English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
This must not happen in future at any cost. در آینده این موضوع به هیچ شرطی نباید پیش بیاید.
Other Matches
It is pointless for her to come here . موضوع ندارد اینجا بیاید
We don't know what the world will be like in 20 years, to say nothing of in 100 years. ما نمی دانیم دنیا در ۲۰ سال آینده چه جور تغییر می کند چه برسد به ۱۰۰ سال آینده.
conditioning شرطی کردن شرطی سازی
apodosis مکمل جملهء شرطی نتیجه جملهء شرطی
queueing فایل اندیس دار ترتیبی که موضوع به موضوع به تاخر خوانده میشود
queue فایل اندیس دار ترتیبی که موضوع به موضوع به تاخر خوانده میشود
queues فایل اندیس دار ترتیبی که موضوع به موضوع به تاخر خوانده میشود
queued فایل اندیس دار ترتیبی که موضوع به موضوع به تاخر خوانده میشود
sequential access فایل ترتیبی اندیس دار که موضوع به موضوع در بافر خوانده میشود
It is formed by alternatively lifting and lowering one warp thread across one weft thread این است که توسط روش دیگر بلند کردن و پایین آوردن موضوع یکی پیچ و تاب در سراسر یک موضوع پود تشکیل
red herrings شاه ماهی سرخ موضوع مطرح شده برای فرار از طرح موضوع موردبحث
red herring شاه ماهی سرخ موضوع مطرح شده برای فرار از طرح موضوع موردبحث
that is not the proposition موضوع چیز دیگر است موضوع این نیست
ought not نباید
oughtn't نباید
one must نباید گفت
One must let sleeping dogs lie. دنبال شر نباید رفت
his heart to grief دل بکف غصه نباید سپرد
You should not over – exert yourself. نباید بخودتان فشار بیاورید
reversed روش طراحی محصول که موضوع که موضوع خاتمه یافته طوری طراحی میشودکه نحوه ساخت آن را نشان دهد
reverses روش طراحی محصول که موضوع که موضوع خاتمه یافته طوری طراحی میشودکه نحوه ساخت آن را نشان دهد
reverse روش طراحی محصول که موضوع که موضوع خاتمه یافته طوری طراحی میشودکه نحوه ساخت آن را نشان دهد
reversing روش طراحی محصول که موضوع که موضوع خاتمه یافته طوری طراحی میشودکه نحوه ساخت آن را نشان دهد
I musn't eat food containing ... من نباید غذایی را که دارای ... هستند بخورم.
We should not have lost sight of the fact that ... ما نباید فراموش می کردیم در نظر بگیریم که ..
One must not judge by appearances . بظاهر اشخاص نباید قضاوت کرد
he may come late شایددیر بیاید
forbids بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
forbid بیان اینکه چیزی نباید انجام شود
No one needed to know save herself / outside herself [American E] . به غیر از او [زن] هیچکس نباید از آن چیز آگاه باشد.
Time lost cannot be won again. <idiom> فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
throwing line نیمدایرهای که پرتابگر نیزه نباید از ان تجاوز کند
pay a way the sheet کاغذ را بدهید بیاید
He was not supposed to come today . قرارنبود امروز بیاید
He asked permission to come in. اجازه خواست بیاید تو
Something wI'll turn up . خدا بزرگ است ( نباید ما یوس ونا امید شد )
i sat down to recover نشستم زمین که حالم جا بیاید
he may come late ممکن است دیر بیاید
We are waiting for the rain to stop . معطل بارانم که بند بیاید
drown one's sorrows <idiom> مس میکند که بی خبری سراغش بیاید
as memory serves هر وقت بیاد انسان بیاید
He is bound to come. احتمال زیادی دارد که بیاید
rising mine مینی که میتواند به سطح اب بیاید
It all depends on how things develop. بستگی دارد چه پیش بیاید
to tell somebody something [to let somebody in on something] <idiom> به کسی چیزی را گفتن که او نباید می دانست یا او نمی خواهد بداند.
to be a long time in the coming خیلی طولش میدهد تا بیاید [برسد]
to be long in coming خیلی طولش میدهد تا بیاید [برسد]
Wait up! صبر بکن! [تا کسی بیاید یا برسد]
circular فایل دادهای که شروع و خاتمه قابل دیدن ندارد. هر موضوع به محل موضوع بعد اشاره میکند و آخرین به اولین اشاره میکند
circulars فایل دادهای که شروع و خاتمه قابل دیدن ندارد. هر موضوع به محل موضوع بعد اشاره میکند و آخرین به اولین اشاره میکند
Now, of all times! از همه وقتها حالا [باید پیش بیاید] !
