English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
As the debate unfolds citizens will make up their own minds. در طول بحث شهروند ها خودشان تصمیم خواهند گرفت.
Other Matches
if [when] it comes to the crunch <idiom> وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت [اصطلاح]
She resolved to give him a wide berth in future. [She decided to steer clear of him in future.] او [زن] تصمیم گرفت در آینده ازاو [مرد] دوری کند.
themselves خودشان
their خودشان
among each other <adv.> میان خودشان
selves خودشان خودمان
inter se میان خودشان
when will women have the vote? خواهند داشت
they will go خواهند رفت
they shall go خواهند رفت
You are wanted at the door. دم در شما را می خواهند
citizen شهروند
citizens شهروند
national شهروند
to mumble [away] to oneself برای خودشان من من کردن
violation will be prosecuted متخلفین تعقیب خواهند شد
senior citizens شهروند سالخورده
senior citizen شهروند سالخورده
offenders will be punished متخلفین بکیفر خواهند رسید
All of the workers want to go. تمام کارگران می خواهند بروند
citizen abroad شهروند مقیم خارج
citizens تبعه یک کشور شهروند
citizen تبعه یک کشور شهروند
non-resident citizen [American E] شهروند غیر مقیم
expat [colloquial] شهروند مقیم خارج
expatriate شهروند مقیم خارج
to mumble [away] to oneself برای خودشان زیر لب سخن گفتن
the same shall succeed انانی که شکیبایی دارندهمان ها کامیاب خواهند شد
Chicano شهروند امریکایی مکزیکی تبار
Chicanos شهروند امریکایی مکزیکی تبار
cafeteria رستورانی که مشتریها برای خودشان غذا میبرند
cafeterias رستورانی که مشتریها برای خودشان غذا میبرند
You take the lead and others wI'll follow. تو جلو برو بقیه بدنبالت خواهند آمد
When wI'll the matter come up for discussion ? موضوعی را کی برای بحث مطرح خواهند کرد ؟
The shops will be open daily except Sundays / excluding Sundays / outside of Sundays [American E] . مغازه ها به جز یکشنبه ها روزانه باز خواهند بود.
Internet - بیت یکتا که کامپیوترهایی که می خواهند به شبکه TCP/IP وصل شوند را مشخص میکند
eclipsing گرفت
eclipses گرفت
eclipsed گرفت
eclipse گرفت
the wind rises بادوزیدن گرفت
tethanus گرفت عضلانی
solar eclipse گرفت خورشید
dynamic dump رو گرفت پویا
eclipe of the moon ماه گرفت
lunar eclipse گرفت ماه
the doctor bled me دکتراز من خون گرفت
he prospered in his business کارش بالا گرفت
he went his way راه خودراپیش گرفت
originals که از آن می توان کپی گرفت
irretraceable که نتوان ردانرا گرفت
original که از آن می توان کپی گرفت
since the outbreak of the war از روزی که جنگ در گرفت
dump رو گرفت روبرداری کردن
He was run over by a car. اتوموبیل اورازیر گرفت
The police stopped me. پلیس جلویم را گرفت
The whole problem with the world is that fools and fanatics are always so certain of themselves, and wiser people so full of doubts. مشکل اصلی در دنیا این است که احمق ها و متعصب ها همیشه از خودشان مطمئن و انسان های عاقل پر از تردید هستند.
It was engraved on my mind . درزهنم نقش گرفت ( بست )
Accidents wI'll happen . جلوی اتفاق رانتوان گرفت
he talked himself hoarse انقدرحرف زدکه صدایش گرفت
He got the money from me by a trick. با حقه وکلک پول را از من گرفت
A surge of anger rushed over me . سرا پایم را فرا گرفت
He went home on leave . مرخصی گرفت رفت منزل
She had a heart attack . قلبش گرفت ( حمله قلبی )
It caught her eye . She took to it at once . She took a fancy to it . نظرش را گرفت ( جلب کرد )
electrodynamics شاخهای از علم فیزیک که درباره اثرات جریان برق برمعناطیس یا روی جریانهای الکتریکی دیگر یاروی خودشان بحث میکند
She mistook me for somebody else . مرا با یکی دیگر عوضی گرفت
A wave of anger swept over the entire world . موجی از خشم دنیا را فرا گرفت
There is no fault to find with my work. بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
She was transported with joy . شادی تمام وجودش را فرا گرفت
He was granted a grade promotion. یک پایه ترفیع ( ارتقاء درجه ) گرفت
integrand جملهای که باید تابع اولیه ان را گرفت
This idea took root in my mind. این نظریه درفکرم ریشه گرفت
Where can I contact Mr …. ? کجا می شود با آقای ….تماس گرفت ؟
His wish was fulfI'lled. آرزویش عملی شد (جامه عمل گرفت )
I have no fault to find with his work . از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
commensurably چنانکه بتوان بایک پیمانه اندازه گرفت
he prospered in his business در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
melchizedek > ملکی صدق < کاهنی که ازابراهیم عشر گرفت
Accidents wI'll happen. چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
tantalus تانتالوس که مورد شکنجه شدید زاوش قرار گرفت
race condition حالت نامعینی که به هنگام عملکرد همزمان ددستورالعملهای دو کامپیوتربوجود می اید و امکان شناخت این مسئله که کدام یک از انها ابتدا تمام خواهند شدوجود ندارد
deadlock موقعیتی که دو کاربر می خواهند به دو منبع در یک زمان دستیابی داشته باشند به هر کار یک منبع اخصای داده میشود ولی نمیتوانند ازمنابع همدیگر استفاده کنند
air brush برس و مکنده هوایی جهت گرفت پرز اضافی و ذرات زائد فرش
I'll call him tomorrow - no, on second thoughts, I'll try now. من فردا با او [مرد] تماس خواهم گرفت - پس ازفکربیشتری، من همین حالا سعی میکنم.
