Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 213 (22 milliseconds)
English
Persian
to intend to do something
در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something
در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something
در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something
در صدد انجام کاری بودن
Search result with all words
freedom
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
freedoms
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
capability
قادر به انجام کاری بودن
facility
قادر به انجام کاری به سادگی بودن
make one's bed and lie in it
<idiom>
مسئول انجام کاری بودن
to be about to do something
<idiom>
نزدیک به انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
to be on the verge
[brink]
of doing something
<idiom>
نزدیک به انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
to be about to do something
<idiom>
آماده انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
to be on the verge
[brink]
of doing something
<idiom>
آماده انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
Other Matches
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
to know the ropes
راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
action
انجام کاری
actions
انجام کاری
authority
توانایی انجام کاری
about to do something
<idiom>
درحال انجام کاری
to stop
[doing something]
ایستادن
[از انجام کاری]
capable
توانایی انجام کاری
mode of execution
روش انجام کاری
mind to do a thing
اماده انجام کاری
sleeps
پیش از انجام کاری
sleep
پیش از انجام کاری
achieving
موفقیت در انجام کاری
sleeping
پیش از انجام کاری
achieved
موفقیت در انجام کاری
achieves
موفقیت در انجام کاری
achieve
موفقیت در انجام کاری
take the plunge
<idiom>
بادروغ کاری را انجام دادن
plod
بازحمت کاری را انجام دادن
to intend to do something
قصد انجام کاری را داشتن
take turns
<idiom>
انجام کاری با همکاری یکدیگر
We don't do things halfway.
کاری را ناقص انجام ندادن
wit's end
<idiom>
ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
to mean to do something
منظور انجام کاری را داشتن
to propose to do something
قصد انجام کاری را داشتن
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
to be looking to do something
قصد انجام کاری را داشتن
plodding
بازحمت کاری را انجام دادن
plodded
بازحمت کاری را انجام دادن
spadework
کاری که با بیل انجام میدهند
To do something with ease(easily).
کاری را به آسانی انجام دادن
supererogation
انجام کاری بیش از حد وفیفه
authorization
اجازه یا توانایی انجام کاری
authorisations
اجازه یا توانایی انجام کاری
plods
بازحمت کاری را انجام دادن
raise Cain
<idiom>
کمک ،کاری انجام دادن
sit tight
<idiom>
صبور برای انجام کاری
to be about to do something
قصد انجام کاری را داشتن
potential
<adj.>
[توانایی برای انجام کاری]
To do something on the sly (in secret).
کاری را پنهان انجام دادن
backlog
کاری که باید انجام شود
terrorizing
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
dead set against something
<idiom>
کاملا مصمم در انجام کاری
terrorizes
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
slurring
باعجله کاری را انجام دادن
having
باعث انجام کاری شدن
do something rash
<idiom>
بی فکر کاری را انجام دادن
To do something on ones own .
سر خود کاری را انجام دادن
terrorising
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
fall over oneself
<idiom>
کاملا مشتاق انجام کاری
undertake
توافق برای انجام کاری
To take ones time over something . to do something with deliberation
کاری را سر صبر انجام دادن
(have the) cheek to do something
<idiom>
با گستاخی کاری را انجام دادن
backlogs
کاری که باید انجام شود
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
کاری را ناقص انجام ندادن
the way of doing something
به روشی کاری را انجام دادن
chicken out
<idiom>
از ترس کاری را انجام ندادن
chip
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chips
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
planning
سازماندهی نحوه انجام کاری
undertakes
توافق برای انجام کاری
load
کاری که باید انجام شود
undertaken
توافق برای انجام کاری
To do something hurriedly .
کاری را با عجاله انجام دادن
feel up to (do something)
<idiom>
توانایی انجام کاری رانداشتن
slurs
باعجله کاری را انجام دادن
to do a good job
کاری را خوب انجام دادن
cinch
کاری که با سهولت انجام شود
do something to one's hearts's content
کاری را حسابی انجام دادن
loads
کاری که باید انجام شود
to aim to do something
قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
have
باعث انجام کاری شدن
slur
باعجله کاری را انجام دادن
terrorised
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
slurred
باعجله کاری را انجام دادن
We don't do things by halves.