in one's element <idiom> شرایطی که به شکل طبیعی به سمت شخص بیاید
one should not drop the pilot شخص نباید رایزنی راکه بدواطمینان پیدا کرده است رها کند
machiavelian مبنی براین عقیده سیاسی که برای برپاکردن یک حکومت نیرومند تقلب را نباید
lich gate سرپوشیده گورستان کلیساکه مرده رادران می گذاشتندتاکشیش بیاید
Supposing it rains , what shall you do ? فرض کنیم باران بیاید آنوقت شما چه می کنید ؟
to refresh [jog] your memory خاطره خود را تازه کردن [ که دوباره یادشان بیاید]
Is that enough to be a problem? آیا این کافی است یک مشکل بحساب بیاید؟
hidden پاک کننده خط وطی که در هنگام مشاهده شکل دوبعدی یک شی سه بعدی نباید دیده شوند
to shoot one's mouth off <idiom> چیزهایی را بگویند که به مردم نباید گفت [مثال چقدر پول درمی آورد ماهانه]
still fishing ماهیگیری با روش ثابت نگهداشتن نخ و قلاب تا ماهی بسراغ ان بیاید
after mentioned پس آینده
to sugar the pill <idiom> چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
to sugar-coat the pill [American E] <idiom> چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
to sweeten the pill <idiom> چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
in the near future در آینده نزدیک
sustainable <adj.> آینده گرا
morrow [Old English] فردا [ آینده]
future-oriented <adj.> آینده گرا
after ages ادوار آینده
dead-end job شغلی بی آینده
doctor-to-be پزشک آینده
remote future آینده دور
for the future <adv.> برای آینده
ex nunc برای آینده
not now or ever نه اکنون و نه در آینده
fear of the future وحشت از آینده
conditional شرطی
eventual شرطی
provisional شرطی
conditioned شرطی
protatic شرطی
provisory شرطی
future-oriented <adj.> پایدار [نسبت به آینده]
in the long run <idiom> آینده دور،درآخر
sustainable <adj.> پایدار [نسبت به آینده]
I am hopeful about the future. درباره آینده امیدوارهستم
a rosy future آینده امید بخشی
time will tell در آینده معلوم می شود
conditioned reflex بازتاب شرطی
conditional transfer انتقال شرطی
conditioned suppression منع شرطی
conditioned stimulus محرک شرطی
provisos جمله شرطی
soft hyphen خط تیره شرطی
conditioning شرطی شدن
proviso جمله شرطی
the subjunctive mood وجه شرطی
conditioned response پاسخ شرطی
conditional statement دستور شرطی
conditionality صورت شرطی
conditional statement حکم شرطی
case branch انشعاب شرطی
conditional branch انشعاب شرطی
conditonal branching انشعاب شرطی
condeitional branch انشعاب شرطی
conditional instruction دستورالعمل شرطی
conditional jump جهش شرطی
conditional operator عملگر شرطی
conditioned inhibition بازداری شرطی
subjunctive وجه شرطی
unconditioned غیر شرطی
provisional شرطی مشروط
unconditioning شرطی زدایی
conditioned response واکنش شرطی
on no condition به هیچ شرطی
to mortgage one's future خسارت زدن به آینده خود
to look forward expectantly to the future با انتظار به آینده نگاه کردن
Take no thought of the morrow. نگران فردا [آینده] نباش.
conditionability قابلیت شرطی شدن
condition عارضه شرطی کردن
counterconditioning شرطی سازی تقابلی
cross conditioning شرطی شدن ضمنی
delayed conditioning شرطی سازی درنگیده
unconditioned inhibition بازداری غیر شرطی
unconditional غیر شرطی بی شرط
eventual موکول بانجام شرطی
instrumental conditioning شرطی شدن وسیلهای
avoidance conditioning شرطی کردن اجتنابی
backward conditioning شرطی کردن وارونه
conditional breakpoint نقطه انفصال شرطی
reconditioning شرطی کردن مجدد
conditional jump instruction دستورالعمل پرش شرطی
classical conditioning شرطی سازی کلاسیک
conditioned emotional response پاسخ هیجانی شرطی
conditioned avoidance response پاسخ اجتنابی شرطی
conditioned escape response پاسخ گریز شرطی
differential conditioning شرطی سازی افتراقی
cer پاسخ هیجانی شرطی
subjunctive وابسته بوجه شرطی
modal auxiliary فعل معین شرطی
type s conditioning شرطی شدن نوع اس
type r conditioning شرطی شدن نوع ار
trace conditioning شرطی کردن ردی
vicarious conditioning شرطی شدن جانشینی
vicarious conditioning شرطی شدن مشاهدهای
pavlovian conditioning شرطی شدن پاولفی
preconditioning پیش شرطی کردن
unconditioned reflex بازتاب غیر شرطی
provisorily بطور شرطی یا موقت
ucr پاسخ غیر شرطی
operant conditioning شرطی شدن عامل
unconditional transfer انتقال غیر شرطی
unconditional jump جهش غیر شرطی
unconditional branch انشعاب غیر شرطی
unconditioned stimulus محرک غیر شرطی
operant conditioning شرطی شدن کنش گر
unconditioned response پاسخ غیر شرطی
ucs محرک غیر شرطی
To win (lose ) a bet . شرطی رابردن (باختن )
to store up something انباشتن چیزی برای استفاده در آینده
lay up <idiom> ذخیره کردن ،نگهداری برای آینده
The future of the team is shrouded in uncertainty. آینده این تیم بلاتکلیف است.
