Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 54 (7 milliseconds)
English
Persian
scramble
درگیر شدن
scrambled
درگیر شدن
scrambles
درگیر شدن
scrambling
درگیر شدن
engage
درگیر شدن
engages
درگیر شدن
gear in
درگیر شدن
Search result with all words
mesh
درگیر کردن
meshes
درگیر کردن
meshing
درگیر کردن
scramble
درگیر شدن باهواپیمای دشمن
scrambled
درگیر شدن باهواپیمای دشمن
scrambles
درگیر شدن باهواپیمای دشمن
scrambling
درگیر شدن باهواپیمای دشمن
involve
درگیر کردن یا شدن
involves
درگیر کردن یا شدن
involving
درگیر کردن یا شدن
hands on
تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
hands-on
تعیین یک فعالیت یا اموزش که باعملکرد واقعی قطعهای ازسخت افزار درگیر است
engage
درگیر کردن وصل کردن داخل جنگ شدن
engages
درگیر کردن وصل کردن داخل جنگ شدن
commitment
درگیر جنگ کردن
commitments
درگیر جنگ کردن
duck
درگیر شدن هواپیماها
ducked
درگیر شدن هواپیماها
duckings
درگیر شدن هواپیماها
ducks
درگیر شدن هواپیماها
opposing
مخالف درگیر نبرد نیروهای متخاصم
commission
درگیر رزم کردن
commissioning
درگیر رزم کردن
commissions
درگیر رزم کردن
outbreak
درگیر
outbreaks
درگیر
couple
جفت شدن درگیر شدن
coupled
جفت شدن درگیر شدن
couples
جفت شدن درگیر شدن
active aircraft
هواپیمای درگیر در رزم
aircraft arresting hook
مجموعه قطعاتی که برای گرفتن سرعت یا کاهش اندازه حرکت یا گشتاور هواپیما درفرود معمولی یا اضطراری باان درگیر میشوند
attack size
استعداد وسایل درگیر در تک
close with
اخذتماس با دشمن درگیر شدن با دشمن
combat , elements
عناصر درگیر در رزم
combat arms
یکان رزمی یکان درگیر در رزم
escape line
مسیر نجات پرسنل درگیر در عملیات پنهانی وچریکی
goldie
علامت درگیر شدن سیستم کنترل پرواز خودکار و پرتاب بمب خودکار هواپیما با هدف و انتظار هواپیما برای دریافت فرمان کنترل از زمین
judy
در رهگیری هوایی علامت اینست که با هواپیمای دشمن درگیر شده ام و در حال انجام ماموریت می باشم
mix up, caution
موافب باشید هواپیماهای دشمن و خودی درگیر شدند
opposing forces
نیروهای درگیر نبرد
enmeshed
درگیر-درمخمسهافتادن
screw around
<idiom>
درگیر کاری بودن
take care of
<idiom>
با چیزی درگیر شدن
up to here with
<idiom>
درگیر رفتاربد کسی بودن
to implicate somebody in something
کسی را با چیزی
[منفی]
درگیر کردن
to involve somebody in something
[negative]
کسی را با چیزی
[منفی]
درگیر کردن
I didn't intend to involve you in this mess.
من نمی خواستم تو را با این گرفتاری
[دردسر]
درگیر کنم.
Partial phrase not found.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com