Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (11 milliseconds)
English
Persian
in shore
در اب نزدیک کرانه
Search result with all words
inshore
نزدیک کرانه نزدیک ساحل
lagune
جای کم گود در دریا نزدیک به کرانه
land swell
خیزاب یا غلت اب نزدیک کرانه
Other Matches
find touch
بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
inside
ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
insides
ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
closes
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closer
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closest
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
point bland
بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
mete
کرانه
shores
کرانه
near shore
کرانه
shore
کرانه
strandline
خط کرانه
strand
کرانه
coast
کرانه
coasts
کرانه
limicoline
کرانه زی
littoral
کرانه
strands
کرانه
rivage
کرانه
martello
دژ کرانه
beached
پلاژ کرانه
beach
کرانه شنی
coast guard
گارد کرانه
sea coast
کرانه دریا
sea shore
کرانه دریا
shore patrol
کرانه پاسدار
beach
پلاژ کرانه
sand
شن کرانه دریا
sands
شن کرانه دریا
boundary
کرانه کرانی
boundaries
کرانه کرانی
beaches
کرانه شنی
medoterranean
دور از کرانه
bank
کرانه دیواری
beaches
پلاژ کرانه
off shore
دور از کرانه
on shore
سوی کرانه
groins
کرانه دار
groin
کرانه دار
banks
کرانه دیواری
beached
کرانه شنی
sandbanks
کرانه ماسه
to push off
از کرانه دریادورشدن
shore
کرانه ساحل
backshore beach
کرانه جزر و مد
bounds register
ثبات کرانه ها
strands
کرانه بندرگاه
backshore
کرانه جزر و مد
the means and the extremes
دو میان و دو کرانه
shores
کرانه ساحل
strand
کرانه بندرگاه
groin
کرانه دار
back beach
کرانه جزر و مد
seaboards
کرانه دریا
seaboard
کرانه دریا
sandbank
کرانه ماسه
landding
کرانه رسمی فرودگاه
off shore fisheries
شیلات دوراز کرانه
limicoline
وابسته به مرغان کرانه زی
coast guard officer
افسر گارد کرانه
redshank
مرغ پا قرمز کرانه زی
approaches
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approached
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approach
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
lower limit
[of the integral]
کرانه پائین
[انتگرال]
[ریاضی]
to set in
سوی کرانه روان شدن
upper limit
[of the integral]
کرانه بالا
[انتگرال]
[ریاضی]
the nile overflows its banks
نیل طغیان کرده کرانه خودرافرامیگیرد
ionian
وابسته به مستعمره یونانی در کرانه باختر اسیای صغیر
mid wicket
توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
long shoreman
گماشته بارگیری و بار خالی کنی در بندریا ماهی گیری در کرانه
approach lane
مسیر نزدیک شدن به ساحل خطوط نزدیک شدن به ساحل
best gold
تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
riverain
کرانه نشین ساحل نشین
interior
دور از مرز دور از کرانه
interiors
دور از مرز دور از کرانه
close up
از نزدیک
narrowly
از نزدیک
nigh
نزدیک
forbye
از نزدیک
forbye
نزدیک
hand-to-hand
نزدیک
close-ups
از نزدیک
forby
از نزدیک
towards
نزدیک
at hand
نزدیک
forby
نزدیک
fast by
نزدیک
neighbouring
نزدیک
by
از نزدیک
close-up
از نزدیک
hard by
نزدیک
contiguous
نزدیک
hand to hand
نزدیک
caudal
نزدیک به دم
cephalo
نزدیک به سر
in sight
نزدیک
close aboard
نزدیک
imminent
نزدیک
foreby
نزدیک
close by
نزدیک
to gain ground upon
نزدیک
closest
نزدیک
accessible
نزدیک
proximate
نزدیک
closes
نزدیک
on the eve of
نزدیک
closer
نزدیک
not ahunderd mails flom
نزدیک
next door to
نزدیک
upcoming
نزدیک
vicinal
نزدیک
adjacent
نزدیک
up to
<idiom>
نزدیک به
up against
<idiom>
نزدیک به
nearby
نزدیک
near upon
نزدیک
near
نزدیک
forthcoming
نزدیک
nearer
نزدیک
near by
نزدیک
approaching
نزدیک
nearing
نزدیک
beside
نزدیک
near by
نزدیک به
near at hand
نزدیک
nears
نزدیک
nearest
نزدیک
near-
نزدیک
on the verge of
نزدیک به
close
نزدیک
neared
نزدیک
close combat
رزم نزدیک
caudal
نزدیک به انتها
close control
کنترل نزدیک
deciding
نزدیک به هدف
deeper
نزدیک به هدف
myopia
نزدیک بینی
aggress
نزدیک شدن
aftermost
نزدیک پاشنه
upcoming
دراتیه نزدیک
deep
نزدیک به هدف
adductor
نزدیک کننده
adducent
نزدیک کننده
approachable
نزدیک شدنی
deepest
نزدیک به هدف
admaxillary
نزدیک ارواره
close controlled
همکاری نزدیک
toward(s) evening
نزدیک به عصر
short sighted
نزدیک بین
recent memory
حافظه نزدیک
proximal
نزدیک مبدا
paulo postfuture
اینده نزدیک
parotic
نزدیک به گوش
paranephric
نزدیک گرده
parahepatic
نزدیک جگر
on the simmer
نزدیک بجوش
of kin
نزدیک همانند
odd comeshortly
اینده نزدیک
odd comeshortly
روز نزدیک
neighbor
همسایه نزدیک
nearsightedness
نزدیک بینی
nearer the end
نزدیک تر بیابان
near shore
نزدیک به ساحل
subadult
نزدیک سن تکلیف
subapical
نزدیک راس
subcentral
نزدیک مرکز
to be quite close
نزدیک به هم بودن
in the near future
در آینده نزدیک
near
نزدیک به ضربه
stand by
<idiom>
نزدیک بودن
Near our office .
نزدیک اداره ما
to keep close
نزدیک ماندن
to gain on
نزدیک شدن به
to come by
نزدیک شدن
to be on the way
نزدیک شدن
subsaturated
نزدیک به اشباع
near point
نقطه نزدیک
near by
دم دست نزدیک
far and near
دور و نزدیک
erelong
در اینده نزدیک
draw on
نزدیک شدن
to draw near or nigh
نزدیک شدن
draw near
نزدیک شدن
danger close
خطر نزدیک
cypres
تقریبی نزدیک
come by
نزدیک شدن
close support
پشتیبانی نزدیک
close supervision
نظارت نزدیک
close range
فاصله نزدیک
close range
مسافت نزدیک
close price
قیمت نزدیک
close in
نزدیک شدن
close coordination
هماهنگی نزدیک
gain on
نزدیک شدن به
going on
نزدیک شدن
hail fellow
صمیمی نزدیک
paranasal
نزدیک بینی
near sightedness
نزدیک بینی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com