Dictiornary-Farsi | در هم چشمی پیش افتادن از | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
outrival	در هم چشمی پیش افتادن از


Other Matches

to fall on ones knees	بیرون افتادن بلابه افتادن
eyeing	چشمی
competition	هم چشمی
rivalled	هم چشمی
rivaling	هم چشمی
rivalling	هم چشمی
monocular	یک چشمی
ocular	چشمی
ophtalmic	چشمی
rivals	هم چشمی
eyepiece	چشمی
eyepieces	چشمی
eyes	چشمی
becket	چشمی
eying	چشمی
eye	چشمی
uniocular	یک چشمی
emulation	هم چشمی
rivaled	هم چشمی
rival	هم چشمی
competitions	هم چشمی
rivalship	هم چشمی
eying	چشمی طناب
binocular deprivation	محرومیت دو چشمی
bollard eye	چشمی موت
thimbles	چشمی فلزی
thimble	چشمی فلزی
vier	هم چشمی کننده
bridled	بند چشمی
bridles	بند چشمی
optic	چشمی بصری
bullrings	چشمی سینه
emolously	از روی هم چشمی
emulating	هم چشمی کردن با
all eyes	چهار چشمی
bullring	چشمی سینه
eye	چشمی طناب
half-glasses	عینک یک چشمی
monocle	عینک یک چشمی
monocles	عینک یک چشمی
eyepiece	عدسی چشمی
emulate	هم چشمی کردن با
eyepieces	عدسی چشمی
emulated	هم چشمی کردن با
eyeing	چشمی طناب
rivaling	هم چشمی کننده
emulates	هم چشمی کردن با
eyes	چشمی طناب
vied	هم چشمی کردن
three eyed union plate	صفحه سه چشمی
rivalling	هم چشمی کننده
vies	هم چشمی کردن
hawse pipe	چشمی لنگر
rival	هم چشمی کننده
soft eye	چشمی ساده
rivalled	هم چشمی کننده
sight check	مقابله چشمی
metascope	دوربین تک چشمی
bridling	بند چشمی
monocular deprivation	محرومیت یک چشمی
monocular vision	بینایی یک چشمی
vie	هم چشمی کردن
penuriousness	تنگ چشمی
rivaled	هم چشمی کننده
flemish eye	چشمی بافته
thimble eye	چشمی فلزی
eyes of the ship	چشمی ناو
emulative	هم چشمی کننده
emulous	هم چشمی کننده
emulously	ازروی هم چشمی
entoptic	درون چشمی
bridle	بند چشمی
ocular lens	عدسی چشمی
eye splice	پیوند چشمی
thoroughfoot	اتصال چشمی
rivals	هم چشمی کننده
swivel	چشمی خود گرد
keep up with the Joneses <idiom>	چشم وهم چشمی
swivelled	چشمی خود گرد
swivels	چشمی خود گرد
peep	نگاه زیر چشمی
runner	طناب چشمی دار
runners	طناب چشمی دار
eyes in the back of one's head <idiom>	چهار چشمی پاییدن
union plate	صفحه چند چشمی
competitions	هم چشمی سبقت جویی
british antilewisite	نوعی پماد چشمی
bull nose	چشمی سینه ناو
chock	چشمی فلزی روی پل
reduced eye	چشمی باریک شده
foul house	چشمی گرفته لنگر
ophthalmic	چشمی وابسته به چشم
eyeplate	صفحه چشمی دار
eye bolt	مهره چشمی دار
competition	هم چشمی سبقت جویی
eyebolt	پیچ چشمی دار
peeped	نگاه زیر چشمی
peeping	نگاه زیر چشمی
peeps	نگاه زیر چشمی
suborbital	زیر کاسه چشمی
running bow line	چشمی زدن به طناب
parsimoniously	بزفتی باتنگ چشمی
binocular disparity	ناهمخوانی دید دو چشمی
binocular fusion	در هم امیزی دید دو چشمی
loup	ذره بین چشمی
roller clock	چشمی بسته قرقره دار
slinks	نظر چشمی نگاه دزدکی
slinking	نظر چشمی نگاه دزدکی
optical	نشانه روی بصری چشمی
slink	نظر چشمی نگاه دزدکی
external rectus	عضله مستقیم برون چشمی
dip the eye	وصل کردن چشمی طنابهابهم
To try to keep up with the joneses.	چشم وهم چشمی کردن ( رقابت )
To be all eyes. To watch like a hawk.	چهار چشمی پاییدن ( مراقب بودن )
borescope	ابزار چشمی برای بازرسی قطعات
wall eye	چشمی که سفیدی ان زیادوعنبیه ان کمرنگ باشد
pelorus	دستگاه سمت یاب چشمی نسبت به اجرام سماوی
stadia points	تارهای فاصله سنج دردوربینهای چشمی و نقشه برداری
eyestrings	ضمائم چشمی که سابقا معتقد بودند هنگام کوری ومرگ از هم گسیخته می گردد
toppling	از سر افتادن
retard	پس افتادن
retarding	پس افتادن
to bite the dust	افتادن
retards	پس افتادن
tumble	افتادن
tumbled	افتادن
topples	از سر افتادن
toppled	از سر افتادن
oppose	در افتادن
To go out o fashion .	از مد افتادن
To do something in a pique .	سر لج افتادن
to fall off	افتادن
to fall down	افتادن
to come a mucker	افتادن
to come a cropper	افتادن
topple	از سر افتادن
tumbles	افتادن
clear itself	لا افتادن
lapse vi	افتادن
to shank off	افتادن
drop back	افتادن
plonk	افتادن
plonked	افتادن
fall	افتادن
prostrating	افتادن
prostrates	افتادن
prostrated	افتادن
prostrate	افتادن
plonking	افتادن
to be deferred	پس افتادن
to be off ones feed	افتادن
opposes	در افتادن
to be thrown	افتادن
plonks	افتادن
scored	خط افتادن
foundered	از پا افتادن
foundering	از پا افتادن
founders	از پا افتادن
lagged	پس افتادن
lie	افتادن
lied	افتادن
score	خط افتادن
scores	خط افتادن
lies	افتادن
out of breath <idiom>	به هن هن افتادن
founder	از پا افتادن
lags	پس افتادن
lag	پس افتادن
to stand over	عقب افتادن
flag	ازپا افتادن
lag	عقب افتادن
stand over	عقب افتادن
dry up	خشک افتادن
drops	افتادن چکیدن
drop behind	عقب افتادن از
coaptation	بهم افتادن
dropping	افتادن چکیدن
to outgrow a habit <idiom>	از سر افتادن عادت
drop	افتادن چکیدن
desexualize	از مردی افتادن
dropped	افتادن چکیدن
desex	از مردی افتادن
use up	ازنفس افتادن
come about	اتفاق افتادن
outrunning	پیش افتادن
outrun	پیش افتادن
outstripping	پیش افتادن از
outstrips	پیش افتادن از
plumb	شاقولی افتادن
overtaken	پیش افتادن از
overtakes	پیش افتادن از
taking precedence	جلو افتادن
outruns	پیش افتادن
outstripped	پیش افتادن از
betide	اتفاق افتادن
incapacitate	ازکار افتادن
overtake	پیش افتادن از
superannuate	ازمد افتادن
flags	ازپا افتادن
tail away	عقب افتادن