English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (18 milliseconds)
English Persian
Be slow to promise and quick to perform. <proverb> در قول دادن آهسته باش ولى در انجام آن تسریع کن.
Other Matches
I'm beginning to get scared [hungry] . آهسته آهسته به ترس می افتم [گرسنه می شوم] .
accelerando آهسته آهسته آهنگ را تندتر کنید
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
perform انجام دادن
chars انجام دادن
performed انجام دادن
cover انجام دادن
performs انجام دادن
implementing انجام دادن
make out <idiom> انجام دادن
put into practice انجام دادن
put into effect انجام دادن
bring into being انجام دادن
furnish انجام دادن
to go through انجام دادن
do up انجام دادن
make a reality انجام دادن
charring انجام دادن
coverings انجام دادن
put ineffect انجام دادن
put inpractice انجام دادن
carry into effect انجام دادن
make something happen انجام دادن
to make good انجام دادن
effected انجام دادن
chare انجام دادن
effect انجام دادن
to bring to an issve انجام دادن
to bring to effect انجام دادن
implement انجام دادن
carry ineffect انجام دادن
put on انجام دادن
covers انجام دادن
effecting انجام دادن
implements انجام دادن
char انجام دادن
actualise [British] انجام دادن
actualize انجام دادن
go through انجام دادن
fulfill [American] انجام دادن
parform انجام دادن
accomplishing انجام دادن
pay انجام دادن
fulfilled انجام دادن
accomplishes انجام دادن
accomplish انجام دادن
administer انجام دادن
to carry through انجام دادن
to carry into execution انجام دادن
fulfilling انجام دادن
fulfills انجام دادن
fulfill انجام دادن
to do a thing the right way انجام دادن
stand to انجام دادن
to follow out انجام دادن
pays انجام دادن
fulfit انجام دادن
fulfils انجام دادن
paying انجام دادن
fulfil انجام دادن
to put through انجام دادن
bring inbeing انجام دادن
implemented انجام دادن
implement انجام دادن
accomplish انجام دادن
furnishing انجام دادن
carry out انجام دادن
execute انجام دادن
furnishes انجام دادن
carry out انجام دادن
completion of a contract انجام دادن قرارداد
lurked در خفا انجام دادن
lurking در خفا انجام دادن
overdid بیش از حد انجام دادن
lurks در خفا انجام دادن
dashed بسرعت انجام دادن
overdo بیش از حد انجام دادن
dashes بسرعت انجام دادن
overdoes بیش از حد انجام دادن
rework دوباره انجام دادن
reworked دوباره انجام دادن
dash بسرعت انجام دادن
To carry out to the letter . To do something very meticulously . موبه مو انجام دادن
reworking دوباره انجام دادن
to carry out a transaction معامله ای انجام دادن
serves خدمت انجام دادن
served خدمت انجام دادن
lurk در خفا انجام دادن
serve خدمت انجام دادن
reworks دوباره انجام دادن
to toss off زود انجام دادن
to bring through خوب انجام دادن
redone دوباره انجام دادن
repeat دوباره انجام دادن
overdoing بیش از حد انجام دادن
repeats دوباره انجام دادن
put across خوب انجام دادن
perform انجام دادن خوب یا بد
performed انجام دادن خوب یا بد
performs انجام دادن خوب یا بد
redid دوباره انجام دادن
alternated بنوبت انجام دادن
redo دوباره انجام دادن
alternate بنوبت انجام دادن
redoes دوباره انجام دادن
redoing دوباره انجام دادن
alternates بنوبت انجام دادن
misdo ناصحیح انجام دادن
manipulate با دست انجام دادن
manipulates بامهارت انجام دادن
manipulated بامهارت انجام دادن
go the whole hog <idiom> بطورکامل انجام دادن
out act بهتر انجام دادن از
to a one's object مقصودخودرا انجام دادن
solemnize باتشریفات انجام دادن
on the beam <idiom> خوب انجام دادن
manipulate بامهارت انجام دادن
top خوب انجام دادن
to do by halves ناقص انجام دادن
completed کامل کردن انجام دادن
redoes انجام دادن مجدد چیزی
redoing انجام دادن مجدد چیزی
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
to shuffle throuch shun بدشواری انجام دادن پرهیزکردن از
to stand to one's duty وفیفه خودرا انجام دادن
redo انجام دادن مجدد چیزی
popped بسرعت عملی انجام دادن
redid انجام دادن مجدد چیزی
pop بسرعت عملی انجام دادن
effecturate موجب شدن انجام دادن
heat treat انجام دادن عملیات حرارتی
pops بسرعت عملی انجام دادن
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
redone انجام دادن مجدد چیزی
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
delegation of authority دادن اختیار انجام عمل
achieve انجام دادن [بانجام رسانیدن]
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
achieved انجام دادن بانجام رسانیدن
achieves انجام دادن بانجام رسانیدن
single stepping در یک مرحله انجام دادن یا شدن
finish انجام دادن چیزی تا انتها
achieving انجام دادن بانجام رسانیدن
spial عمل مخفی انجام دادن
to play one's role وفیفه خودرا انجام دادن
to pull off باوجود دشواری انجام دادن
consummating انجام دادن عروسی کردن
consummates انجام دادن عروسی کردن
consummated انجام دادن عروسی کردن
consummate انجام دادن عروسی کردن
deliberating عمدا انجام دادن عمدی
deliberate عمدا انجام دادن عمدی
deliberated عمدا انجام دادن عمدی
deliberates عمدا انجام دادن عمدی
complete کامل کردن انجام دادن
completes کامل کردن انجام دادن
to go to رسیدگی کردن انجام دادن
completing کامل کردن انجام دادن
finishes انجام دادن چیزی تا انتها
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
speculated معاملات پرخطر انجام دادن
speculates معاملات پرخطر انجام دادن
slur باعجله کاری را انجام دادن
slurred باعجله کاری را انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
slurs باعجله کاری را انجام دادن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
speculating معاملات پرخطر انجام دادن
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
plod بازحمت کاری را انجام دادن
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
in the groove <idiom> حداکثر کار را انجام دادن
do انجام دادن کفایت کردن
speculate معاملات پرخطر انجام دادن
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
plods بازحمت کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com