quasi contract عقدی را گویند که التزام طرفین به مفاد ان ناشی از تصریح خودشان نباشد بلکه به صرف وقوع عمل خارجی به حکم قانون به عمل خود ملتزم شوند
copyright که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
copyrights که یک نویسنده یا برنامه نویس درکار خود دارد و بدون پرداخت حقوق نمیتوان از کپی گرفت
soft محل متن در راست یا چپ حاشیه متن کلمه پرداز به طوری که اگر کلمه جا نشد حروف خالی اضافه به طور خودکار درج خواهند شد
softer محل متن در راست یا چپ حاشیه متن کلمه پرداز به طوری که اگر کلمه جا نشد حروف خالی اضافه به طور خودکار درج خواهند شد
softest محل متن در راست یا چپ حاشیه متن کلمه پرداز به طوری که اگر کلمه جا نشد حروف خالی اضافه به طور خودکار درج خواهند شد
will-power تصمیم
nonplus بی تصمیم
resolve تصمیم
rulings تصمیم
determination تصمیم
plucked تصمیم
weak kneed بی تصمیم
weak-kneed بی تصمیم
avows تصمیم
avowing تصمیم
avow تصمیم
decision تصمیم
decisions تصمیم
ruling تصمیم
resolution تصمیم
resolves تصمیم
plucks تصمیم
resolutions تصمیم
plucking تصمیم
pluck تصمیم
irresolute بی تصمیم
to take a d. تصمیم گرفتن
undecidable تصمیم ناپذیر
resolves تصمیم گرفتن
minds تصمیم داشتن
resolve تصمیم گرفتن
to be resolved تصمیم گرفتن
canons : تصویبنامه تصمیم
determining تصمیم گرفتن
mind تصمیم داشتن
determine تصمیم گرفتن
determines تصمیم گرفتن
decides تصمیم گرفتن
A one-sided(unilateral)decision. تصمیم یکجانبه
decide تصمیم گرفتن
minding تصمیم داشتن
cut and dried <idiom> تصمیم قاطع
canon : تصویبنامه تصمیم
freehand ازادی در تصمیم
resolutions نیت تصمیم
resolution نیت تصمیم
to make a decision تصمیم گرفتن
sewed up <idiom> تصمیم گیری
make up one's mind <idiom> تصمیم گیریکردن
resolutely از روی تصمیم
to come to a decision تصمیم گرفتن
afore thought سبق تصمیم
resolved that ...... تصمیم گرفته شد که
nonplus بی تصمیم بودن
regnum تصمیم مقتدرانه
determiner تصمیم گیرنده
determiners تصمیم گیرنده
decidability تصمیم پذیری
decision tree درخت تصمیم
decision instruction دستورالعمل تصمیم
decidable تصمیم پذیر
decision structure ساختار تصمیم
decision making تصمیم گیری
decision maker تصمیم گیرنده
i made up my mind to تصمیم گرفتم که ...
decision theory تئوری تصمیم
logical decision تصمیم منطقی
decision box جعبه تصمیم
make up one's mind تصمیم گرفتن
special verdict تصمیم ویژه
decision symbol علامت تصمیم
decision table جدول تصمیم
joint resolution تصمیم مشترک
decision process فرایند تصمیم
swear off <idiom> تصمیم به ترک چیزی
leave hanging (in the air) <idiom> بدون تصمیم قبلی
malice aforethought سبق تصمیم سوء
orrive at a conclusion اتخاذ تصمیم کردن
make or buy decision تصمیم به ساخت یاخرید
take a decision اتخاذ تصمیم کردن
arrive at a conclusion اتخاذ تصمیم کردن
arbitrament قدرت اتخاذ تصمیم
take a dicision اتخاذ تصمیم کردن
determinant تصمیم گیرنده عاجز
determinants تصمیم گیرنده عاجز
decision criteria ضوابط تصمیم گیری
to decide [on] تصمیم گرفتن [در مورد]
determining اتخاذ تصمیم کردن
self determination تصمیم پیش خود
preform قبلا تصمیم گرفتن
decision theory نظریه تصمیم گیری
decision table جدول تصمیم گیری
decision support system سیستم پشتیبانی تصمیم
sub judice بدون تصمیم قضایی
without aforethought بدون سبق تصمیم
decision making unit واحد تصمیم گیرنده
decision making policy سیاست تصمیم گیری
verdicts تصمیم هیات منصفه
determines اتخاذ تصمیم کردن
determine اتخاذ تصمیم کردن
decision tree مسیر تصمیم گیری
It was a well - timed ( timely ) decision . تصمیم بموقعی بود
general verdict تصمیم به وجه اطلاق
decision model الگوی تصمیم گیری
decision variable متغیر تصمیم گیری
ratio decidendi مبنای اصلی تصمیم
verdict تصمیم هیات منصفه
the early bird catches the worm <proverb> کسی که بر سر خواب سحر شبیخون زد هزار دولت بیدار را به خواب گرفت
to decide on a motion در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
Soc ازادی دراخذ تصمیم قضایی
decision lag تاخیر زمانی در تصمیم گیری
dss سیستم پشتیبان تصمیم گیری
premature decision تصمیم نا بهنگام یا شتاب امیز
decidable تصمیم گرفتنی قابل فتوی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com