Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (42 milliseconds)
English
Persian
to live like animals
[in a place]
در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن
[اصطلاح تحقیر کننده ]
Other Matches
live high off the hog
<idiom>
خیلی تجملاتی زندگی کردن
demands of providing healthy living and working conditions
خواسته هایی از فراهم نمودن شرایط زندگی و کار سالم
I live a very regular life .
زندگی خیلی منظمی دارم
euryhaline
مستعد زندگی درابهای خیلی شور
micronutrient
ترکیبات اصلی ومغذی که بمقدار خیلی کمی برای زندگی لازمست
dynamic condition
شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
synoptic situation
شرایط جوی محلی موجود شرایط جوی اندازه گیری شده منطقهای
make a difference
<idiom>
شرایط را عوض کردن
turn the tables
<idiom>
عوض کردن شرایط
it is impossible to live there
نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
size up
<idiom>
بسته به شرایط ،برانداز کردن
restructures
شرایط وام را عوض کردن
restructured
شرایط وام را عوض کردن
restructure
شرایط وام را عوض کردن
get in the swing of things
<idiom>
به شرایط جدید عادت کردن
reschedule
در شرایط وام تجدید نظر کردن
rescheduled
در شرایط وام تجدید نظر کردن
rescheduling
در شرایط وام تجدید نظر کردن
reschedules
در شرایط وام تجدید نظر کردن
to satisfy conditions
شرایط را برآورده کردن
[ریاضی]
[فیزیک]
she has a well poised head
وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
go great guns
<idiom>
موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
paint oneself into a corner
<idiom>
گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
i am very keen on going there
من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
microfilms
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilming
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilm
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilmed
فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
To preserve the status quo .
وضع موجود ( شرایط فعلی ) را حفظ کردن
To stipulate.
شرط کردن (بعنوان شرایط قرار دادن )
sottovoce
صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
habit
زندگی کردن
habits
زندگی کردن
very low frequency
فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
cohabiting
باهم زندگی کردن
cohabits
باهم زندگی کردن
relive
دوبار زندگی کردن
relived
دوبار زندگی کردن
freewheels
ازاد زندگی کردن
reliving
دوبار زندگی کردن
freewheeled
ازاد زندگی کردن
relives
دوبار زندگی کردن
cohabit
باهم زندگی کردن
to live in luxury
با تجمل زندگی کردن
live in a small way
با قناعت زندگی کردن
shanty
در کلبه زندگی کردن
cohabited
باهم زندگی کردن
shanties
در کلبه زندگی کردن
to vegetate
پر از بدبختی زندگی کردن
knock about
نامرتب زندگی کردن
to live to oneself
تنها زندگی کردن
freewheel
ازاد زندگی کردن
To do well in life .
در زندگی ترقی کردن
To leade a dogs life .
مثل سگ زندگی کردن
To embitter ones life.
زندگی رازهر کردن
to live in poverty
[want]
در تنگدستی زندگی کردن
live
: زندگی کردن زیستن
chums
باهم زندگی کردن
walk of life
<idiom>
طرز زندگی کردن
lived
: زندگی کردن زیستن
chum
باهم زندگی کردن
to live extempore
کردی خوردی زندگی کردن
bach
مجرد و عزب زندگی کردن
living from hand to mouth
<idiom>
دست به دهان زندگی کردن
a hand to mouth existence
<idiom>
دست به دهان زندگی کردن
to live out of town
در بیرون از شهر زندگی کردن
to muddle on
با تسلیم به پیشامد زندگی کردن
to live out
[British E]
در بیرون از شهر زندگی کردن
to live outside Tehran
بیرون از تهران زندگی کردن
live in a small way
بدون سر و صدا زندگی کردن
vegetating
مثل گیاه زندگی کردن
vegetates
مثل گیاه زندگی کردن
to live outside Tehran
در حومه تهران زندگی کردن
vegetate
مثل گیاه زندگی کردن
vegetated
مثل گیاه زندگی کردن
to keep the pot boiling
زندگی یامعاش خودرافراهم کردن
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it.
ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
second best theory
نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
cohabits
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabiting
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
eurybathic
قادر به زندگی کردن در اعماق مختلف اب
cohabit
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
live out of a suitcase
<idiom>
تنها بایک چمدان زندگی کردن
cohabited
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
to live in cloves
روی تشک پرقو زندگی کردن
rattling
خیلی تند خیلی خوب
ponderous
خیلی سنگین خیلی کودن
nuptias non concubitus , sedconsensus ,
قصدنکاح لازم است نه فقط با هم زندگی کردن
reincarnate
تجسم یا زندگی تازه دادن حلول کردن
to live like animals
[in a place]
مانند حیوان زندگی کردن
[اصطلاح تحقیر کننده ]
slather
خیلی پخش کردن
to make somebody's blood boil
<idiom>
کسی را خیلی خشمگین کردن
overawing
خیلی وحشت زده کردن
miniaturization
خیلی کوچک کردن چیزی
overawes
خیلی وحشت زده کردن
overawe
خیلی وحشت زده کردن
overawed
خیلی وحشت زده کردن
to lay low
خیلی ضعیف کردن
[بیماری]
to keep somebody on a short leash
آزادی کسی را خیلی کم کردن
work one's fingers to the bone
<idiom>
خیلی سخت کار کردن
make one's blood boil
<idiom>
کسی را خیلی عصبانی کردن
slash
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
slashed
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
slashes
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
lead a dog's life
<idiom>
زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
gaped
خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
gaping
خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
gapes
خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
gape
خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
drop a hint
<idiom>
فاش کردن اتفاقی یک چیز خیلی جزئی
to blast something
با صدای خیلی بلند بازی کردن
[آلت موسیقی]
to rifle the ball into the goal
با ضربه خیلی محکم توپ را به دروازه شوت کردن
Life in not a problem to be solved, but a reality to be experienced.
زندگی مسئله ای نیست، که نیاز به حل کردن داشته باشد، بلکه حقیقتی است که باید تجربه کرد.
emergencies
خیلی خیلی فوری
emergency
خیلی خیلی فوری
jim dandy
ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
Life isn't about finding yourself. Life is about creating yourself.
زندگی پیدا کردن خود نیست بلکه ساختن خود است.
the conditions
شرایط ان
term
شرایط
conditions
شرایط
termed
شرایط
terms
شرایط
terming
شرایط
fair play
شرایط برابر
existing circumstances
شرایط موجود
present conditions
شرایط فعلی
qualification
واجد شرایط
emergency conditions
شرایط اضطراری
delivery terms
شرایط تحویل
conditions of use
شرایط کاربرد
initial condition
شرایط اولیه
suitable conditions
شرایط مناسب
sufficient conditions
شرایط کافی
ballistic conditions
شرایط بالیستیکی
qualification
وضعیت شرایط
final cinditions
شرایط فینال
average conditions
شرایط عادی
final cinditions
شرایط پایانی
requirements of the credit
شرایط اعتبار
adverse factors
شرایط نامساعد
competitive conditions
شرایط رقابت
credit terms
شرایط اعتبار
average conditions
شرایط متوسط
admission requirements
شرایط پذیرش
working conditions
شرایط کار
actude conditions
شرایط شدید
actude conditions
شرایط حاد
settlement terms
شرایط پرداخت
equilibrium conditions
شرایط تعادل
conditions
شرایط اوضاع
qualify
واجد شرایط
competition conditions
شرایط رقابت
plateau
شرایط پایا
conditions of (the) competition
شرایط رقابت
light conditions
شرایط نور
liner terms
شرایط خط کشتیرانی
necessary conditions
شرایط لازم
qualified
واجد شرایط
bona fide
واجد شرایط
settlement terms
شرایط تسویه
standard temperature and pressure
شرایط استاندارد
standard temperature and pressure
شرایط متعارفی
qualifies
واجد شرایط
normal temperature and pressure
شرایط متعارفی
normal temperature and pressure
شرایط استاندارد
ball games
شرایط وضعیت
shipping terms
شرایط حمل
terms of shipment
شرایط حمل
spring conditions
شرایط بهاری
mutual terms
شرایط متقابل
condition of readiness
شرایط امادگی
disadvantages
شرایط نامساعد
boundary conditions
شرایط مرزی
boundary conditions
شرایط حدی
usual conditions
شرایط معمول
qalified
واجد شرایط
tropical condition
شرایط گرمسیری
payment terms
شرایط پرداخت
disadvantage
شرایط نامساعد
second order conditions
شرایط ثانوی
stability conditions
شرایط ثبات
implied terms
شرایط تلویحی
standard condition
شرایط استاندارد
conditions of contract
شرایط قرارداد
plateaus
شرایط پایا
plateaux
شرایط پایا
standard conditions
شرایط متعارفی
implied terms
شرایط ضمنی
conditions of purchase
شرایط خرید
conference terms
شرایط کنفرانس
dis qualified
فاقد شرایط
given conditions
شرایط معلوم
given conditions
شرایط معینه
qulifications
واجد شرایط
requirements
شرایط لازم
terms of trade
شرایط معامله
terms of payment
شرایط پرداخت
eligible
واجد شرایط
terms and conditions
ضوابط و شرایط
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com