Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (41 milliseconds)
English
Persian
methodize
در اصول وعقاید دینی سخت گیری کردن
Other Matches
principled
دارای اصول وعقاید
toryism
اصول وعقاید حزب محافظه کار
sanitize
مطابق اصول بهداشت کردن از روی اصول بهداشتی عمل کردن
precepts of god
فرایض دینی احکام دینی
religious sentiments
احساسات وعقاید مذهبی
to discharge of an obligation
از دینی مبرا کردن
ideologist
ایده ئولوگ کسی که در مورد افکار وعقاید مطالعه میکند
ritualize
رسمی و تشریفاتی کردن شعائر دینی رابجا اوردن قائل به تشریفات شدن
three-day retreat
گردهمایی سه روزه دور از مردم عمومی
[برای دعا کردن، درس دینی و عبادت]
antinomian
مخالفین اصول اخلاقی فرقهای از مسیحیان که مخالف مراعات اصول اخلاقی بودند و اعتقادداشتند که خداوند در همه حال نسبت به مسیحیان لطف دارد
to preach moral principles
اصول اخلاقی را وعظ و تلقین کردن
godlessness
بی دینی
perfidy
بی دینی
religious
دینی
indevotion
بی دینی
heathenishness
بی دینی
impiety
بی دینی
irreligion
بی دینی
chos in action
حق دینی
impiousness
بی دینی
ungodliness
بی دینی
mufti
پیشوای دینی
sacrament
رسم دینی
orthodoxies
راست دینی
cults
ایین دینی
cult
ایین دینی
impiously
از روی بی دینی
sacrament
ایین دینی
martyry
بشهادت دینی
religious matters
امور دینی
irreligiously
ازروی بی دینی
religious instruction
اموزش دینی
religious rites
اداب دینی
religious delusion
هذیان دینی
things in action
اموال دینی
dogma
عقیده دینی
ghazi
مجاهد دینی
dogmas
عقیده دینی
proselytism
تبلیغ دینی
sacraments
ایین دینی
orthodoxy
راست دینی
sacraments
رسم دینی
persuasion
اطمینان عقیده دینی
persuasions
اطمینان عقیده دینی
declaration of indulgence
اعلام ازادی دینی
ritualization
انجام شعائر دینی
chaplain
افسر امور دینی
catechesis
کتاب تعلیمات دینی
seminary
مدرسه علوم دینی
seminaries
مدرسه علوم دینی
theologue
طلبه علوم دینی
theological school
مدرسه علوم دینی
adultery
بی دینی ازدواج غیرشرعی
chaplains
افسر امور دینی
karma
سرنوشت مراسم دینی
mystagogy
تفسیر رموز دینی
He's a wet blanket.
او
[مرد]
آدم روح گیری
[نا امید کننده ای یا ذوق گیری]
است.
catechism
کتاب سوال وجواب دینی
catechisms
کتاب سوال وجواب دینی
hardshell
سخت در رعایت ایین دینی
irreligionist
کسیکه بمسائل دینی اعتنائی ندارد
ritualistic
مبنی بر رعایت ایین ومراسم دینی
mosaic d.
وضع احکام دینی درزمان موسی
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
shoot
زدن با تیر پرتاب کردن اندازه گیری کردن ارتفاع خورشید
shoots
زدن با تیر پرتاب کردن اندازه گیری کردن ارتفاع خورشید
theolog
دانشمند علم دین طلبه علوم دینی
dispensation
وضع احکام دینی درهر دوره و عصر
dispensations
وضع احکام دینی درهر دوره و عصر
sacramentalism
اعتقاد به پیروی از مراسم دینی جهت رستگاری
simony
خرید وفروش مناصب روحانی وموقوفات وعواید دینی
free thinkers
افرادی که ازطریق استدلال منطقی به نتایج دینی می رسند
Salvation Army
تشکیلات مسیحیان که هدفش تبلیغ دینی وکمک بفقرا است
rationalization
انطباق با اصول عقلانی عقلانی کردن
ensue
پی گیری کردن
ensued
پی گیری کردن
follow up
پی گیری کردن
ensues
پی گیری کردن
decoppering
مس گیری کردن
ultraist
کسیکه در مسائل دینی وسیاسی و مانند انها زیاده روی میکند
emend
غلط گیری کردن
over refine
زیادنکته گیری کردن
point
هدف گیری کردن
shell
سبوس گیری کردن
retires
کناره گیری کردن
retire
کناره گیری کردن
seceding
کناره گیری کردن
secedes
کناره گیری کردن
seceded
کناره گیری کردن
hold aloof
کناره گیری کردن
ranging
قلق گیری کردن
fuelled
سوخت گیری کردن
to take measures
اندازه گیری کردن
precluded
پیش گیری کردن
to keep one's distance
کناره گیری کردن
preclude
پیش گیری کردن
to give wide berth to
کناره گیری کردن از
fuelling
سوخت گیری کردن
cavil
خرده گیری کردن
measure
اندازه گیری کردن
refuelling
سوخت گیری کردن
intercepts
جلو گیری کردن
refuels
سوخت گیری کردن
fueled
سوخت گیری کردن
fuel
سوخت گیری کردن
emended
غلط گیری کردن
shelling
سبوس گیری کردن
intercept
جلو گیری کردن
crack down on
<idiom>
سخت گیری کردن
intercepted
جلو گیری کردن
petrol
بنزین گیری کردن
To remove the stains .
