Dictiornary-Farsi | در بشقاب خوردن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 206 (11 milliseconds)

English	Persian
dish out	در بشقاب خوردن


Search result with all words

clatter	جغ جغ یا تلق تلق کردن صدای بهم خوردن اشیایی مثل بشقاب
clattered	جغ جغ یا تلق تلق کردن صدای بهم خوردن اشیایی مثل بشقاب
clattering	جغ جغ یا تلق تلق کردن صدای بهم خوردن اشیایی مثل بشقاب
clatters	جغ جغ یا تلق تلق کردن صدای بهم خوردن اشیایی مثل بشقاب
brattle	صدای پچ پچ وبهم خوردن بشقاب
Other Matches

pl	بشقاب
dish	بشقاب
vessels	رگ بشقاب
plates	:بشقاب
vessel	رگ بشقاب
plate	:بشقاب
a plate	یک بشقاب
dishes	بشقاب
to play a good knife and fork	ازروی اشتهاخوراک خوردن خوب چیز خوردن
swag	تاب خوردن تلوتلو خوردن بنوسان دراوردن
disc	بشقاب سوپاپ
UFO	بشقاب پرنده.
discs	بشقاب سوپاپ
copperplate	بشقاب مسی
Frisbees	بشقاب پرنده
paper plate	بشقاب کاغذی
Frisbee	بشقاب پرنده
dishes	در بشقاب ریختن
dish	در بشقاب ریختن
plate	بقدر یک بشقاب
plates	بقدر یک بشقاب
UFOs	بشقاب پرنده.
There is a plate missing.	یک بشقاب کم است.
platter	بشقاب بزرگ
platters	بشقاب بزرگ
platelike	بشقاب مانند
saucers	بشقاب کوچک
flying saucers	بشقاب پرنده
saucer	بشقاب کوچک
platy	شبیه بشقاب
platefuls	بقدر یک بشقاب
plateful	بقدر یک بشقاب
flying saucer	بشقاب پرنده
faceplate	چرخ لنگر بشقاب لب تخت
paten	بشقاب نان عشای ربانی
The plate is chipped.	لبه بشقاب پریده است
plate rack	جایی که بشقاب هامی گذارندخشک شود
Could we have a plate please?	ممکن است لطفا یک بشقاب برایمان بیاورید؟
trips	لغزش خوردن سکندری خوردن
tripped	لغزش خوردن سکندری خوردن
tumbles	غلت خوردن معلق خوردن
tumble	غلت خوردن معلق خوردن
trip	لغزش خوردن سکندری خوردن
tumbled	غلت خوردن معلق خوردن
willowware	بشقاب دارای نقاشی بید وغیره برای تزئین اطاق
grog	دستهای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند عرق خوردن
muffin	نوعی شیرینی یاکلوچه که گرماگرم باکره میخورند بشقاب سفالی کوچک
muffins	نوعی شیرینی یاکلوچه که گرماگرم باکره میخورند بشقاب سفالی کوچک
godroon	اشکال محدب حاشیه بشقاب وفروف قدیمی که برای زینت ترسیم میشود
to drink wine	می خوردن شراب خوردن
trundle	غل خوردن
To be crossed out ( eliminated , omitted ) .	خط خوردن
slid	سر خوردن
trundled	غل خوردن
gluttonize	پر خوردن
eats	خوردن
to overload stomach	پر خوردن
eat	خوردن
to run a	خوردن
to swear by all that is sacred	خوردن
trundles	غل خوردن
trundling	غل خوردن
eating	خوردن
gliding	سر خوردن
to overfeed oneself	پر خوردن
occlude	خوردن
to go with	خوردن به
to drink water	اب خوردن
polish off	خوردن
to get outside of	خوردن
to fall aboard	خوردن
to eat into	خوردن
to break ones fast	خوردن
abut	خوردن
abuts	خوردن
manducate	و خوردن
look back	سر خوردن
lap vt	خوردن به
to makea meal of	خوردن
gormandize	پر خوردن
buckle	تا خوردن
buckled	تا خوردن
knock against	خوردن به
buckles	تا خوردن
baet	خوردن
glide	سر خوردن
glided	سر خوردن
glides	سر خوردن
abutted	خوردن
glut	پر خوردن
stirred	جم خوردن
hits	خوردن
hitting	خوردن
corrode	خوردن
corroded	خوردن
corrodes	خوردن
corroding	خوردن
stirrings	جم خوردن
stirs	جم خوردن
care	غم خوردن
cared	غم خوردن
hit	خوردن
stir	جم خوردن
hurtle	خوردن
hurtled	خوردن
butt	خوردن
butted	خوردن
butts	خوردن
hurtles	خوردن
hurtling	خوردن
grub	خوردن
grubbed	خوردن
grubs	خوردن
cares	غم خوردن
sampled	خوردن
budged	جم خوردن
erode	خوردن
erodes	خوردن
budging	جم خوردن
eroded	خوردن
budges	جم خوردن
eroding	خوردن
gluts	پر خوردن
sample	خوردن
budge	جم خوردن
feed	خوردن
feeds	خوردن
gadroon	اشکال تزئینی محدب حاشیه بشقاب و فروف قدیمی اشکال تزئینی محدب حاشیه یقه
flunking	شکست خوردن
quaking	تکان خوردن
swear	سوگند خوردن
break up of the a proposed marriage	به هم خوردن نامزدی
swear	قسم خوردن
aerification	هوا خوردن
swears	سوگند خوردن
colliding	بهم خوردن
collides	بهم خوردن
collide	بهم خوردن
quakes	تکان خوردن
quaked	تکان خوردن
collided	بهم خوردن
flunks	شکست خوردن
disorienting	بهم خوردن
quake	تکان خوردن
anastomose	جوش خوردن
chaw	غذا خوردن
chaw	چاشت خوردن
circumgyrate	چرخ خوردن
oscillates	تاب خوردن
oscillate	تاب خوردن
beguiles	فریب خوردن
beguiled	فریب خوردن
beguile	فریب خوردن
catch cold	سرما خوردن
lament	تاسف خوردن
oscillated	تاب خوردن
at mess	هنگام خوردن
laments	تاسف خوردن
lamenting	تاسف خوردن
birl	مشروب خوردن
plunges	غوطه خوردن
disorient	بهم خوردن
lamented	تاسف خوردن
coaptation	بهم خوردن
oaths	قسم خوردن
wangle	تلولو خوردن
dive	غوطه خوردن
dived	غوطه خوردن
mess	غذا خوردن
messes	غذا خوردن
envies	غبطه خوردن
wryly	پیچ خوردن
envy	غبطه خوردن
envying	غبطه خوردن
wangled	تلولو خوردن
wangles	تلولو خوردن
oath	قسم خوردن
flunk	شکست خوردن
loses	شکست خوردن
disoriented	بهم خوردن
wry	پیچ خوردن
lose	شکست خوردن
swabs	تاب خوردن
swab	تاب خوردن
wangling	تلولو خوردن
lash	شلاق خوردن
takes	خوردن پنداشتن
take	خوردن پنداشتن
wag	تکان خوردن
grudge	غبطه خوردن بر
grudged	غبطه خوردن بر
grudges	غبطه خوردن بر
dining	ناهار خوردن
flunked	شکست خوردن
dines	ناهار خوردن
dined	ناهار خوردن
dine	ناهار خوردن
sways	تاب خوردن
swayed	تاب خوردن
plunged	غوطه خوردن