Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
to sport one's oak
در خانه روی مردم بستن
Other Matches
To muzzle the people.
دهان مردم را بستن
democracies
مردم سالاری دمکراسی حکومت مردم برمردم
democracy
مردم سالاری دمکراسی حکومت مردم برمردم
popular
مردم پسند و مناسب حال مردم
plebiscites
مردم خواست رای قاطبه مردم
plebiscite
مردم خواست رای قاطبه مردم
to never let yourself get to thinking like them
<idiom>
نگذارند که نفوذ بقیه مردم مجبورشان بکند طرز فکر مانند بقیه مردم داشته باشند
[اصطلاح روزمره]
lady help
زنی که بابانوی خانه هم صحبت است واورادرکارهای خانه یاری میکن
pigenhole
کاغذ دان جعبه مخصوص نامه ها خانه خانه کردن
knife boy
خانه شاگردی که کارش پاک کردن کاردهای سفره است خانه شاگرد
it is but a step to my house
تا خانه ما گامی بیش نیست یک قدم است تا خانه ما
home rule
حکومت به دست خود اهالی حکومت مردم بر مردم
mansion house
خانه بزرگ خانه رسمی شهردار لندن
population
تعداد مردم مردم
populations
تعداد مردم مردم
honeycomb
ارایش شش گوش خانه خانه کردن
honeycombs
ارایش شش گوش خانه خانه کردن
toft
عرصه خانه ومتعلقات ان خانه رعیتی
tricotine
پارچه زبر لباسی خانه خانه
our neighbour door
کسیکه خانه اش پهلوی خانه ماست
houndstooth check
طرح خانه خانه مورب پارچه
hound's tooth check
طرح خانه خانه مورب پارچه
homebody
ادم خانه نشین یا علاقمند به خانه
mach hold
بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
Honey comb design
طرح خانه زنبوری
[یا بندی لوزی که بطور تکراری کل متن فرش را در بر گرفته و داخل خانه ها با اشکال و گل های مختلف تزپین شده است.]
garde manger
سرد خانه اشپز خانه
weigh house
قپاندار خانه ترازودار خانه
bagnio
فاحشه خانه جنده خانه
cellular
لانه زنبوری خانه خانه
To be out to do some thing .
کمر همت بستن ( کمر انجام کاری را بستن )
cells
جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
cell
جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
i do not know your house
خانه شما را بلد نیستم نمیدانم خانه شما کجاست
formulae
الگویی در برنامه صفحه گسترده برای یافتن یک مقدار در خانهای از داده در سایر خانه ها با استفاده از همان فرمول در سایر خانه ها با مترجم فرمول
formula
الگویی در برنامه صفحه گسترده برای یافتن یک مقدار در خانهای از داده در سایر خانه ها با استفاده از همان فرمول در سایر خانه ها با مترجم فرمول
formulas
الگویی در برنامه صفحه گسترده برای یافتن یک مقدار در خانهای از داده در سایر خانه ها با استفاده از همان فرمول در سایر خانه ها با مترجم فرمول
ranges
یک خانه یا تعدادی خانه
ranged
یک خانه یا تعدادی خانه
range
یک خانه یا تعدادی خانه
honey comb
خانه خانه کردن
the house is in my possession
خانه در تصرف من است خانه در دست من است
the people
مردم
the deaf
مردم کر
peopled
مردم
population
[pop.]
مردم
people
مردم
peoples
مردم
peopling
مردم
folk
مردم
folks
مردم
public
مردم
townsfolk
مردم شهری
other people
مردم دیگر
men of intellgence
مردم باهوش
many people
بسیاری از مردم
popularity
مردم پسندی
mandates
دستور مردم به
commonest
: مردم عوام
many people
خیلی از مردم
public notice
آگهی به مردم
corporations
گروهی از مردم
corporation
گروهی از مردم
rush
ازدحام مردم
rushed
ازدحام مردم
rushing
ازدحام مردم
most people
بیشتر مردم
communism
مردم داری
laotian
مردم تایی
mandrake
مردم گیاه
lao
مردم تایی
manragora
مردم گیاه
on the tongues of men
سر زبان مردم
land n
قوم مردم
demography
مردم نگاری
sociability
مردم امیزی
unsocial
مردم گریز
the old
مردم سالخورده
masses
توده مردم
mass
توده مردم
openly
در انظار مردم
hoi polloi
توده مردم
unsociability
مردم گریزی
head count
شمارش مردم
head counts
شمارش مردم
lowest common denominator
مردم پذیر
lowest common denominators
مردم پذیر
ombudsman
فریادرس مردم
ombudsmen
فریادرس مردم
massing
توده مردم
plebeian
توده مردم
plebeians
توده مردم
the offscourings humanity
مردم پست
the public
عموم مردم
the total population
همه مردم
the multitude
توده مردم
the million
توده مردم
the many
بیشتر مردم
the dregs of the people
مردم پست
parading
اجتماع مردم
paraded
اجتماع مردم
parade
اجتماع مردم
the american public
مردم امریکا
communist
مردم گرا
communists
مردم گرا
ruck
مردم عادی
rucks
مردم عادی
all men
مردم همه
other people
سایر مردم
mobs
انبوه مردم
mobbing
انبوه مردم
mobbed
انبوه مردم
mob
انبوه مردم
omnibuses
توده مردم
omnibus
توده مردم
misanthropes
مردم گریز
commons
مردم عادی
parades
اجتماع مردم
Among the people .