eyelid conditioning شرطی کردن پلک چشم
policies سند معلق به انجام شرطی
policy سند معلق به انجام شرطی
higher order conditioning شرطی سازی سطح بالا
To purchase on approval . بشرط امتحان ( شرطی )خریدن
The subsidy will be phased out next year. یارانه دولتی در سال آینده به پایان می رسد.
projects پیش بینی مشخصات آینده یک مجموعه داده
To save ( provide ) for a rainy day . To prepare for an emergency . فکرروز مبادا را کردن ( آینده نگه بودن )
projected پیش بینی مشخصات آینده یک مجموعه داده
project پیش بینی مشخصات آینده یک مجموعه داده
First come first served. هرکس اول (زودتر ) بیاید زودتر کارش انجام می شود
unconditional آنچه به هیچ شرطی بستگی ندارد
iterative process فرآیندی که تکرار میشود تا به شرطی برسد
deferred dividened سودی که پرداخت ان مشروط به شرطی باشد
She will only date you if you ... او [زن] فقط به شرطی با تو میرود بیرون اگر تو...
One of these fin days . انشاء الله یکی از این روزها ( قول آینده )
I wonder what lies in store for me in the future. من دوست داشتم بدانم که برای من در آینده چه پیش می آید.
She resolved to give him a wide berth in future. [She decided to steer clear of him in future.] او [زن] تصمیم گرفت در آینده ازاو [مرد] دوری کند.
prospect [of something] آینده نگری [چشم انداز] [پیش بینی] چیزی
There's a question mark [hanging] over the day-care clinic's future. [A big question mark hangs over the day-care clinic's future.] آینده درمانگاه مراقبت روزانه [کاملا] نامشخص است.
esorow سندرسمی که اجرای ان موکول به تحقق شرطی باشد
estate in fee مالکیت مطلق و غیر شرطی نسبت به زمین
Any reform of the insurance law must be left to the future. هر اصلاح قانون بیمه باید به آینده باقی گذاشته شود.
Any reform of the pension law must be left to the future. هر اصلاح قانون بازنشستگی باید به آینده باقی گذاشته شود.
This is important, not only today, but also and especially for the future. این، نه تنها امروز، بلکه به ویژه برای آینده هم مهم است.
zeroes پرش شرطی در صورتی که پرچم یا ثباتی صفر باشد
zero پرش شرطی در صورتی که پرچم یا ثباتی صفر باشد
branches یک یا چند مسیر که می توانند پس از یک عبارت شرطی انجام شوند
jump instruction پرسش شرطی در صورتی که پرچم یا ثبات صفر باشند
branch یک یا چند مسیر که می توانند پس از یک عبارت شرطی انجام شوند
zeros پرش شرطی در صورتی که پرچم یا ثباتی صفر باشد
One mustn't sk apple trees for oranges, France for sun, women for love, life for happiness. نباید از درخت پرتقال انتظار سیب، از فرانسه انتظار آفتاب، از زنان انتظار عشق و از زندگی انتظار شادی داشت.
He is expected to arrive in acople of days. فردا پ؟ فردا قرار است بیاید
opens برنامه طراحی شده که امکان گستردگی در آینده و تغییرات آسان را فراهم میکند
opened برنامه طراحی شده که امکان گستردگی در آینده و تغییرات آسان را فراهم میکند
open برنامه طراحی شده که امکان گستردگی در آینده و تغییرات آسان را فراهم میکند
These talks are crucial [critical] to the future of the peace process. این مذاکرات برای آینده روند صلح بسیار مهم [حیاتی] هستند.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com