Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (30 milliseconds)
English
Persian
reschedule
در شرایط وام تجدید نظر کردن
rescheduled
در شرایط وام تجدید نظر کردن
reschedules
در شرایط وام تجدید نظر کردن
rescheduling
در شرایط وام تجدید نظر کردن
Other Matches
debt rescheduling
تجدید نظر در شرایط وام
loan conversion
تجدید نظر در شرایط وام
rallies
تجمع برای تجدید قوایا تجدید سازمان
rallied
تجمع برای تجدید قوایا تجدید سازمان
rally
تجمع برای تجدید قوایا تجدید سازمان
dynamic condition
شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
synoptic situation
شرایط جوی محلی موجود شرایط جوی اندازه گیری شده منطقهای
resupply
تجدید اماد تجدید تدارکات
make a difference
<idiom>
شرایط را عوض کردن
turn the tables
<idiom>
عوض کردن شرایط
rearming
تجهیز کردن بااسلحه نوین تجدید جنگ افزار کردن
restructured
شرایط وام را عوض کردن
restructure
شرایط وام را عوض کردن
restructures
شرایط وام را عوض کردن
size up
<idiom>
بسته به شرایط ،برانداز کردن
get in the swing of things
<idiom>
به شرایط جدید عادت کردن
reedify
تجدید کردن
re establish
تجدید کردن
renew
تجدید کردن
re edify
تجدید کردن
furbished
تجدید کردن
furbishes
تجدید کردن
furbishing
تجدید کردن
renews
تجدید کردن
renewing
تجدید کردن
furbish
تجدید کردن
rehabilitate
تجدید اسکان کردن اعاده حیثیت کردن
rehabilitated
تجدید اسکان کردن اعاده حیثیت کردن
rehabilitating
تجدید اسکان کردن اعاده حیثیت کردن
rehabilitates
تجدید اسکان کردن اعاده حیثیت کردن
refreshes
تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
refresh
تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
refreshed
تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
to satisfy conditions
شرایط را برآورده کردن
[ریاضی]
[فیزیک]
reconcider
تجدید نظر کردن در
reconstructs
تجدید بنا کردن
reelect
تجدید انتخاب کردن
refuels
تجدید سوخت کردن
up-to-date
تجدید نظر کردن
up to date
تجدید نظر کردن
rearmed
تجدید تسلیحات کردن
reconsignment
تجدید بارنامه کردن
rechamber
تجدید خان کردن
redeployment
تجدید گسترش کردن
revise
تجدید نظر کردن
revising
تجدید نظر کردن
revises
تجدید نظر کردن
renovation
تجدید قطعات کردن
reshape
تجدید وضع کردن
resupply
تجدید اماد کردن
critique
تجدید نظر کردن در
critiques
تجدید نظر کردن در
rearms
تجدید تسلیحات کردن
restructured
تجدید سازمان کردن
rearm
تجدید تسلیحات کردن
marry a second time
تجدید فراش کردن
retry
تجدید نظر کردن
refuel
تجدید سوخت کردن
refueled
تجدید سوخت کردن
refueling
تجدید سوخت کردن
refuelled
تجدید سوخت کردن
refuelling
تجدید سوخت کردن
rest
تجدید قوا کردن
rests
تجدید قوا کردن
revalidate
تجدید اعتبار کردن
reconstructing
تجدید بنا کردن
reconstructed
تجدید بنا کردن
restructures
تجدید سازمان کردن
second wind
<idiom>
تجدید قوا کردن
reorganization
تجدید سازمان کردن
rethink
تجدید نظر کردن
reorganizing
تجدید سازمان کردن
rethinking
تجدید نظر کردن
reorganised
تجدید سازمان کردن
rethinks
تجدید نظر کردن
reorganises
تجدید سازمان کردن
rethought
تجدید نظر کردن
reorganizes
تجدید سازمان کردن
reorganising
تجدید سازمان کردن
reorganized
تجدید سازمان کردن
reorganize
تجدید سازمان کردن
modifying
تجدید نظر کردن
restructure
تجدید سازمان کردن
modify
تجدید نظر کردن
modifies
تجدید نظر کردن
reconstruct
تجدید بنا کردن
To stipulate.
شرط کردن (بعنوان شرایط قرار دادن )
To preserve the status quo .