درمیان مردم
people say
مردم می گویند
outside opinion
عقیده مردم
flower people
مردم معتقدبهآئینیکهطرفدارصلحوعشقبودند
underfed
مردم گرسنه
reputedly
در نظر مردم
outside opinion
رای مردم
mandating
دستور مردم به
mandated
دستور مردم به
mandate
دستور مردم به
misanthrope
مردم گریز
commoners
: مردم عوام
demos
توده مردم
citizenship
مردم تبعیت
anthropology
مردم شناسی
all men
کلیه مردم
popular
مردم پسند
public-spirited
خیرخواه مردم
jawsmith
مردم فریب
canaille
مردم پست
anthropometry
مردم سنجی
common
: مردم عوام
populace
توده مردم
all men
همه مردم
unsociable
مردم گریز
citizenry
مردم تبعیت
anarchy
خودسری مردم
population
[pop.]
تعداد مردم
man in the street
<idiom>
مردم عادی یا متوسط
quite a number of people
عده زیادی از مردم
vox populi
اراء یا افکار مردم
vulgus
مردم طبقه پایین
civil military action
عملیات مردم یاری
affray
سلب آرامش مردم
civic action
عملیات مردم یاری
folklike
وابسته به توده مردم
finnish
زبان مردم فنلاند
democracy
حکومت قاطبه مردم
democracies
حکومت قاطبه مردم
to be a crowd-pleaser
مردم نواز بودن
self-government
حکومت بدست مردم
self government
حکومت به دست مردم
civil affairs
عملیات مردم یاری
seminomad
مردم نیمه چادرنشین
No small number of ...
تعداد زیادی
[از مردم]
public spiritedness
خیر خواهی مردم
up front
جلو چشم مردم
the offscourings humanity
طبقه پست مردم
albanian
زبان یا مردم البانی
the public
[popular]
odium
تنفر مردم عمومی
morale
روحیه افراد مردم
men of intellgence
دانشمندان مردم باطلاع
The will of the nation
[people]
اراده ملت
[مردم]
open day
روزیکهعموم مردم میتوانندازمکانهایخاصیمثلمدرسهیایکموسسهآزادانهبازدیدکنند
the rank and file
توده مردم عادی
people of all ranks
مردم ازهر طبقه
married accommodation
جا برای مردم متاهل
rabblement
توده مردم پست
To set people by the ears.
مردم را بجان هم انداختن
ragtag and bobtail
توده مردم پست
To arhue ( haggle ) with people .
با مردم سروکله زدن
the talnet of the country
مردم با استعداد کشور
Quite a few people ...
تعداد زیادی
[از مردم]
It benefits the people .
فایده اش به مردم می رسد
folkish
وابسته به توده مردم
korean
زبان مردم کره
rub shoulders with others
با مردم امیزش کردن
reactions from abroad
واکنش مردم در کشورهای خارجی
demographer
متخصص امار گیری مردم
rabble rouser
تحریک کننده توده مردم
rabble-rouser
تحریک کننده توده مردم
rabble-rousers
تحریک کننده توده مردم
The people have got wise to him.
مردم دستش را خوانده اند
english speaking people
مردم یا ملل انگلیسی زبان
head count
تعداد مردم شمرده شده
People tend to judge by appearances .
عقل مردم به چشمشان است
dark horse
<idiom>
کاندیدی که به سختی مردم بشناسندش
stir up a hornet's nest
<idiom>
باعث عصبانیت مردم شدن
The people protested vocally.
صدای مردم درآمد ( اعتراض )
commonalty
عوام الناس توده مردم
He was exciting a riot.
مردم را به شورش تحریک می کرد
squadrons
دستهای از مردم گروه هواپیما
head counts
تعداد مردم شمرده شده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com