English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 210 (20 milliseconds)
English Persian
publish abroad در همه جا شهرت دادن
to publish abroad در همه جا شهرت دادن
Search result with all words
immortalised شهرت جاویدان دادن به
immortalises شهرت جاویدان دادن به
immortalising شهرت جاویدان دادن به
immortalize شهرت جاویدان دادن به
immortalized شهرت جاویدان دادن به
immortalizes شهرت جاویدان دادن به
immortalizing شهرت جاویدان دادن به
eternize ابدی کردن شهرت ابدی دادن
Other Matches
reputations شهرت
reported شهرت
prestige شهرت
publicity شهرت
illustriousness شهرت
notability شهرت
odor شهرت
stand شهرت
popularity شهرت
name شهرت
title شهرت
names شهرت ها
titles شهرت ها
unknowns بی شهرت
unknown بی شهرت
celebrities شهرت
celebrity شهرت
reputation شهرت
name شهرت
reports شهرت
emprise شهرت
fame شهرت
grapevines شهرت
famousness شهرت
conspicuousness شهرت
renown شهرت
fameless بی شهرت
grapevine شهرت
hearsay شهرت
illustrousness شهرت
names شهرت
odors شهرت
report شهرت
odour شهرت
odours شهرت
to get fame شهرت یافتن
posthumous fame شهرت پس از مرگ
estimate قیمت شهرت
To become famous (renowned). شهرت یا فتن
unpopularity عدم شهرت
estimated قیمت شهرت
reputable قابل شهرت
estimating قیمت شهرت
estimates قیمت شهرت
esteem شهرت ارجمندشمردن
oecumenicity شهرت جهانی
attribute شهرت افتخار
repute شهرت داشتن
attributes شهرت افتخار
bad reputation سوء شهرت
attributing شهرت افتخار
name نام و شهرت
names نام و شهرت
standing دوام شهرت
there is a rumour that شهرت دارد که
to win fame شهرت پیدا کردن
to shoot to fame <idiom> ناگهانی به شهرت رسیدن
there removred revolution شورشی که شهرت دارد
notbility شهرت قابل ملاحظگی
rehabilitation احیای شهرت یااعتبار
To be world famous . To enjoy an international reputation. شهرت جهانی داشتن
establishes شهرت یامقامی کسب کردن
immortalization اعطای نام یا شهرت جاودانی
All is ephemeral , the fame and the famous . شهرت ومشهور هردو درگذرند
establish شهرت یامقامی کسب کردن
establishing شهرت یامقامی کسب کردن
to damage somebody's good reputation به شهرت کسی خسارت زدن
to build up areputation شهرت یا ابرویی برای خوددرست کردن
vindication اعاده حیثیت [مثال شهرت یا آبرو ...]
Italian stucco is world famous . گچ برای ایتالیا شهرت جهانی دارد
his standing with his colleagues شهرت او [مرد ] میان همکاران خود
They are famed for their courage. بخاطر شجاعت وجسارتشان شهرت دارند
It is not much of a reputation (status symbol) for one. اینهم برای آدم شهرت نشد
The town is famous for its hot springs . این شهر بدلیل چشمه های آبگرمش شهرت دارد
He acquired kudos by appearing on television. او [مرد] با ظاهر شدن در تلویزیون جلال [شهرت] به دست آورد.
staked شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stake شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stakes شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
to win one's spurs بدرجه سلحشوری رسیدن برجسته شدن نامی شدن شهرت یافتن
to tarnish something [image, status, reputation, ...] چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
Reihan ریحان [شهری در استان مرکزی و نزدیک اراک که به بافت طرح های هراتی و افشان یا زمینه قرمز شهرت داشته و اکثر فرش های آن بصورت تک پودی بافته می شوند.]
Sarouk ساروق [حوزه بافت ساروق در استان مرکزی با شهرت جهانی در بافت فرش های پر تراکم با زمینه قرمز و حاشیه آبی، پرز بلند و طرح افشان بته ای و گل خشتی است.]
Jaff design طرح جاف [جاف از روستاهای کردستان می باشد و از قدیم به بافت انواع کیسه های خورجینی و دستی شهرت داشته است. طرح ها اکثرا لوزی شکل بوده و لبه ها حالت قالب دارند.]
geometric design طرح هندسی [این طرح در ابتدا بخاطر ذهنی بافی و سهولت بیشتر در بافت، بین عشایر و روستاها شهرت یافت. ولی امروزه هم به صورت ساده گذشته و هم بصورت پیچیده بین بافندگان استفاده می شود.]
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
rashwan medallion ترنج رشوان [این شهر در استان کردستان قرار داشته و به بافت قالیچه های خورجینی، گلیم و فرش های هندسی با ترنج مخصوص به این ناحیه شهرت دارد. ترنج این فرش ها بصورت لوزی بزرگ به همراه اشکال هندسی می باشد.]
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
prefer ترجیح دادن برتری دادن
purging غرامت دادن جریمه دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
incise چاک دادن شکاف دادن
cures شفا دادن بهبودی دادن
pronounces حکم دادن فتوی دادن
preferring ترجیح دادن برتری دادن
garnishing زینت دادن لعاب دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
prefers ترجیح دادن برتری دادن
expands توسعه دادن بسط دادن
pottion بهره دادن از جهاز دادن به
illustrating شرح دادن نشان دادن
lends عاریه دادن اجاره دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
incises چاک دادن شکاف دادن
cured شفا دادن بهبودی دادن
lend عاریه دادن اجاره دادن
give security for تامین دادن ضامن دادن
insult فحش دادن دشنام دادن
to set forth شرح دادن بیرون دادن
slash چاک دادن شکاف دادن
inform اطلاع دادن گزارش دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
slashed چاک دادن شکاف دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
slashes چاک دادن شکاف دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
informing اطلاع دادن گزارش دادن
insulted فحش دادن دشنام دادن
massaging ماساژ دادن تغییر دادن
judged حکم دادن تشخیص دادن
judge حکم دادن تشخیص دادن
mitigated تخفیف دادن تسکین دادن
to switch on اتصال دادن جریان دادن
informs اطلاع دادن گزارش دادن
incised چاک دادن شکاف دادن
order سفارش دادن دستور دادن
massage ماساژ دادن تغییر دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
mitigate تخفیف دادن تسکین دادن
massaged ماساژ دادن تغییر دادن
mitigates تخفیف دادن تسکین دادن
massages ماساژ دادن تغییر دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
pronounce حکم دادن فتوی دادن
assigns نسبت دادن تخصیص دادن
loan قرض دادن عاریه دادن
instructed دستور دادن اموزش دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com