
misconstruing در فهمیدن مقصود
savvier فهم فهمیدن
savvey فهم فهمیدن
savviest فهم فهمیدن
savvy فهم فهمیدن
put across <idiom> کاملا فهمیدن
misconstrue در فهمیدن مقصود
get it through one's head <idiom> فهمیدن ،باورداشتن
learns خبر گرفتن فهمیدن
comprehended فهمیدن فرا گرفتن
savor فهمیدن دوست داشتن
learn خبر گرفتن فهمیدن
intends خیال داشتن فهمیدن
comprehending فهمیدن فرا گرفتن
intend خیال داشتن فهمیدن
savour فهمیدن دوست داشتن
comprehends فهمیدن فرا گرفتن
intending خیال داشتن فهمیدن
savouring فهمیدن دوست داشتن
savoured فهمیدن دوست داشتن
comprehend فهمیدن فرا گرفتن
get to the bottom of <idiom> دلیل اصلی را فهمیدن
wise up to <idiom> بالاخره فهمیدن واقعیت
to find out ملتفت شدن فهمیدن
to fish out بیرون اوردن فهمیدن
savours فهمیدن دوست داشتن
get the message <idiom> به واضحی فهمیدن مفهوم
to talk the same language <idiom> همدیگر را فهمیدن [اصطلاح مجازی]
To sound someone out . To feel someones pulse . مزه دهان کسی را فهمیدن
to get the run of a metre وزن شعری را فهمیدن یا پیداکردن
literacy فهمیدن اصول مقدماتی کامپیوتر
get through to <idiom> باعث فهمیدن کسی شود
get the goods on someone <idiom> فهمیدن اطلاعات بد درمورد کسی
masters آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
(can't) make head nor tail of something <idiom> فهمیدن ،یافتن منظور چیزی
mastered آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
to be on the same page <idiom> همدیگر را فهمیدن [اصطلاح مجازی]
master آموزش و فهمیدن یک زبان یا فرآیند
lip-reads کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
get wise to something/somebody <idiom> درمورد موضوع محرمانه فهمیدن
lip read کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
lip-read کلمات را بوسیله حرکات لب فهمیدن
complicated با چندین بخش یا مشکل برای فهمیدن
to get a general idea of something فهمیدن موقعیتی [موضوعی] به طور کلی
complex بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
complexes بسیار پیچیده یا مشکل برای فهمیدن
take a stand on something <idiom> فهمیدن اینکه کسی بر علیه چیزی است
literate قادر به فهمیدن اصط لاحات مربوط به کامپیوتر و نحوه استفاده از کامپیوتر
readable آنچه توسط کسی یا توسط یک وسیله الکترونیکی قابل خواندن و فهمیدن باشد
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
preached وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woos افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
preach وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilising گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
transliterate عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
surcharge زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
institutionalizing در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
cipher device وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن
exploit از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
judges حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
crushes له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
endorse فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
specifies مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
endorsed فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
specify مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specifying مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
refers ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
to secure تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن]
endorses فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
judging حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com