English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 212 (19 milliseconds)
English Persian
to intend to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something در نظر انجام کاری را داشتن
Search result with all words
to set one's mind on anything ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
get away with murder <idiom> انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن
to intend to do something قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something قصد انجام کاری را داشتن
to be about to do something قصد انجام کاری را داشتن
to mean to do something منظور انجام کاری را داشتن
to purpose something هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
to aim to do something قصد انجام کاری را داشتن
Other Matches
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
actions انجام کاری
action انجام کاری
sleeping پیش از انجام کاری
achieving موفقیت در انجام کاری
achieves موفقیت در انجام کاری
capable توانایی انجام کاری
to stop [doing something] ایستادن [از انجام کاری]
sleeps پیش از انجام کاری
achieve موفقیت در انجام کاری
mode of execution روش انجام کاری
achieved موفقیت در انجام کاری
sleep پیش از انجام کاری
mind to do a thing اماده انجام کاری
authority توانایی انجام کاری
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
undertaken توافق برای انجام کاری
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
authorisations اجازه یا توانایی انجام کاری
chip قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chips قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
backlog کاری که باید انجام شود
spadework کاری که با بیل انجام میدهند
having باعث انجام کاری شدن
undertakes توافق برای انجام کاری
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
planning سازماندهی نحوه انجام کاری
have باعث انجام کاری شدن
authorization اجازه یا توانایی انجام کاری
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
chicken out <idiom> از ترس کاری را انجام ندادن
dead set against something <idiom> کاملا مصمم در انجام کاری
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
to be about to do something در صدد انجام کاری بودن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
capability قادر به انجام کاری بودن
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
undertake توافق برای انجام کاری
feel up to (do something) <idiom> توانایی انجام کاری رانداشتن
fall over oneself <idiom> کاملا مشتاق انجام کاری
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
slurred باعجله کاری را انجام دادن
cinch کاری که با سهولت انجام شود
slur باعجله کاری را انجام دادن
potential <adj.> [توانایی برای انجام کاری]
supererogation انجام کاری بیش از حد وفیفه
slurs باعجله کاری را انجام دادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را ناقص انجام ندادن
backlogs کاری که باید انجام شود
wit's end <idiom> ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
We don't do things by halves. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. کاری را ناقص انجام ندادن
loads کاری که باید انجام شود
take turns <idiom> انجام کاری با همکاری یکدیگر
We don't do things halfway. کاری را ناقص انجام ندادن
load کاری که باید انجام شود
make one's bed and lie in it <idiom> مسئول انجام کاری بودن
plods بازحمت کاری را انجام دادن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
plod بازحمت کاری را انجام دادن
to propose to do something در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something در صدد انجام کاری بودن
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
to be looking to do something در صدد انجام کاری بودن
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
have a hand in something <idiom> در کاری دست داشتن
technique روش با مهارت برای انجام کاری
techniques روش با مهارت برای انجام کاری
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
turn out <idiom> رفتن برای دیدن یا انجام کاری
brushwork هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
alternative دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
help روش آسانتر برای انجام کاری
helps روش آسانتر برای انجام کاری
helped روش آسانتر برای انجام کاری
swim against the tide/current <idiom> کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
operation دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
alternatives دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
To put ones heart and soul into a job . باتمام وجود کاری را انجام دادن
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
beat someone to the punch (draw) <idiom> قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
forcing مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
get away with something <idiom> کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
null دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
at the elventh hour دقیقه نود کاری انجام دادن
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
get around to <idiom> بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
to invite somebody to do something از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to do a thing ina corner کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
taskwork کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
to invite somebody to do something کسی را برای انجام کاری فراخواندن
go (someone) one better <idiom> کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
bars توقف کسی برای انجام کاری
to be in a position to do something موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
invoke تقاضا از کسی برای انجام کاری
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
invoked تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
bar توقف کسی برای انجام کاری
shove down one's throat <idiom> اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
invoking تقاضا از کسی برای انجام کاری
give free rein to <idiom> اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
see to it <idiom> مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
to undertake to do something رسما متعهد به انجام کاری شدن
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
invokes تقاضا از کسی برای انجام کاری
facility قادر به انجام کاری به سادگی بودن
to do a thing with f. کاری رابه اسانی انجام دادن
to p in doing a thing در کاری پشت کار داشتن
no operation instruction دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
no op دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something(act)from force of habit کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
to key up any to do s.th. <idiom> کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
go off half-cocked <idiom> صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
overslaugh بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
twist one's arm <idiom> مجبور کردن شخص برای انجام کاری
application کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
applications کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to act in concert <idiom> با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
covenantor اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
blankest دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
blank دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
perfunctoriness چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
To do something waveringly. کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
facility وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
slapdash کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to bite the bullet <idiom> پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to have to bite the bullet <idiom> باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to enjoin somebody from doing something [American E] منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
There is no reason to do something دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
get one's own way <idiom> اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
see one's way clear to do something <idiom> احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
freedoms آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
multifunction ایستگاه کاری که چندین کار می توانند انجام شوند
go in for <idiom> شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
cross to bear/carry <idiom> رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
second-guess someone <idiom> حدس اینکه یکی دیگه چه کاری انجام میداد
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
beside one's self <idiom> خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
supersedeas دستور موقت دادگاه در موردخودداری از انجام یا ادامه کاری
freedom آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
egg (someone) on <idiom> خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
talk into <idiom> موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
to pause [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
handing کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
have a go at <idiom> سعی درانجام کاری که بقیه قبلا انجام دادهاند
server کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
to opt out [of something] تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
to opt in [something] تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
don't give up the day job <idiom> [در مورد کاری خبره نبودن و ناتوانی انجام آن با مهارت]
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
make it up to someone <idiom> انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com