Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
You can be sure of that!
در این مورد تو می توانی مطمئن باشی!
Other Matches
Could you watch my bag
[for me]
until I get back?
آیا می توانی مواظب کیف من باشی تا من بر گردم؟
A meddler . a busybody . Nosey parker.
فضول باشی
chief rabbi
خاخام باشی
colonel
مین باشی
colonels
مین باشی
sergeants
یوزباشی وکیل باشی
sergeant
یوزباشی وکیل باشی
tantivy
جانم باشی بتاخت
ambidexterity
دو سو توانی
impuissance
نا توانی
infirmity
نا توانی
equipotentiality
هم توانی
ambidextrality
دو سو توانی
the morning hour has gold in its mouth
<proverb>
سحرخیز باش تا کامروا باشی
early to bed early to rise makes a man healthy wealthy and wise
<proverb>
سحرخیز باش تا کامروا باشی
save one's breath
<idiom>
به صرفت است که ساکت باشی
power function
تابع توانی
power spectrum
طیف توانی
power law
قانون توانی
exponential curve
منحنی توانی
The early bird gets the worm.
<proverb>
سحر خیز باش تا کامروا باشی.
Can you stay over night?
می توانی شب را با ما (نزد ما ) بمانی ؟
power series
سری توانی
[ریاضی]
Can you wait until tommorrow?
می توانی تافردا صبر کنی ؟
internal power
توانی که داخل هواپیما تولیدمیشود
Can you prove it to me?
آیا می توانی آنرا به من ثابت کنی ؟
you can't have it both ways.
<idiom>
نمی توانی هم خدا را بخواهی و هم خرما.
See if you can regulate the expenditures .
ببین می توانی هزینه ها رامنظم کنی
Could you lend me some money ?
می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
good riddance
<idiom>
وقتی چیزی را از دست بدهی وبخاطرش خیلی خوشحال باشی
You can lift the piano alone.
تنهائی نمی توانی پیانو رابلند کنی
Can you reckon the cost of the trip?
هزینه سفر رامی توانی حساب کنی ؟
See if you can unite the dead knot .
ببین این گره کور را می توانی باز کنی
exponents
شمارهای که توانی که عدد پایه به آن توان رسیده است بیان میکند
exponent
شمارهای که توانی که عدد پایه به آن توان رسیده است بیان میکند
cleanest
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
clean
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleaned
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
cleans
کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
safe
مطمئن
safer
مطمئن
safest
مطمئن
full hearted
مطمئن
safes
مطمئن
trustful
مطمئن
sure
مطمئن
assured
مطمئن
confident
مطمئن
surer
مطمئن
surest
مطمئن
in the bag
<idiom>
مطمئن
self-confident
مطمئن به خود
supersub
ذخیره مطمئن
insurance
امتیاز مطمئن
nail down
<idiom>
مطمئن بودن
insurance
ذخیره مطمئن
to feel secure
مطمئن شدن
insecure
غیر مطمئن
certifying
مطمئن کردن
insures
مطمئن ساختن
insuring
مطمئن ساختن
ensuring
مطمئن ساختن
ensures
مطمئن ساختن
ensured
مطمئن ساختن
to feel secure
مطمئن بودن
ensure
مطمئن ساختن
certifies
مطمئن کردن
certify
مطمئن کردن
safe life
عمر مطمئن
trusts
مطمئن بودن
safe working load
بارکاری مطمئن
assuror
مطمئن سازنده
assurer
مطمئن سازنده
secure
مطمئن استوار
secures
مطمئن استوار
secure of victory
مطمئن به پیروزی
over confident
زیاد مطمئن
self confident
مطمئن بخود
trusted
مطمئن بودن
trust
مطمئن بودن
I am sure that ...
من مطمئن هستم که ...
but don't hold me to it
[idiom]
ولی مطمئن نیستم
just in case
برای مطمئن بودن
secures
مطمئن تامین کردن
secure
مطمئن تامین کردن
to make no doubt
مطمئن بودن شک نداشتن
I am certain of it.
من درباره اش مطمئن هستم.
you may rest assured
میتوانید مطمئن باشید
to ensure something
مطمئن ساختن
[چیزی]
self assured
مطمئن بنفس خود
in for
<idiom>
مطمئن بدست آوردن
self-assured
مطمئن بنفس خود
surefire
مطمئن نتیجه بخش
secures
بی خطر خاطر جمع مطمئن
secure
بی خطر خاطر جمع مطمئن
He seems to have a lot of confidence.
خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
i give you my world for it
قول میدهم اینطور باشد مطمئن باشید
Slow but sure wins the race.
<proverb>
پیروزى از آن کسى است که آهسته و مطمئن مى رود .
bravura
افهار شجاعت و دلاوری روحیه مطمئن وامرانه
prudent limit of endurance
حداکثر زمان پرواز مطمئن هواپیما از نظر سوخت
prudent limit of patrol
حداکثر زمان گشت مطمئن هواپیما از نظر سوخت
right of search
حقی که کشتیهای دول متحارب برای جستجوی ناوگان ممالک بیطرف به منظور مطمئن شدن از بیطرفیشان دارند
The whole problem with the world is that fools and fanatics are always so certain of themselves, and wiser people so full of doubts.
مشکل اصلی در دنیا این است که احمق ها و متعصب ها همیشه از خودشان مطمئن و انسان های عاقل پر از تردید هستند.
area of operational interest
منطقه مورد توجه عملیاتی منطقه مورد نظر عملیاتی
fail safe
ماسوره تامین شده از نظرعمل کرد دستگاههای داخلی ماسوره مطمئن العمل
fail-safe
ماسوره تامین شده از نظرعمل کرد دستگاههای داخلی ماسوره مطمئن العمل
to prove my vow i give my hand
برای اینکه شما را از درستی قول خود مطمئن سازم به شما دست میدهم
whole hearted
خاطرجمع مطمئن صمیمانه قلبی صمیمانه
to secure
تامین کردن
[مطمئن کردن ]
[حفظ کردن]
direct objects
مورد
inapposite
بی مورد
unseasonably
بی مورد
unseasonable
بی مورد
out of place
بی مورد
object
مورد
occasioned
مورد
objects
مورد
occurence
مورد
objecting
مورد
occasions
مورد
occasion
مورد
objected
مورد
oportuneness
مورد
occasioning
مورد
indirect objects
مورد
instance
مورد
open to question
<adj.>
مورد شک
inopportune
بی مورد
instances
مورد
case
مورد
cases
مورد
in no instance
در هیچ مورد
hold up
<idiom>
مورد هدف
undue
بی جهت بی مورد
utilized
مورد استفاده
usage
مورد استفاده
beloved
مورد علاقه
noted
مورد ملاحظه
entitlements
مورد استحقاق
in dispute
مورد بحث
As the case may be .
برحسب مورد( آن)
In this case ( instance) .
دراین مورد
subject of hire
مورد اجاره
case study
مورد پژوهی
liable to prosecution
مورد تعقیب
special case
مورد ویژه
requirement
مورد نیاز
sightly
مورد نظر
expectative
مورد انتظار
dubitable
مورد شک مشکوک
under disccussion
مورد بحث
confutation
مورد تکذیب
collector's item
مورد استثنائیوویژهیککلکسیون
taken
مورد تحسین
unnecessary roughness
خشونت بی مورد
laughing stock
مورد تمسخر
entitlement
مورد استحقاق
entitlement
مورد سزیدگی
entitlements
مورد سزیدگی
taken
مورد قبول
opportuneness
مورد مناسب
case analysis
تحلیل مورد
myrtaceae
تیره مورد
myrtle
مورد سبز
schreber case
مورد شربر
myrtle berry
مورد دانه
mytaceous
از تیره مورد
objcetionable
مورد ایراد
object of transaction
مورد معامله
savory
مورد پسند
case studies
مورد پژوهی
usages
مورد استفاده
received
مورد قبول
cases
مورد غلاف
involved
مورد بحث
to make observations
[about]
[on]
اندیشیدن
[در مورد]
[به]
happy
[about]
<adj.>
خشنود
[در مورد]
fishy
مورد تردید
case
دعوی مورد
case
مورد غلاف
dubious
مورد شک مشکوک
undue
ناروا بی مورد
cases
دعوی مورد
to make observations
[about]
[on]
نگریختن
[در مورد]
[به]
utilisation
[British]
مورد مصرف
instances
لحظه مورد
utilization
مورد مصرف
instance
لحظه مورد
savoury
مورد پسند
using
مورد مصرف
usage
مورد مصرف
exploitation
[utilization]
مورد مصرف
sales expectations
فروش مورد انتظار
sub judice
مورد مطالعه دادگاه
special case
مورد خاص یااستثنایی
referent
مورد مراجعه ارجاعی
receptee
افراد مورد پذیرش
article of roup
اموال مورد حراج
target audience
افراد مورد نظر
target price
قیمت مورد نظر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com