Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (30 milliseconds)
English
Persian
pull through
در وضع خطرناکی انجام وفیفه کردن
Other Matches
functionate
انجام وفیفه کردن
to perform one's duty
انجام وفیفه کردن
feasance
انجام وفیفه کردن
acquitting
از عهده برامدن انجام وفیفه کردن
to overrun one's duty
از انجام وفیفه شانه خالی کردن
acquits
از عهده برامدن انجام وفیفه کردن
the d. of duty
انجام وفیفه
harnessed
حین انجام وفیفه
line of duty
نحوه انجام وفیفه
while on duty
حین انجام وفیفه
neglect of duty
غفلت در انجام وفیفه
supererogation
افراط در انجام وفیفه
harnessing
حین انجام وفیفه
ready for duty
اماده انجام وفیفه
harness
حین انجام وفیفه
to stand to one's duty
وفیفه خودرا انجام دادن
supererogation
انجام کاری بیش از حد وفیفه
mistake while in discharge of duty
خطا در حین انجام وفیفه
to play one's role
وفیفه خودرا انجام دادن
taskwork
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
slackers
کسی که از انجام وفیفه شانه تهی کند
slacker
کسی که از انجام وفیفه شانه تهی کند
to do ones endeavour
کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
board of conciliation
هیاتی که برای پیشگیری وایجاد توافق بین کارگر وکارفرما انجام وفیفه میکند
limit state
حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
dangerousness
خطرناکی
perilousness
خطرناکی
economic and social council
شورای اقتصادی و اجتماعی یکی از ارکان ششگانه سازمان ملل متحد که وفیفه اش انجام امور اقتصادی واجتماعی و فرهنگی و تربیتی مربوط به سازمان ملل
functioned
وفیفه عمل کردن
functions
وفیفه عمل کردن
function
وفیفه عمل کردن
conscript
به خدمت وفیفه احضار کردن
conscripted
به خدمت وفیفه احضار کردن
conscripting
به خدمت وفیفه احضار کردن
conscripts
به خدمت وفیفه احضار کردن
to be in d.
کوتاهی درانجام وفیفه کردن
conscript
سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
conscripts
سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
conscripting
سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
conscripted
سربازگیری کردن سرباز وفیفه مشمول
serviced
منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
service
منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
squelch circuit
یک نوع مدار رادیویی است که وفیفه ان کم کردن صداهای اضافی متن پیامها و یا ازبین بردن خرخر صدای رادیواست
duty assignment
واگذار کردن وفیفه گماردن به خدمت تعیین محل خدمت شغل دادن
desertion
ترک کردن افرادواجب النفقه ترک زوج یازوجه به وسیله دیگری فراراز خدمت وفیفه
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
automate
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
robot
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
gurantee
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
cost center
قسمت هزینه در یک موسسه واحدی در یک موسسه که وفیفه اش تعیین قیمت کالا ازطریق توزیع و سرشکن کردن هزینه هاست
acquit
انجام وظیفه کردن
complete
کامل کردن انجام دادن
completed
کامل کردن انجام دادن
circuit
یچ کردن عملیات انجام میدهد
completing
کامل کردن انجام دادن
completes
کامل کردن انجام دادن
consummates
انجام دادن عروسی کردن
consummating
انجام دادن عروسی کردن
consummated
انجام دادن عروسی کردن
circuits
یچ کردن عملیات انجام میدهد
consummate
انجام دادن عروسی کردن
do
انجام دادن کفایت کردن
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
demonstration
تظاهر به انجام عملیات کردن
demonstrations
تظاهر به انجام عملیات کردن
administers
انجام دادن اعدام کردن
administering
انجام دادن اعدام کردن
administered
انجام دادن اعدام کردن
to go to
رسیدگی کردن انجام دادن
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
implementing
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implements
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
calebrate
باتشریفات انجام دادن مشهور کردن
to goad somebody doing something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
implement
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to invite somebody to do something
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
implemented
انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
huddle
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
forcing
مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
huddles
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
To clinch (close)the deal.
معامله راتمام کردن ( انجام دادن )
huddling
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
shrink one's duty
از انجام وظیفه شانه خالی کردن
huddled
ناقص انجام دادن ازدحام کردن
tasks
وفیفه
functions
وفیفه
functioned
وفیفه
function
وفیفه
pensions
وفیفه
duty
وفیفه
pension
وفیفه
worked
وفیفه
task
وفیفه
role
وفیفه
roles
وفیفه
obligations
وفیفه
assignment
وفیفه
service
وفیفه
inofficious
بی وفیفه
that is your duty and not mine
نه وفیفه من
work
وفیفه
office
وفیفه
assignments
وفیفه
offices
وفیفه
devoir
وفیفه
serviced
وفیفه
taskwork
وفیفه
activity
وفیفه
sorb
وفیفه
obligation
وفیفه
activities
وفیفه
responsibilities
وفیفه
responsibility
وفیفه
put up to
<idiom>
وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
to turn off
خاموش کردن انجام دادن بیرون اوردن
twist one's arm
<idiom>
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to enjoin somebody from doing something
[American E]
منع کردن کسی از انجام کاری
[حقوق]
task
امرمهم وفیفه
feal
وفیفه شناس
dereliction of duty
ترک وفیفه
serviced
نظام وفیفه
dutifulness
وفیفه شناسی
dereliction of duty
وفیفه نشناسی
conscript
سرباز وفیفه
conscripted
سرباز وفیفه
conscientious
وفیفه شناس
undutiful
وفیفه نشناس
the d. of duty
ادای وفیفه
religious duty
فرض وفیفه
draftees
سربازان وفیفه
offices
کار وفیفه
propositional function
وفیفه حسی
drafted
سرباز وفیفه
obligor
مشمول وفیفه
obstriction
قرارداد وفیفه
drafts
سرباز وفیفه
functioned
وفیفه داشتن
compulsory service
خدمت وفیفه
loyalty
وفیفه شناسی
loyalties
وفیفه شناسی
draft
سرباز وفیفه
fealty
وفیفه شناسی
beneficiaries
وفیفه خوار
beneficiary
وفیفه خوار
breach of duty
ترک وفیفه
function
وفیفه داشتن
obligated reservist
مشمول وفیفه
reserve officer
افسر وفیفه
functional
وفیفه دار
functions
وفیفه داشتن
office
کار وفیفه
fealties
وفیفه شناسی
lapse from duty
ترک وفیفه
naval conscript
ناوی وفیفه
neurility
وفیفه اعصاب
incumbency
وفیفه لزوم
fun and games
<idiom>
وفیفه مشکل
functionery
وفیفه دار
duty-bound
حینانجام وفیفه
irresponsible
وفیفه نشناس
conscription
نظام وفیفه
tasks
امرمهم وفیفه
sense of duty
حس وفیفه شناسی
inofficious
وفیفه نشناس
loyal
وفیفه شناس
burden of proof
وفیفه اثبات
task management
مدیریت وفیفه
staff duty
وفیفه ستادی
stipendiary
وفیفه خوار
stipendiaries
وفیفه خوار
dutiful
وفیفه شناس
seaman recruit
ناوی وفیفه
annuitant
وفیفه خور
functionally
ازلحاظ وفیفه
irresponsibility
وفیفه نشناسی
service
نظام وفیفه
conscripts
سرباز وفیفه
military service
نظام وفیفه
conscripting
سرباز وفیفه
laspe from duty
ترک وفیفه
talk into
<idiom>
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
egg (someone) on
<idiom>
خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
to pause
[برای مدت کوتاهی]
در انجام کاری توقف کردن
auditing
توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com