Dictiornary-Farsi | در حال غفلت و بی خبری گرفتن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (13 milliseconds)

English	Persian
to catch napping	در حال غفلت و بی خبری گرفتن


Other Matches

idiotism	بی خبری
press report	گزارش خبری
notice board	تابلوی خبری
news agency	آژانس خبری
news agencies	آژانس خبری
information capacity	فرفیت خبری
items	قطعه خبری
There is something in the air.	یک خبری هست
ignorance	بی خبری ناشناسی
item	قطعه خبری
intelligence signal	پیام خبری
predicated	خبری خبر دادن
it was all quiet in london	درلندن خبری نبود
predicate	خبری خبر دادن
predicating	خبری خبر دادن
dow jones/retrieval service	سرویس خبری دو جونز
predicates	خبری خبر دادن
to broad cast information	خبری که درهمه جا منتشرشود
article	پیامی در یک گروه خبری
articles	پیامی در یک گروه خبری
drown one's sorrows <idiom>	مس میکند که بی خبری سراغش بیاید
I havent heard of her for a long time.	مدتها است از او خبری ندارم
think piece	مقاله خبری امیخته باافکار وتفسیرات نویسنده
biz	نوعی گروه خبری که حاوی بخشهای تجاری و موقیعتهای مختلف است
omissions	غفلت
omission	غفلت
neglect	غفلت
defaulted	غفلت
defult	غفلت
failure	غفلت
failures	غفلت
defaults	غفلت
non feasnce	غفلت
forgets	غفلت
forget	غفلت
slackness	غفلت
defaulting	غفلت
laches	غفلت
neglects	غفلت
delinquency	غفلت
ommission	غفلت
default	غفلت
remissness	غفلت
inadvertence or tency	غفلت
all of a sudden	غفلت
negligence	غفلت
neglecting	غفلت
carelessness	غفلت
neglected	غفلت
inadvertence	غفلت
list	سرور در اینترنت که نامه خبری یا مقالات را به کاربران ثبت نام کرده می فرستد
comp	نوعی گروهای خبری که حاوی بخشهایی درباره کامپیوتر و برنامه نویسی کامپیوتری هستند
pass over	غفلت کردن
neglecting	غفلت کردن
carelessness	غفلت بی توجهی
defaulted	غفلت ورزیدن
default	غفلت ورزیدن
forgot	غفلت کرد
defaults	غفلت ورزیدن
defaulting	غفلت ورزیدن
negligence	فراموشکاری غفلت
incline plane	غفلت گاه
deliquent	غفلت کار
neglected	غفلت کردن
delinquents	غفلت کار
delinquent	غفلت کار
neglect	غفلت کردن
neglects	غفلت کردن
defult	غفلت کردن
neglectfulness	غفلت کاری
neglectfully	از روی غفلت
spam	مقالهای که به بیشتر از یک گروه خبری پست شود و بنابراین حاوی پیام های تجارتی است
uncared-for	غفلت شده واگذارنده
to let down one's hair	غفلت کردن از خود
neglect	فروگذار کردن غفلت
forgetfully	از روی فراموشی یا غفلت
remiss	غفلت کار سست
uncared for	غفلت شده واگذارنده
neglects	فروگذار کردن غفلت
heedlessly	از روی غفلت یا بی اعتنائی
to make a for one's neglect	غفلت خودراتلافی کردن
neglecting	فروگذار کردن غفلت
neglect of duty	غفلت در انجام وفیفه
to let oneself go	غفلت کردن از خود
neglected	فروگذار کردن غفلت
on the score of neglect	بعنوان غفلت ازاین بابت
to omit doing a thing	از کاری فروگذار یا غفلت کردن
neghgent	غفلت کار سها انگاری
to go and lose	بخاطر غفلت از دست دادن [اصطلاح روزمره]
news reader	نرم افزاری که به کاربر امکان مشاهده لیست گروههای خبری و خواندن مقالات چاپ شده در هر گروه یا ارسال آن مقاله را میدهد
To pass the news by word of mouth .	خبری را در دهان به دهان پخش کردن
to take medical advice	دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
grips	طرز گرفتن وسیله گرفتن
grip	طرز گرفتن وسیله گرفتن
gripping	طرز گرفتن وسیله گرفتن
take in <idiom>	زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
slag	کفه گرفتن تفاله گرفتن
clam	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
to seal up	درز گرفتن کاغذ گرفتن
calebrate	جشن گرفتن عید گرفتن
clams	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
gripped	طرز گرفتن وسیله گرفتن
To tell some one his fortune .	برای کسی فال گرفتن ( فال کسی را گرفتن )
to lay a wager	گرفتن
blinds	گرفتن
resuming	از سر گرفتن
lay to heart	به دل گرفتن
blinded	گرفتن
resumes	از سر گرفتن
obturate	گرفتن
resumed	از سر گرفتن
to hunt out	گرفتن
resume	از سر گرفتن
to get used to	خو گرفتن [به]
to get accustomed to	خو گرفتن [به]
To go bad and stink.	بو گرفتن
blind	گرفتن
detracting	گرفتن
to bring to a stop	را گرفتن
withdrawals	پس گرفتن
hold	گرفتن
cease	گرفتن
ceased	گرفتن
ceases	گرفتن
ceasing	گرفتن
accompany	دم گرفتن
accompanies	دم گرفتن
accompanied	دم گرفتن
retrieve	پس گرفتن
retrieved	پس گرفتن
retrieves	پس گرفتن
holds	گرفتن
withdrawal	پس گرفتن
wed	گرفتن
to put a stop to	را گرفتن
to call back	پس گرفتن
capturing	گرفتن
to begin again	از سر گرفتن
captures	گرفتن
acquiring	گرفتن
capture	گرفتن
acquires	گرفتن
acquire	گرفتن
to catch a fly	بل گرفتن
tithes	ده یک گرفتن از
to catch on	گرفتن
to addict oneself	خو گرفتن
to draw back	پس گرفتن
To treat flippantly(lightly).	شل گرفتن
puddles	گل گرفتن
puddle	گل گرفتن
retreated	پس گرفتن
retreating	پس گرفتن
retreats	پس گرفتن
raclaim	پس گرفتن
take	گرفتن
break out	در گرفتن
catch	گرفتن
takes	گرفتن
seizes	گرفتن
seized	گرفتن
retreat	پس گرفتن
abating	اب گرفتن از
abates	اب گرفتن از
to break in	گرفتن
reoccupy	از سر گرفتن
to get at	گرفتن
tithe	ده یک گرفتن از
overtakes	گرفتن
pushing	گرفتن
overtaken	گرفتن
overtake	گرفتن
abate	اب گرفتن از
abated	اب گرفتن از
seize	گرفتن
recaptures	پس گرفتن
encumbers	گرفتن
disesteem	کم گرفتن
devest	گرفتن
despumate	کف گرفتن از
withdraw	پس گرفتن
withdraws	پس گرفتن
wive	زن گرفتن
to shut off	را گرفتن
fleas	کک گرفتن
unsay	پس گرفتن
deglutinate	گرفتن
flea	کک گرفتن
situate	جا گرفتن
situates	جا گرفتن
encumbering	گرفتن
nail	گرفتن
nailed	گرفتن
recapturing	پس گرفتن
resumption	از سر گرفتن
skim	کف گرفتن از
skim	گرفتن کف
skimmed	کف گرفتن از
skimmed	گرفتن کف
skims	کف گرفتن از