Total search result: 196 (9 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
time will tell |
در آینده معلوم می شود |
|
|
Other Matches |
|
We don't know what the world will be like in 20 years, to say nothing of in 100 years. |
ما نمی دانیم دنیا در ۲۰ سال آینده چه جور تغییر می کند چه برسد به ۱۰۰ سال آینده. |
his parentage isunknown |
اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند |
after mentioned |
پس آینده |
not now or ever |
نه اکنون و نه در آینده |
doctor-to-be |
پزشک آینده |
remote future |
آینده دور |
fear of the future |
وحشت از آینده |
for the future <adv.> |
برای آینده |
dead-end job |
شغلی بی آینده |
ex nunc |
برای آینده |
morrow [Old English] |
فردا [ آینده] |
after ages |
ادوار آینده |
sustainable <adj.> |
آینده گرا |
in the near future |
در آینده نزدیک |
future-oriented <adj.> |
آینده گرا |
in the long run <idiom> |
آینده دور،درآخر |
I am hopeful about the future. |
درباره آینده امیدوارهستم |
sustainable <adj.> |
پایدار [نسبت به آینده] |
a rosy future |
آینده امید بخشی |
future-oriented <adj.> |
پایدار [نسبت به آینده] |
Take no thought of the morrow. |
نگران فردا [آینده] نباش. |
to mortgage one's future |
خسارت زدن به آینده خود |
to look forward expectantly to the future |
با انتظار به آینده نگاه کردن |
lay up <idiom> |
ذخیره کردن ،نگهداری برای آینده |
to store up something |
انباشتن چیزی برای استفاده در آینده |
The future of the team is shrouded in uncertainty. |
آینده این تیم بلاتکلیف است. |
project |
پیش بینی مشخصات آینده یک مجموعه داده |
To save ( provide ) for a rainy day . To prepare for an emergency . |
فکرروز مبادا را کردن ( آینده نگه بودن ) |
projected |
پیش بینی مشخصات آینده یک مجموعه داده |
projects |
پیش بینی مشخصات آینده یک مجموعه داده |
The subsidy will be phased out next year. |
یارانه دولتی در سال آینده به پایان می رسد. |
determinate |
معلوم |
illiquid |
نا معلوم |
sharp cut |
معلوم |
the active voice |
معلوم |
to the fore |
معلوم |
inevidence |
معلوم |
It was revealed that … It transpired that . . . |
معلوم شد که ... |
assignable |
معلوم |
indistinct |
نا معلوم |
invisible |
نا معلوم |
given |
معلوم |
intelligible |
معلوم |
overt |
معلوم |
pronounced |
معلوم |
known |
معلوم |
definite |
معلوم |
obvious |
معلوم |
active |
معلوم |
She resolved to give him a wide berth in future. [She decided to steer clear of him in future.] |
او [زن] تصمیم گرفت در آینده ازاو [مرد] دوری کند. |
There's a question mark [hanging] over the day-care clinic's future. [A big question mark hangs over the day-care clinic's future.] |
آینده درمانگاه مراقبت روزانه [کاملا] نامشخص است. |
I wonder what lies in store for me in the future. |
من دوست داشتم بدانم که برای من در آینده چه پیش می آید. |
prospect [of something] |
آینده نگری [چشم انداز] [پیش بینی] چیزی |
One of these fin days . |
انشاء الله یکی از این روزها ( قول آینده ) |
familiarises |
معلوم کردن |
familiarising |
معلوم کردن |
verb active |
فعل معلوم |
familiarize |
معلوم کردن |
To make known . To signify . |
معلوم کردن |
Presumably … indications are … Evidently … by the look of it … |
از قرار معلوم ... |
It was clear that she had lied . |
دروغش معلوم شد |
familiarized |
معلوم کردن |
familiarizes |
معلوم کردن |
familiarizing |
معلوم کردن |
manifestly |
بطور معلوم |
familiarised |
معلوم کردن |
ascertains |
معلوم کردن |
ascertaining |
معلوم کردن |
evidently |
از قرار معلوم |
vague |
غیر معلوم |
vaguer |
غیر معلوم |
vaguest |
غیر معلوم |
known |
معلوم کردن |
ascertain |
معلوم کردن |
ascertained |
