English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 213 (11 milliseconds)
English Persian
at home and abroad در داخل و خارج [از کشور]
internally or abroad در داخل و خارج [از کشور]
Search result with all words
dumping فروش کالا در بازار خارج به قیمتی ارزانتر از بازار داخل
offshore در داخل دریا منطقه خارج از حدود ساحلی کشورها
anieoro از داخل به خارج
anti dumping مخالفت تبعیض قیمت بین بازار داخل و خارج از کشور
coordinated turn دورزدن هواپیما بطوریکه کنترلهای مربوط به دوران حول هر سه محور مورداستفاده قرار گرفته و مانع سر خوردن هواپیما به داخل یا خارج پیچ میشوند
diabatic process پوسهای در یک سیستم ترمودینامیک که در ان انتقال انرژی بین داخل و خارج سیستم صورت میگیرد
inflexed منحنی یا کج شده بطرف داخل یا خارج و یابطرف پایین ویابطرف قطب و محور منحرف شده
on side در داخل خط خارج نشده
To jump the queue. خود را داخل صف جا زدن ( خارج از نوبت )
inside out <idiom> داخل به خارج برگشتن ،واژگون شدن
hooked medallion ترنج قلاب شکل [در این ترنج سر قلاب ها می تواند به سمت خارج و یا ترکیبی از داخل و خارج طراحی شود.]
Other Matches
ratline عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
intercommand داخل قسمت داخل یکان
nuclide کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
island bases پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
out of bounds خارج از خط کناری یا پایان یا خط دروازه توپ خارج از میدان واترپولو توپ مرده
mortise dead lock قفل داخل کار قفل داخل درب
intra داخل
within در داخل
withindoors در داخل
interiorly از داخل
insides داخل
aboard داخل
interiors داخل
interior داخل
inside <adv.> <prep.> در داخل
lineball داخل
within <prep.> در داخل
anie داخل
inside داخل
intermolecular در داخل ذرات
internal attack تک داخلی یا تک از داخل
interneural داخل عصبی
interchart در داخل نقشه
uchi uke دفاع از داخل
inbound داخل مرز
intercellular داخل سلولی
ingressive داخل شونده
inhaul به داخل کشیدن
inboard به سمت داخل
ingoing داخل شونده
inhaul به داخل کشنده
inboard به طرف داخل
work in داخل کردن
inside wiring سیمکشی داخل
withindoors افراد داخل
interior wiring سیمکشی داخل
interneuron داخل عصبی
interurban داخل شهری
intradivision در داخل لشگر
on line داخل رده
intrant داخل شونده
intraspecies داخل گونهای
intraspecific داخل گونهای
intratheater در داخل صحنه
introgresseive داخل شونده
intromit داخل کردن
on berth در داخل بندر
he is not in it داخل نیست
to cut in داخل شدن
enter داخل شدن
to get into داخل شدن در
interservice داخل قسمت
enters داخل کردن
enters داخل شدن
to play at داخل شدن در
entered داخل کردن
entered داخل شدن
to go into داخل شدن در
to go in داخل شدن
enter داخل کردن
phase in داخل کردن
anieoro به طرف داخل
inward داخل رونده
ingratiates داخل کردن
ingratiated داخل کردن
to work in داخل کردن
ingratiate داخل کردن
incorporates داخل کردن
incorporate داخل کردن
grind internally داخل را ساییدن
ingratiating داخل کردن
intern داخل شدن در
impenetrable داخل نشدنی
cross hair خط داخل دوربین
incorporating داخل کردن
intercontinental داخل قاره
engaged in war داخل جنگ
interns داخل شدن در
interning داخل شدن در
he went aboard the ship او داخل کشتی شد
implosion انفجار از داخل
implode از داخل ترکیدن
inboard داخل کشتی
immit داخل کردن
imbark داخل کردن
to line-jump داخل صف زدن
to queue-jump [British E] داخل صف زدن
heave in کشیدن به داخل
to cut in line داخل صف زدن
in and out داخل وخارج
to push to the front [of line] داخل صف زدن
to step in داخل شدن
to step inside داخل شدن
to walk in داخل شدن
intratheater داخل صحنه عملیات
bores داخل راتراشیدن سوراخ
inwards or inward بطرف داخل بباطن
coolant مایع داخل رادیاتور
