Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (22 milliseconds)
English
Persian
to live outside Tehran
در حومه تهران زندگی کردن
Other Matches
to live outside Tehran
بیرون از تهران زندگی کردن
the inhabitants of tehran
ساکنان یا اهالی تهران زیستوران تهران
residents of tehran
سکنه تهران اهالی تهران
to work out of town
در حومه
[بیرون]
شهر کار کردن
From Thehran to Shiraz.
از تهران به شیراز
w.no of tehran
بخش 2 تهران
the water supply of tehran
تهیه اب تهران
on the skirts of tehran
د رحومه تهران
domiciled in tehran
مقیم تهران
residents of tehran
ساکنین تهران
Tehran
شهر تهران
domiciled in tehran
ساکن تهران
the inhabitants of tehran
سکنه تهران
it is impossible to live there
نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
In busy (crowded) streets of Tehran .
درخیابانهای شلوغ تهران
Foreign residents in tehran.
خارجیان مقیم تهران
proceed at once to tehran
بی درنگ به تهران رهسپارشوید
the road to tehran
راه یا جاده تهران
Tehran- paris and return ( vice –versa) .
تهران ـ پاریس وبالعکس
outskirt
حومه
vicinity
در حومه
environs
حومه
outskirts
حومه
suburb
حومه
suburbs
حومه
I know Tehran like the back of my hand .
تهران رامثل کف دستم می شناسم
exurbanite
حومه نشین
countryside
حومه شهر
exurbia
حومه شهر
suburbanite
ساکن حومه
suburbia
حومه شهر
suburbia
حومه نشینی
vicinity
همسایگی حومه
in the country
در حومه شهر
suburb
حومه شهر
the outskirts of the town
حومه شهر
the strangers in tehran
بیگانگان یاخارجی هایی که در تهران هستند
the rose of tehran
زیباترین زن یادختردرتهران ملکه وجاهت تهران
Which is the best way to Tehran ?
بهترین راه به تهران کدام است ؟
suburban
اهل حومه شهر
rimland
حومه ناحیه مرکزی
I know Tehran like the palm of my hand.
تمام سوراخ سنبه های تهران رابلدم
After his discharge from the army, he came to Tehran .
پس از اینکه از خدمت ارتش مرخص شد آمد تهران.
skirts
دامنه کوه حومه شهر
greater
شهر و حومه و شهرکهای اطراف آن
skirted
دامنه کوه حومه شهر
skirt
دامنه کوه حومه شهر
outstation
ایستگاه خارج از شهر ایستگاههای حومه
habit
زندگی کردن
habits
زندگی کردن
cohabited
باهم زندگی کردن
walk of life
<idiom>
طرز زندگی کردن
To leade a dogs life .
مثل سگ زندگی کردن
To embitter ones life.
زندگی رازهر کردن
to live to oneself
تنها زندگی کردن
To do well in life .
در زندگی ترقی کردن
lived
: زندگی کردن زیستن
knock about
نامرتب زندگی کردن
freewheeled
ازاد زندگی کردن
freewheel
ازاد زندگی کردن
to vegetate
پر از بدبختی زندگی کردن
live in a small way
با قناعت زندگی کردن
to live in luxury
با تجمل زندگی کردن
shanty
در کلبه زندگی کردن
cohabits
باهم زندگی کردن
to live in poverty
[want]
در تنگدستی زندگی کردن
reliving
دوبار زندگی کردن
relives
دوبار زندگی کردن
cohabiting
باهم زندگی کردن
shanties
در کلبه زندگی کردن
relive
دوبار زندگی کردن
chum
باهم زندگی کردن
chums
باهم زندگی کردن
cohabit
باهم زندگی کردن
freewheels
ازاد زندگی کردن
relived
دوبار زندگی کردن
live
: زندگی کردن زیستن
living from hand to mouth
<idiom>
دست به دهان زندگی کردن
a hand to mouth existence
<idiom>
دست به دهان زندگی کردن
to keep the pot boiling
زندگی یامعاش خودرافراهم کردن
live in a small way
بدون سر و صدا زندگی کردن
live high off the hog
<idiom>
خیلی تجملاتی زندگی کردن
vegetating
مثل گیاه زندگی کردن
to live out of town
در بیرون از شهر زندگی کردن
vegetates
مثل گیاه زندگی کردن
vegetated
مثل گیاه زندگی کردن
vegetate
مثل گیاه زندگی کردن
to live out
[British E]
در بیرون از شهر زندگی کردن
to muddle on
با تسلیم به پیشامد زندگی کردن
bach
مجرد و عزب زندگی کردن
to live extempore
کردی خوردی زندگی کردن
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it.
ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
cohabit
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabited
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
to live in cloves
روی تشک پرقو زندگی کردن
live out of a suitcase
<idiom>
تنها بایک چمدان زندگی کردن
cohabits
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabiting
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
eurybathic
قادر به زندگی کردن در اعماق مختلف اب
nuptias non concubitus , sedconsensus ,
قصدنکاح لازم است نه فقط با هم زندگی کردن
reincarnate
تجسم یا زندگی تازه دادن حلول کردن
to live like animals
[in a place]
مانند حیوان زندگی کردن
[اصطلاح تحقیر کننده ]
to live like animals
[in a place]
در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن
[اصطلاح تحقیر کننده ]
lead a dog's life
<idiom>
زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
Life in not a problem to be solved, but a reality to be experienced.
زندگی مسئله ای نیست، که نیاز به حل کردن داشته باشد، بلکه حقیقتی است که باید تجربه کرد.
towns
شهر کوچک قصبه حومه شهر
town
شهر کوچک قصبه حومه شهر
Life isn't about finding yourself. Life is about creating yourself.
زندگی پیدا کردن خود نیست بلکه ساختن خود است.
country side
بیرون شهر حومه شهر
to live en pension
شبانه روزی شدن درمهمانخانه شبانه روزی زندگی کردن
existence
زندگی
living
زندگی
lifeline
خط زندگی
vita
زندگی
life
زندگی
togetherness
زندگی با هم
vivification
زندگی
lives
زندگی
eau de vie
اب زندگی
lives of great men
زندگی
habitancy
زندگی
existences
زندگی
lifelines
خط زندگی
wile a
در زندگی
habitance
زندگی
living death
زندگی مرگبار
monkery
زندگی راهبی
animate
زندگی بخشیدن
life of privation
زندگی در سختی
sequestered life
زندگی مجرد
sentience
زندگی فکری
domiciled
[law]
[politics]
<adj.>
محل زندگی
temporal life
زندگی موقت
cost of living
هزینه زندگی
symbiosis
زندگی تعاونی
animates
زندگی بخشیدن
lives
دوران زندگی
modus vivendi
روش زندگی
dwelt
زندگی کرد
career
دوره زندگی
careered
دوره زندگی
careering
دوره زندگی
careers
دوره زندگی
intravital
در زمان زندگی
incertitude
ناپایداری زندگی
intravitam
در زمان زندگی
married life
زندگی زناشویی
marriage life
زندگی زناشویی
country life
زندگی روشنایی
liver
زندگی کننده
livers
زندگی کننده
tribalism
زندگی ایلیاتی
single life
زندگی مجردی
monandry
زندگی با یک شوهر
afterlife
زندگی پس از مرگ
soldiering
زندگی سربازی
life
دوران زندگی
life insurance
بیمه زندگی
azoic
تهی از زندگی
life expectancy
امید به زندگی
standards of living
استاندارد زندگی
standards of living
سطح زندگی
standard of living
معیار زندگی
standard of living
استاندارد زندگی
standard of living
سطح زندگی
bane
مخرب زندگی
concubinage
زندگی بطورصیغه
renascence
زندگی مجدد
lifetime
مدت زندگی
life cycle
دوره زندگی
planetary life
زندگی دربدر
social life
زندگی اجتماعی
life expectancies
امید زندگی
life expectancies
امید به زندگی
larks
روش زندگی
lark
روش زندگی
standards of living
معیار زندگی
a life full of incidents
زندگی پر رویداد
he lives on air
زندگی میکند
life chance
مجال زندگی
lifetime
دوره زندگی
lifetimes
مدت زندگی
enlivens
زندگی بخشیدن
enlivening
زندگی بخشیدن
enlivened
زندگی بخشیدن
lifestyles
شیوهی زندگی
enliven
زندگی بخشیدن
lifestyle
شیوهی زندگی
life sustenance
گذران زندگی
life style
سبک زندگی
joie de vivre
نشاط زندگی
resident
<adj.>
محل زندگی
life motto
شعار زندگی
lifetimes
دوره زندگی
pied-a-terre
جای زندگی
life experiences
تجارب زندگی
going
مشی زندگی
vegetation
زندگی گیاهی
lifeway
طرز زندگی
life history
تاریخچه زندگی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com