کاری را ناقص انجام ندادن
terrorises
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
We don't do things by half-measures.
کاری را ناقص انجام ندادن
operation
دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
alternatives
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
taskwork
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
brushwork
هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
alternative
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
bars
توقف کسی برای انجام کاری
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing
مجبور کردن کسی به انجام کاری
to goad somebody doing something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to do a thing ina corner
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
to do a thing with f.
کاری رابه اسانی انجام دادن
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
bar
توقف کسی برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
to be in a position to do something
موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
technique
روش با مهارت برای انجام کاری
To do something expediently.
از روی سیاست کاری را انجام دادن
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
helped
روش آسانتر برای انجام کاری
invoked
تقاضا از کسی برای انجام کاری
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
see to it
<idiom>
مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
get around to
<idiom>
بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
head start
<idiom>
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
get away with something
<idiom>
کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
invoking
تقاضا از کسی برای انجام کاری
techniques
روش با مهارت برای انجام کاری
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
help
روش آسانتر برای انجام کاری
to purpose something
هدف چیزی
[انجام کاری]
را داشتن
go (someone) one better
<idiom>
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
To meet a deadline .
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
set the world on fire
<idiom>
کاری فوق العاده انجام دادن
helps
روش آسانتر برای انجام کاری
swim against the tide/current
<idiom>
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
invoke
تقاضا از کسی برای انجام کاری
give free rein to
<idiom>
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
to invite somebody to do something
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
turn out
<idiom>
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
To put ones heart and soul into a job .
باتمام وجود کاری را انجام دادن
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
null
دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
to invite somebody to do something
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to undertake to do something
رسما متعهد به انجام کاری شدن
shove down one's throat
<idiom>
اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
at the elventh hour
دقیقه نود کاری انجام دادن
invokes
تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
no operation instruction
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
authorising
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
no op
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
to set one's mind on anything
ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
to have to bite the bullet
<idiom>
باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
to bite the bullet
<idiom>
پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
To do something(act)from force of habit
کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
to enjoin somebody from doing something
[American E]
منع کردن کسی از انجام کاری
[حقوق]
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
blank
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
authorizes
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
blankest
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to key up any to do s.th.
<idiom>
کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
twist one's arm
<idiom>
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
go off half-cocked
<idiom>
صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
by the skin of one's teeth
<idiom>
بزور
[با زحمت]
کاری را با موفقیت انجام دادن
There is no reason to do something
دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
keep after
<idiom>
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
facility
وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
perfunctoriness
چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
covenantor
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
overslaugh
بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
applications
کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
slapdash
کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
application
کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
To do something waveringly.
کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to act in concert
<idiom>
با هماهنگی کاری را انجام دادن
[اصطلاح روزمره]
get one's own way
<idiom>
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
talk into
<idiom>
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
make it up to someone
<idiom>
انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
supersedeas
دستور موقت دادگاه در موردخودداری از انجام یا ادامه کاری
beside one's self
<idiom>
خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
server
کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
go in for
<idiom>
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
have a go at
<idiom>
سعی درانجام کاری که بقیه قبلا انجام دادهاند
get away with murder
<idiom>
انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن
don't give up the day job
<idiom>
[در مورد کاری خبره نبودن و ناتوانی انجام آن با مهارت]
egg (someone) on
<idiom>
خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری سیخک زدن
[اصطلاح مجازی]
to goad somebody doing something
کسی را به انجام کاری سیخک زدن
[اصطلاح مجازی]
second-guess someone
<idiom>
حدس اینکه یکی دیگه چه کاری انجام میداد
cross to bear/carry
<idiom>
رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
hand
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to opt out
[of something]
تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
to prove oneself
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
to opt in
[something]
تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
handing
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
multifunction
ایستگاه کاری که چندین کار می توانند انجام شوند
to pause
[برای مدت کوتاهی]
در انجام کاری توقف کردن
for peanuts
[and for chicken feed]
<idiom>
چندرغاز
[رایگان]
[مفت]
[مزد خیلی کم برای انجام کاری]
rushing
برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com