معلوم کردن |
to come to light |
معلوم شدن |
the date was not specified |
تاریخ ان معلوم |
to make known |
معلوم کردن |
presumedly |
از قرار معلوم |
seemingly |
از قرار معلوم |
to bring tl light |
معلوم کردن |
that depends |
معلوم نیست |
the active voice |
فعل معلوم |
given conditions |
شرایط معلوم |
known target |
هدف معلوم |
known distance |
فاصله معلوم |
known distance |
مسافت معلوم |
cretain |
معلوم بعض |
discernibly |
بطور معلوم |
kithe |
معلوم شدن |
known data |
عناصر معلوم |
known datum point |
ایستگاه معلوم |
noticeably |
بطوربرجسته یا معلوم |
This must not happen in future at any cost. |
در آینده این موضوع به هیچ شرطی نباید پیش بیاید. |
Any reform of the insurance law must be left to the future. |
هر اصلاح قانون بیمه باید به آینده باقی گذاشته شود. |
Any reform of the pension law must be left to the future. |
هر اصلاح قانون بازنشستگی باید به آینده باقی گذاشته شود. |
he proved to know the secret |
معلوم شد راز را میداند |
present participle |
وجه وصفی معلوم |
apparent |
معلوم وارث مسلم |
present participles |
وجه وصفی معلوم |
taskwork |
کار معلوم کارناخوشایند |
fatherless |
فاقد مولف معلوم |
participle |
وجه وصفی معلوم |
participles |
وجه وصفی معلوم |
it will manifest it self |
معلوم خواهد گشت |
It is not known yet . It is not settled yet . |
هنوز معلوم نیست |
deponent |
درفاهرمجهول ودرمعنی معلوم |
obviously |
بطور اشکار یا معلوم |
at a specified time |
در وقت معین یا معلوم |
This is important, not only today, but also and especially for the future. |
این، نه تنها امروز، بلکه به ویژه برای آینده هم مهم است. |
We know it for a fact that… |
برایمان کاملا" معلوم است که ... |
pedigreed |
دارای نسب یادودمان معلوم |
evincing |
معلوم کردن ابراز داشتن |
evinces |
معلوم کردن ابراز داشتن |
evinced |
معلوم کردن ابراز داشتن |
evince |
معلوم کردن ابراز داشتن |
types |
نوع خون را معلوم کردن |
typed |
نوع خون را معلوم کردن |
Certain notorious ( dubious ) characters . |
عده افراد معلوم الحال |
Known and unknown . |
معلوم ومجهول ( درریاضیا ؟ وغیره ) |
we shall see |
تا ببینم بعد معلوم میشود |
known datum point |
نقطهای با مختصات وگرای معلوم |
type |
نوع خون را معلوم کردن |
It was evident from the start. |
از اول کار معلوم بود |
deponont |
در فاهر مجهول و در باطن معلوم |
they are of a doubtful paterni |
اصل انها معلوم نیست |
Is the departure time certain ? |
وقت حرکت معلوم است؟ |
determinable |
معلوم کردنی انقضاء پذیر |
his fate is sealed |
سرنوشت اوازقبل معلوم گردیده |
open |
برنامه طراحی شده که امکان گستردگی در آینده و تغییرات آسان را فراهم میکند |
opens |
برنامه طراحی شده که امکان گستردگی در آینده و تغییرات آسان را فراهم میکند |
opened |
برنامه طراحی شده که امکان گستردگی در آینده و تغییرات آسان را فراهم میکند |
These talks are crucial [critical] to the future of the peace process. |
این مذاکرات برای آینده روند صلح بسیار مهم [حیاتی] هستند. |
to go down to the wire <idiom> |
تا آخرین لحظه با تهیج نا معلوم ماندن |
We wI'll be notified(informed)of the results today. |
امروز جواب کار معلوم می شود |
Presumably she hasnt arrived yet . |
از قرار معلوم هنوز واردنشده است |
He is known to the police . |
هویتش نزد پلیس معلوم است |
spot elevation |
نقطه ارتفاع معلوم روی نقشه |
seal one's fate |
سرنوشت کسی را به بدی معلوم کردن |
archive |
فایلی که حاوی داده قدیمی است ولی برای مراجعه در آینده نگهداری میشود |
Tune in next week for another episode of 'Happy Hour'. |
هفته آینده کانال [تلویزیون] را برای قسمت دیگری از {ساعت شادی} تنظیم کنید. |
it is of doubtful proveance |
معلوم نیست اصلا از کجا امده است |
