Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (17 milliseconds)
English
Persian
to come within the scope of the law
در حوزه عمل قانون بودن
Other Matches
period of concentration
در یک حوزه ابریز رودخانه مدت زمانی که یک قطره اب از ابتدای حوزه تا خروج از حوزه را
marginal productivity law
قانون بازدهی نهائی قانون بهره وری نهائی ب_راساس این ق__انون با اف_زایش یک عامل تولید با ف_رض ثابت بودن سایر ع__وامل تولیدنهائی نهایتا کاهش خواهدیافت
to be above the law
برتر از قانون بودن
to be complicit in
[with]
something
[در جرمی]
شریک بودن
[قانون ]
law of constant heat sumation
قانون ثابت بودن جمع گرماها
hess's law
قانون ثابت بودن جمع گرماها
law of diminishing marginal utility
قانون نزولی بودن مطلوبیت نهائی
rule of law
قانون تساوی افراد در برابرقانون و قابل رسیدگی بودن اعمال مامورین دولت درمحاکم عمومی
legalism
رستگاری از راه نیکوکاری افراط در مراعات قانون اصول قانون پرستی
forced sale
فروش چیزی به حکم قانون و به طریقی که قانون معین کرده است
the law is not retroactive
قانون شامل گذشته نمیشود قانون عطف بماسبق نمیکند
code
قانون بصورت رمز دراوردن مجموعه قانون تهیه کردن
declaratory statute
قانون تاکیدی قانونی است که محتوی مطلب جدیدی نیست بلکه لازم الاجرابودن یک قانون سابق را تاکیدو تصریح میکند
law of procedure
قانون اصول محاکمات قانون شکلی
say's law
قانون سی . براساس این قانون
canons
قانون کلی قانون شرع
penal statute
قانون جزایی قانون مجازات
canon
قانون کلی قانون شرع
implied trust
امانت فرضی حالتی است که کسی به حکم مندرج در قانون و یاجمع شدن شرایطی که قانون پیش بینی کردن عنوان امین می یابد و یا در موردی مسئول تلقی میشود بدون انکه شخصا" به این امرتمایل داشته باشد
zones
حوزه
zone
حوزه
areas
حوزه
area
حوزه
realm
حوزه
jurisdication
حوزه
realms
حوزه
ambit
حوزه
zero field
بی حوزه
field
حوزه
fielded
حوزه
fields
حوزه
ranged
حوزه
spheres
حوزه
range
حوزه
aquifer
حوزه
circuity
حوزه
precinct
حوزه
precincts
حوزه
district
حوزه
districts
حوزه
basin
حوزه
basins
حوزه
scope
حوزه
sphere
حوزه
extent
حوزه
ranges
حوزه
domains
حوزه
departments
حوزه
department
حوزه
presidency
حوزه
domain
حوزه
prefecture
حوزه اداری
circuit
حوزه قضائی
circuit
جریان حوزه
test bay
حوزه ازمایش
catchment area
حوزه ابریز
precincts
بخش حوزه
circles
محفل حوزه
precinct
بخش حوزه
circuits
جریان حوزه
circuits
حوزه قضائی
scope
قلمرو حوزه
scope of coverage
حوزه عمل
seepage area
حوزه تراوش
span of control
حوزه نظارت
kingdom
حوزه اقتدار
free field
حوزه ازاد
image field
حوزه تصویر
electorates
حوزه انتخابیه
constituencies
حوزه انتخاباتی
department
حوزه کمیته
catchment areas
حوزه ابریز
departments
حوزه کمیته
magnetic field
حوزه مغناطیسی
magnetic fields
حوزه مغناطیسی
module
حوزه گنجایش
modules
حوزه گنجایش
induction field
حوزه القائی
f.of operations
حوزه عملیات
circling
محفل حوزه
circled
محفل حوزه
circle
محفل حوزه
electorate
حوزه انتخابیه
domain
حوزه دایره
chapelry
حوزه کلیسا
ground water basin
حوزه اب زیرزمینی
domains
حوزه دایره
constituencies
حوزه انتخابیه
constituency
حوزه انتخاباتی
apanage
حوزه درامداتفاقی
drainage area
حوزه ابخیز
constituency
حوزه انتخابیه
judicature
حوزه قضایی
drainge area
حوزه زهکشی
drainage basin
حوزه زهکش
free trade area
حوزه تجارت ازاد
polled
حوزه رای گیری
constituency
هیات موکلان یک حوزه
constituencies
هیات موکلان یک حوزه
see
مقر یا حوزه اسقفی
princedom
حوزه حکومت شاهزاده
military area
حوزه جغرافیایی نظامی
poll
حوزه رای گیری
polls
حوزه رای گیری
intendancy
مدیریت حوزه مباشرت
basin
حوزه رودخانه ابگیر
bolson
حوزه ابریز بسته
sees
مقر یا حوزه اسقفی
compass
حدود وثغور حوزه
venues
حوزه صلاحیت دادگاه
blind drainage area
حوزه ابریز بسته
basins
حوزه رودخانه ابگیر
basin area
حوزه ابریز رودخانه
flashing
کاهش حوزه مغناطیسی
venue
حوزه صلاحیت دادگاه
magnetic deflection
انحراف در حوزه مغناطیسی
circuits
حوزه صلاحیت دادگاه
intersplere
در حوزه یکدیگر امدن
coil field
حوزه سیم پیچ
flooding area
حوزه سیل گیر
catchment
حوزه ابریز مرزی
circuit
حوزه صلاحیت دادگاه
catchment area
حوزه ابخیز ابگیر
catchment areas
حوزه ابخیز ابگیر
active zone of well
حوزه فعال چاه
the law does not apply to him
او مشمول قانون نمیشود قانون شامل او نمیشود
plural vote
رای یک تن در چند حوزه انتخابی
circuit
حوزه قضایی یک قاضی دور
well field
حوزه تغذیه کننده چاه
circuits
حوزه قضایی یک قاضی دور
runoff
جریان اب حاصل ازبارندگی در حوزه ابریز
degaussing
تعدیل حوزه میدان مغناطیسی ناو دیگازینگ
pocket borough
حوزه انتخاباتی تحت نفوذ یک نفر یا یک خانواده
vicarate
قلمرو خلافت حوزه تحت نظر خلیفهء اعظم
vicariate
قلمرو خلافت حوزه تحت نظر خلیفهء اعظم
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
the long arm of the law
دست قانون
[دست قدرتمند قانون]
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
belonged
مال کسی بودن وابسته بودن
lurks
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurking
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurked
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to look out
اماده بودن گوش بزنگ بودن
lurk
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
validity of the credit
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
belongs
مال کسی بودن وابسته بودن
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
To be on top of ones job .
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
look out
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
belong
مال کسی بودن وابسته بودن
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
rain discharge
حجم بارندگی در یک حوزه تقسیم بر مدت ریزش بارندگی
slouch
خمیده بودن اویخته بودن
slouched
خمیده بودن اویخته بودن
slouches
خمیده بودن اویخته بودن
inhere
جبلی بودن ماندگار بودن
owes
مدیون بودن مرهون بودن
pertains
مربوط بودن متعلق بودن
having
مالک بودن ناگزیر بودن
have
مالک بودن ناگزیر بودن
agree
متفق بودن همرای بودن
moons
سرگردان بودن اواره بودن
to be due
مقرر بودن
[موعد بودن]
pertain
مربوط بودن متعلق بودن
look for
منتظر بودن درجستجو بودن
owed
مدیون بودن مرهون بودن
pertained
مربوط بودن متعلق بودن
govern
نافذ بودن نافر بودن بر
governed
نافذ بودن نافر بودن بر
governs
نافذ بودن نافر بودن بر
owe
مدیون بودن مرهون بودن
abler
لایق بودن مناسب بودن
moon
سرگردان بودن اواره بودن
precedes
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
depends
مربوط بودن منوط بودن
on guard
مراقب بودن نگهبان بودن
consist
شامل بودن عبارت بودن از
includes
شامل بودن متضمن بودن
consisted
شامل بودن عبارت بودن از
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com