وضع موجود ( شرایط فعلی ) را حفظ کردن
reviews
تجدید نظر دوره کردن
review
تجدید نظر دوره کردن
reviewed
تجدید نظر دوره کردن
reviewing
تجدید نظر دوره کردن
reinstatement of revolving credit
اعتبار گردانی را تجدید کردن
fueled
تحریک کردن تجدید نیرو کردن
fuels
تحریک کردن تجدید نیرو کردن
fuelling
تحریک کردن تجدید نیرو کردن
fuelled
تحریک کردن تجدید نیرو کردن
fuel
تحریک کردن تجدید نیرو کردن
modifying
تجدید نظر کردن در طرح اتش
refocillate
تجدید حیات کردن بخود اوردن
modify
تجدید نظر کردن در طرح اتش
modifies
تجدید نظر کردن در طرح اتش
refect
با مشروب یا خوراک تجدید قوا کردن
rehabilitation
تجدید قوا کردن توان بخشی
to live like animals
[in a place]
در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن
[اصطلاح تحقیر کننده ]
reshuffling
تجدید سازمان کردن تغییرات سازمانی دادن
reshuffle
تجدید سازمان کردن تغییرات سازمانی دادن
reshuffles
تجدید سازمان کردن تغییرات سازمانی دادن
recuperation
تجدید کردن روغن وسیله یاجنگ افزار
reshuffled
تجدید سازمان کردن تغییرات سازمانی دادن
second best theory
نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
superinduce
تخحت فشار قرار گرفتن کشیدن یا گذاشتن یا جا دادن تجدید فراش کردن
staging base
پایگاه تجدید سوخت یابارگیری مجدد یا جابجا کردن کالاها در کشتی یا هواپیما
continuance
تمدید یا تجدید وقت دادگاه دادگاه را به عنوان تنفس موقتا" تعطیل کردن
refile
تجدید نظر در متن پیامهابرای ارسال تصحیح و مرتب کردن متن پیامهای ارسالی
conditions
شرایط
termed
شرایط
terms
شرایط
term
شرایط
the conditions
شرایط ان
terming
شرایط
terms of trade
شرایط مبادله
boundary conditions
شرایط حدی
terms of trade
شرایط معامله
equilibrium conditions
شرایط تعادل
light conditions
شرایط نور
qualifications
شرایط لازم
liner terms
شرایط خط کشتیرانی
tropical condition
شرایط گرمسیری
present conditions
شرایط فعلی
existing circumstances
شرایط موجود
second order conditions
شرایط ثانوی
spring conditions
شرایط بهاری
conditions of use
شرایط کاربرد
conditions
شرایط اوضاع
final cinditions
شرایط فینال
boundary conditions
شرایط مرزی
suitable conditions
شرایط مناسب
terms of payment
شرایط پرداخت
conference terms
شرایط کنفرانس
competitive conditions
شرایط رقابت
conditions of (the) competition
شرایط رقابت
qalified
واجد شرایط
ball game
شرایط وضعیت
working conditions
شرایط کار
necessary conditions
شرایط لازم
mutual terms
شرایط متقابل
disadvantage
شرایط نامساعد
competition conditions
شرایط رقابت
condition of readiness
شرایط امادگی
normal temperature and pressure
شرایط استاندارد
stability conditions
شرایط ثبات
standard condition
شرایط استاندارد
payment terms
شرایط پرداخت
ball games
شرایط وضعیت
standard conditions
شرایط متعارفی
conditions of purchase
شرایط خرید
conditions of contract
شرایط قرارداد
standard temperature and pressure
شرایط متعارفی
standard temperature and pressure
شرایط استاندارد
normal temperature and pressure
شرایط متعارفی
disadvantages
شرایط نامساعد
dis qualified
فاقد شرایط
settlement terms
شرایط تسویه
settlement terms
شرایط پرداخت
marginal conditions
شرایط نهائی
makings
شرایط لازم
requirements
شرایط لازم
qualifies
واجد شرایط
qualify
واجد شرایط
final cinditions
شرایط پایانی
terms and conditions
ضوابط و شرایط
fair play
شرایط برابر
shipping terms
شرایط حمل
plateau
شرایط پایا
delivery terms
شرایط تحویل
credit terms
شرایط اعتبار
plateaus
شرایط پایا
emergency conditions
شرایط اضطراری
requirements of the credit
شرایط اعتبار
plateaux
شرایط پایا
sufficient conditions
شرایط کافی
terms of shipment
شرایط حمل
usual conditions
شرایط معمول
given conditions
شرایط معلوم
average conditions
شرایط عادی
ambient conditions
شرایط محیطی
adverse factors
شرایط نامساعد
Russian roulette
<idiom>
شرایط پرخطر
no bed of roses
<idiom>
شرایط سختوبد
tight spot
<idiom>
شرایط سخت
eligible
واجد شرایط
initial condition
شرایط اولیه
qulifications
واجد شرایط
qualified
واجد شرایط
given conditions
شرایط معینه
bona fide
واجد شرایط
admission requirements
شرایط پذیرش
qualification
واجد شرایط
qualification
وضعیت شرایط
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com