the bill defined his powers |
حدود اختیارات وی دران لایحه معلوم گردید |
It must be left to the future to repeat the study under better controlled conditions |
این را باید به آینده باقی گذاشت که پژوهش را در شرایط کنترل شده بهتر تکرار کرد. |
loose ends <idiom> |
بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن |
count one's chickens before they're hatched <idiom> |
روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن |
parameter |
نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر |
certify |
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن |
certifies |
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن |
this line does not scan |
وزن این شعر با تقطیع معلوم میشودکه درست نیست |
certifying |
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن |
parameters |
نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر |
perfect participle |
وجه وصفی معلوم که برای ساختن ماضی نقلی اغاز گردد |
duty rated |
بیشترین تعداد عملیات که یک وسیله در یک زمان با مشخصات معلوم میتواند انجام دهد |
unpriced |
درباب چیزی گفته میشودکه بهای ان معلوم نشده یابصورت بهادران نباشد |
there is no time like the present <idiom> |
سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را |
bailment |
امانت گذاشتن سپردن جنس به تاجری که اعتبارش معلوم نیست باضمانت شخص ثالث |
upward compatible |
طراحی شده برای سازگاری با مدلهای موجود یا مدلهای آینده که هنوز اختراع نشده اند |
upwards compatible |
طراحی شده برای سازگاری با مدلهای موجود یا مدلهای آینده که هنوز اختراع نشده اند |
bid |
خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده |
verify |
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن |
he talks very indistinctly |
بسیار ناشمرده سخن میگوید معلوم نیست چه میگوید |
verified |
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن |
verifies |
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن |
verifying |
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن |
bids |
خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده |
trend line |
یک بسط محاسبه شده از سری داده به منظور پیش بینی خط سیرهای ورای داده معلوم |
wheatstone bridge |
مداری متشکل از مقاومتهای معلوم و مجهول که توسط ان میتوان مقاومت مجهول رادقیقا اندازه گیری کرد |
quantifying |
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن |
quantified |
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن |
quantifies |
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن |
quantify |
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن |
manifests |
معلوم کردن فاش کردن |
manifested |
معلوم کردن فاش کردن |
manifest |
معلوم کردن فاش کردن |
revealed |
فاش کردن معلوم کردن |
to reveal itself |
فاش شدن معلوم شدن |
manifesting |
معلوم کردن فاش کردن |
uncovering |
معلوم کردن فاهر کردن |
uncovers |
معلوم کردن فاهر کردن |
specifies |
معین کردن معلوم کردن |
locates |
تعیین کردن معلوم کردن |
reveals |
فاش کردن معلوم کردن |
reveal |
فاش کردن معلوم کردن |
located |
تعیین کردن معلوم کردن |
locate |
تعیین کردن معلوم کردن |
specifying |
معین کردن معلوم کردن |
locating |
تعیین کردن معلوم کردن |
specify |
معین کردن معلوم کردن |
uncover |
معلوم کردن فاهر کردن |
ascertian |
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن |
specifies |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
specifying |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
specify |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
lay hands upon something |
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن |