English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 127 (7 milliseconds)
English Persian
stage در صحنه فاهرشدن
stages در صحنه فاهرشدن
Other Matches
scenes مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
scene مجلس پرده جزء صحنه نمایش صحنه
appeared فاهرشدن
appearing فاهرشدن
appear فاهرشدن
appears فاهرشدن
disposal فاهرشدن
played روی صحنهء نمایش فاهرشدن
plays روی صحنهء نمایش فاهرشدن
playing روی صحنهء نمایش فاهرشدن
play روی صحنهء نمایش فاهرشدن
theater صحنه عملیات صحنه
stages صحنه
frame صحنه
stage صحنه
arenas صحنه
arena صحنه
intratheater در داخل صحنه
scenarist صحنه ارا
frame frequency بسامد صحنه
stage fright صحنه هراسی
scene of action صحنه عملیات
cockpit صحنه تئاتر
cockpits صحنه تئاتر
primal scene صحنه اغازین
field of honor صحنه دوئل
miseenscene صحنه سازی
shipboard صحنه کشتی
theater of operations صحنه عملیات
stage door در عقب صحنه
stage doors در عقب صحنه
Behind the scene. پشت صحنه
prosceniums پیش صحنه
stages صحنه نمایش
campaign صحنه نبرد
campaigned صحنه نبرد
campaigning صحنه نبرد
campaigns صحنه نبرد
proscenium صحنه نمایش
ring صحنه ورزش
scenery صحنه سازی
histrionics صحنه سازی
stage صحنه نمایش
picturing دیدن شی یا صحنه
settings صحنه واقعه
prosceniums صحنه نمایش
proscenium پیش صحنه
picture دیدن شی یا صحنه
pictured دیدن شی یا صحنه
setting صحنه واقعه
pictures دیدن شی یا صحنه
It was stage –managed . It was trumped up. صحنه سازی بود
The scen of a bloody (great) battle. صحنه نبرد خونین
stage whispers نجوای روی صحنه
stage whisper نجوای روی صحنه
curtain calls بازگشت هنرپیشگان به صحنه
curtain call بازگشت هنرپیشگان به صحنه
scene of action صحنه جنگ یادرگیری
onstage <adj.> <adv.> روی صحنه [تئاتر]
to shiftthe scene عوض کردن صحنه
props اثاثیه صحنه نمایش
settings گیرش صحنه پردازی
shambles قتلگاه صحنه کشتار
theatricalize بروی صحنه اوردن
bullring صحنه یامیدان گاوبازی
intratheater داخل صحنه عملیات
stagehands کارگردان پشت صحنه
field buying خریددر صحنه جنگ
exeunt صحنه را ترک گفتن
stagehand کارگردان پشت صحنه
drop curtain پرده جلو صحنه
setting گیرش صحنه پردازی
stagestruck مسحور صحنه شده
stagestruck عاشق صحنه نمایش
open board صحنه خلوت شطرنج
proscenium جلو صحنه پیشگاه
prosceniums جلو صحنه پیشگاه
bullrings صحنه یامیدان گاوبازی
To enter the arena of bloody politics. وارد صحنه سیاست شدن
miseenscene کارگردانی وتنظیم صحنه تاتر
It was the usual scene. صحنه [موقعیت] معمولی بود.
to go on stage وارد صحنه [نمایش] شدن
army in the field ارتش مستقر در صحنه عملیات
advance base پایگاه مقدم صحنه عملیات
parquet محل ارکسترنمایش پایین صحنه
theater army ارتش مستقر در صحنه عملیات
The scene of the nover is laid in scotland. صحنه داستان دراسکاتلند است
To appear on the scene (stage). روی صحنه ظاهر شدن
theater army نیروی زمینی صحنه عملیات
upstaging وابسته به عقب یا بالای صحنه
theater in the round تماشاخانه دارای صحنه مدور
upstages وابسته به عقب یا بالای صحنه
upstaged وابسته به عقب یا بالای صحنه
by-play حرکات یا مکالمات کنار صحنه
fly gallery قسمت برامده کنار صحنه تاتر
offstage خارج از صحنه نمایش درزندگی خصوصی
spotlighted شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
spotlighting شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
forestage قسمت جلو امده صحنه نمایش
[extreme] right-wing scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
far-right extremist scene صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]
spotlights شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
to launch a product with much fanfare کالایی را با هیاهو به صحنه نمایش آوردن
spotlight شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
stage fright وحشت حاصله در اثر فهوردر صحنه نمایش
authorized strength of theater استعداد مجاز صحنه عملیات از نظر پرسنلی
It was filmed on location. صحنه فیلم درمحل واقعی فیلمبرداری شده
footlights ردیف چراغهای جلو صحنه نمایش ومانند ان
stage set تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش
The stage was bare but for [save for] a couple of chairs. صحنه نمایش به استثنای چند تا صندلی لخت بود.
navy component نیروی دریایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
air force component نیروی هوایی شرکت کننده درعملیات مشترک یا صحنه عملیات
The singer and his staff commandeered the entire backstage area. خواننده و کارکنانش تمام پشت صحنه را برای خود اشغال کرده بودند.
tactics دانش فرماندهی در صحنه جنگ طرق و وسائل و طرحهای ماهرانهای که جهت وصول به هدف به کار گرفته میشود رویه ماهرانه
dress rehearsals اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
dress rehearsal اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
draw direct مستقیماگ روی صحنه ونه روی بافر حافظه
picturing تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
pictures تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
pictured تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
picture تصویر چاپ شده یا رسم شده از شی یا صحنه
Imperial Silk Hunting Carpet فرش شکارگاهی ابریشمی درباری [این فرش مربوط به قرن شانزده میلادی بوده و در زمینه حاشیه از صحنه های شکار به همراه گل های شاه عباسی و اسلیمی استفاده شده است.]
visiting correspondent نماینده بازدید کننده مجاز نماینده مجاز رسانههای گروهی برای بازدید از صحنه عملیات یا قسمتهای ارتشی
hunting design طرح شکارگاهی [این طرح از زمان صفویه رواج یافته و در آن صحنه های مختلف شکار توسط انسان و یا نزاع حیوانات مختلف نشان داده می شود. منشاء اولیه آن کاشان ذکر شده است.]
showboat قایق دارای صحنه نمایش نمایش در قایق
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com