bores داخل لوله توپ
launch into politics داخل سیاست شدن
inversion پیچش کف پا به طرف داخل
coolants مایع داخل رادیاتور
inversions پیچش کف پا به طرف داخل
ingredients داخل شونده عوامل
ingredient داخل شونده عوامل
irreptitious نهانی داخل شده
bore داخل راتراشیدن سوراخ
bore داخل لوله توپ
endoenzyme انزیم داخل سلولی
entered داخل عضویت شدن
furnace campaign عملیات داخل کوره
furnace room فضای داخل کوره
gun bore داخل لوله توپ
home market بازار داخل کشور
i went in to the garden داخل باغ شدم
inside of داخل و یا توی چیزی
inner space داخل منظومه شمسی
implode از داخل منفجر شدن
plunge ناگهان داخل شدن
plunged ناگهان داخل شدن
intrant داخل نفوذ کننده
sightings دیدن از داخل دوربین
sighting دیدن از داخل دوربین
enters داخل عضویت شدن
built in موجود در داخل چیزی
court tennis تنیس داخل سالن
cylinder gas گاز داخل سیلندر
cylinder jacket استری داخل سیلندر
enter داخل عضویت شدن
plunges ناگهان داخل شدن
indoor soccer فوتبال داخل سالن
swap in مبادله کردن به داخل
up country نواحی داخل کشور
belligerently جنگجو داخل درجنگ
sea island terminal بارانداز داخل دریا
belligerents جنگجو داخل درجنگ
home جا به داخل لوله راندن
homes جا به داخل لوله راندن
to launch in to politics داخل سیاست شدن
to go to the front داخل جنگ شدن
to enter the military داخل نظام شدن
to come in داخل شدن بدردخوردن
to breakin خودرا داخل کردن
trailer tongue [American English] [coupling] [British English] پیوند به داخل [در تریلر]
reentrant دوباره داخل شونده
withindoors اشخاص داخل منزل
wall entrance عبور از داخل دیوار
belligerent جنگجو داخل درجنگ
He is nobody. He is a nonentity. داخل آدم نیست
phase in به ترتیب داخل شدن
reentrant متوجه بسمت داخل
base hit ضربه به داخل محوطه باامتیاز
barrier minefield میدان مین داخل مانع
decoppering رفع رسوبات مس از داخل لوله
interfertile قابل لقاح در داخل خود
intradivision داخل لشگری داخله لشگر
foamie اسفنج داخل کفش اسکی
home service خدمات فروش در داخل کشور
ingesta موادی که داخل بدن رفته
bilge بالا بردن فشار داخل خن
wainscoting of a room کار چوبی داخل اطاق
internal power توانی که داخل هواپیما تولیدمیشود
manhole مسیر مدور داخل ناو
manholes مسیر مدور داخل ناو
distance wadding بوش داخل پوکه فشنگ
cavitation ایجاد حبابهای داخل یک مایع
to pull in داخل واگن خانه شدن
catch a crab تصادفا پارو را داخل اب کردن
inside door handle دستگیره داخل درب اتومبیل
boring bit چرخ دنده داخل گرد
terminal velocity سرعت گلوله داخل لوله
numerary داخل کتابهای رسمی شریعتی
reticle میدان دید داخل دوربین
inserts داخل کردن در میان گذاشتن
atolls صخرههای مدور داخل دریا
admissive داخل کننده اجازه دهنده
cod فضای داخل خلیج یادریاچه
inserting داخل کردن در میان گذاشتن
insert داخل کردن در میان گذاشتن
ramming راندن گلوله به داخل لوله
atoll صخرههای مدور داخل دریا
regional purchase خرید از داخل منطقه پادگانی
rechamber دوباره به داخل لوله راندن
reentrant مقعر دوباره داخل شونده
intercom دستگاه مخابره داخل ساختمان
intercoms دستگاه مخابره داخل ساختمان
uplifts سوختی که داخل هواپیما حمل میشود
ingestion قورت دادن داخل معده کردن
rams پر کردن توپ راندن به داخل لوله
uplift سوختی که داخل هواپیما حمل میشود
pressurizing فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
pressurizes فشارهوای داخل سفینه را تنظیم کردن
intrusive بزور داخل شونده فرو رونده
gather writer تمرکز اطلاعات در داخل یک رکورد فیزیکی
fondu درهم داخل شونده ونفوذ کننده
Kremlin [برج روسی داخل شهر موسکو]
indoors در داخل عمارت در زیر پناه یا سقف
bit میله فلزی داخل دهان اسب
break in حرز را شکستن وبزور داخل شدن
bits میله فلزی داخل دهان اسب
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com