لکه گیری کردن
caulk
بتونه گیری کردن
proofreads
غلط گیری کردن
intercepting
جلو گیری کردن
factorize
فاکتور گیری کردن
proofreading
غلط گیری کردن
dry-cleans
لکه گیری کردن
secede
کناره گیری کردن
emending
غلط گیری کردن
shells
سبوس گیری کردن
emends
غلط گیری کردن
dry cleanse
لکه گیری کردن
throw up
کناره گیری کردن از
emendate
غلط گیری کردن
proofread
غلط گیری کردن
dry-clean
لکه گیری کردن
dry-cleaning
لکه گیری کردن
tup
جفت گیری کردن
dry-cleaned
لکه گیری کردن
refueling
سوخت گیری کردن
caviling
خرده گیری کردن
caviled
خرده گیری کردن
prevents
پیش گیری کردن
preventing
پیش گیری کردن
desalt
نمک گیری کردن از
targetted
هدف گیری کردن
targets
هدف گیری کردن
targeting
هدف گیری کردن
fussiness
ایراد گیری کردن
targeted
هدف گیری کردن
deburr
پلیسه گیری کردن
cavilled
خرده گیری کردن
decarbonize
کاربن گیری کردن
to seclude oneself
کناره گیری کردن
cavils
خرده گیری کردن
refueled
سوخت گیری کردن
refuelled
سوخت گیری کردن
fuels
سوخت گیری کردن
refuel
سوخت گیری کردن
to split hairs
نکته گیری کردن
target
هدف گیری کردن
precludes
پیش گیری کردن
prevent
پیش گیری کردن
precluding
پیش گیری کردن
targetting
هدف گیری کردن
prevented
پیش گیری کردن
decarbonate
کاربن گیری کردن
indifferentist
کسیکه بموضوع عای دینی لاقید است و بشناختن حق ازباطل اهمیتی نمیدهد
hypercriticize
زیاده خرده گیری کردن
fuel
تقویت سوخت گیری کردن
to keep oneself to oneself
کناره گیری ازمردم کردن
fuels
تقویت سوخت گیری کردن
fueled
تقویت سوخت گیری کردن
to throw up
کناره گیری کردن از استعفادادن از
intercross
تقاطع کردن جفت گیری
fuelling
تقویت سوخت گیری کردن
to snuff out
در نتیجه گل گیری خاموش کردن
fuelled
تقویت سوخت گیری کردن
to retire in to oneself
از جامعه کناره گیری کردن
interceding
میانجی شدن میانه گیری کردن
dispart
تقسیم شدن هدف گیری کردن
take something into account
<idiom>
بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
take something to heart
<idiom>
به صورت جدی تصمیم گیری کردن
intercedes
میانجی شدن میانه گیری کردن
interceded
میانجی شدن میانه گیری کردن
meter
بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
mated
جفت گیری یاعمل جنسی کردن
abdicate
کناره گیری کردن استعفا دادن
aims
قصد داشتن هدف گیری کردن
aimed
قصد داشتن هدف گیری کردن
abdicates
کناره گیری کردن استعفا دادن
abdicating
کناره گیری کردن استعفا دادن
mate
جفت گیری یاعمل جنسی کردن
metre
بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
abdicated
کناره گیری کردن استعفا دادن
aim
قصد داشتن هدف گیری کردن
metres
بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
fuss
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
fussing
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
meters
بامتر اندازه گیری کردن سنجیدن
intercede
میانجی شدن میانه گیری کردن
carp
از روی خرده گیری صحبت کردن
fusses
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
mates
جفت گیری یاعمل جنسی کردن
fussed
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
quantize
با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن
dispart
شکاف مگسک هدف گیری کردن تفنگ
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com