English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 169 (8 milliseconds)
English Persian
inapplocation دریغ از کوشش
Other Matches
unsparing بی دریغ
pity دریغ
pities دریغ
pitied دریغ
withhold دریغ داشتن
withheld دریغ داشتن
withholds دریغ داشتن
withholding دریغ داشتن
spare دریغ داشتن
spared دریغ داشتن
spareable دریغ شده
withholder دریغ کننده
mealy mouthed دریغ دارنده ازراست گویی
mealy-mouthed دریغ دارنده ازراست گویی
withold دریغ داشتن مضایقه کردن بازداشتن
to grudge to do a thing بواسطه لجاجت ازکردن کاری دریغ کردن
stretches کوشش
stretched کوشش
stretch کوشش
effortless بی کوشش
attempt کوشش
effortlessly بی کوشش
attempted کوشش
worked کوشش
work کوشش
agonism کوشش
conatus کوشش
endeavor کوشش
endevour کوشش
muss کوشش
attempts کوشش
attempting کوشش
scramble کوشش
scrambled کوشش
assay کوشش
fists کوشش
fist کوشش
scrambles کوشش
scrambling کوشش
assays کوشش
strugglingly با کوشش
trial کوشش
stru gglingly با کوشش
efforts کوشش
effort کوشش
trials کوشش
flash in the pan کوشش بیهوده
to exert oneself کوشش کردن
dead lift کوشش بیهوده
bend کوشش کردن
to make an effort کوشش کردن
labor زحمت کوشش
labor کوشش کردن
spasmodic efforts کوشش متناوب
strenuosity کوشش بلیغ
industriousness سعی و کوشش
lostlabour کوشش بیهوده
trial and error کوشش و خطا
catch trial کوشش مچ گیری
dead pull کوشش بیهوده
an abortive attempt کوشش بیهوده
all out بامنتهای کوشش
ineffectual struggle کوشش بیهوده
diligence کوشش پیوسته
diligency کوشش پیوسته
labored زحمت کوشش
labored کوشش کردن
labors زحمت کوشش
labors کوشش کردن
labour زحمت کوشش
labour کوشش کردن
tugs کشش کوشش
tugging کشش کوشش
assay کوشش کردن
assays کوشش کردن
attempts کوشش کردن
steadily باسعی و کوشش
tug کشش کوشش
tugged کشش کوشش
attempt کوشش کردن
attempted کوشش کردن
attempting کوشش کردن
strives کوشش کردن
striving کوشش کردن
try کوشش کردن
tries ازمون کوشش
slog کوشش سخت
slogged کوشش سخت
slogging کوشش سخت
slogs کوشش سخت
tries کوشش کردن
try ازمون کوشش
to bend effort کوشش کردن
bustle تقلا کوشش
bustled تقلا کوشش
bustles تقلا کوشش
strive کوشش کردن
strived کوشش کردن
striven کوشش کردن
to pull at a pipe با کوشش اب از لولهای کشیدن
to f. a dead horse کوشش بی فایده کردن
to milk the ram کوشش بیهوده کردن
try and came کوشش کنید که بیائید
tugger کسیکه کوشش وتقلامیکند
unsought کوشش نشده ناخواسته
vicarious trial and error کوشش و خطای نمادی
when it came to a push چون هنگام کوشش
to run one's head aginst a w کوشش بیفایده کردن
to break butterfly on wheel کوشش بیهوده کردن
strains کوشش زیاد کردن
strains کوشش درد سخت
strain کوشش زیاد کردن
the utmost limits دورترین منتهای کوشش
strain کوشش درد سخت
to beat the air کوشش بیهوده کردن
fizzle کوشش مذبوحانه شکست
henpeck کوشش درمداخلات جزئی
utmost منتهای کوشش حداکثر
pegs کوشش کردن درجه
agonistic پهلوانی کوشش امیز
to endeavor after anything در پی چیزی کوشش کردن
painstacking زحمت سعی و کوشش
peg کوشش کردن درجه
hands down بدون کوشش بسهولت
let us make a p for home کوشش کنیم زودبخانه برسیم
conation کوشش بدون هدف معین
crawling کوشش بازیگر در بردن توپ
work in با فعالیت و کوشش راه بازکردن
i did my best منتهای کوشش خود را کردم
he did his utmost نهایت کوشش را بعمل اوردن
to exhaust one's efforts منتهای کوشش را بعمل اوردن
to plough sands کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
to plough the sand کوشش بیهوده یا بی فایده کردن
to guess at a riddle کوشش درحل معمایی کردن
to stain every nervers منتهای کوشش خود را کردن
to strain every nerve منتهای کوشش را بعمل اوردن
trial and error learning یادگیری از راه کوشش و خطا
to lavisheffort زیاد تلاش یا کوشش کردن
to affect something [cultivate for effect] کوشش کردن برای به نتیجه ای رسیدن
to slog one's guts out <idiom> با کوشش سخت کار کردن [اصطلاح]
to graps at anything برای گرفتن چیزی کوشش نمودن
to cultivate good manners کوشش کردن با ادب رفتار بکنند
to have a run for one's money از هزینه یا کوشش خود بهرهای بردن
i did my very best منتهای کوشش خود را بعمل اوردم
to relax one's grasp در کوشش خود سست شدن شل دادن
within reach of gunshot کوشش کردن برای رسیدن به چیزی
spurted کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
spurts کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
spurting کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
spurt کوشش ناگهانی وکوتاه جنبش تند وناگهانی
fence off کوشش برای کسب مقام نخست شمشیربازی
to strain کوشش سخت کردن [برای رسیدن به هدف]
one's light s نهایت کوشش را در حدودتوانایی یا استعداد خود بعمل اوردن
to do ones endeavour کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
puncher مشتزنی که بیشتر کوشش درزدن ضربه دارد تا سرعت ومهارت
unearned increment افزایش بهای ملک در نتیجه اباد شدن محل نه کوشش مالک
quick kick کوشش در ضربه زدن با پا درضمن پاس برای کسب موقعیت بهتر
to catch at something برای رسیدن بچیزی وگرفتن ان کوشش کردن وبدان نزدیک شدن
unearned icremrnt افزایش بهای ملک در نتیجه اباد شدن محل نه کوشش مالک
means ends analysis نوعی روش استدلال که در یک کوشش برای کاهش تفاوتهااز نقطه شروع تا هدف به عقب و جلو نظر می اندازد
futilitarian کسی که معتقد است کوشش بشر بی فایده وبی نتیجه است
i attmpted to sing کوشش کردم که بخوانم خواستم بخوانم
struggled تقلا کردن کوشش کردن
struggles تقلا کردن کوشش کردن
struggling تقلا کردن کوشش کردن
make a push کوشش کردن عجله کردن
struggle تقلا کردن کوشش کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com