Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (42 milliseconds)
English
Persian
to be spoons on
در پیش روی مردم یااحمقانه عشق بازی کردن ولاس زدن
Other Matches
tongue and groove joint
اتصال نر ولاس
misplay
بازی بد واز روی ناشیگری غلط بازی کردن
to make a trick
با کارت شعبده بازی کردن
[ورق بازی]
democracies
مردم سالاری دمکراسی حکومت مردم برمردم
democracy
مردم سالاری دمکراسی حکومت مردم برمردم
plebiscite
مردم خواست رای قاطبه مردم
popular
مردم پسند و مناسب حال مردم
plebiscites
مردم خواست رای قاطبه مردم
to never let yourself get to thinking like them
<idiom>
نگذارند که نفوذ بقیه مردم مجبورشان بکند طرز فکر مانند بقیه مردم داشته باشند
[اصطلاح روزمره]
rub shoulders with others
با مردم امیزش کردن
home rule
حکومت به دست خود اهالی حکومت مردم بر مردم
To be a good mixer.
با مردم خوب جوشیدن ( معاشرت کردن )
shinny
بازی هاکی که با توپ چوبی بازی شود چوب بازی هاکی
to count
بشماره مردم یا سپاهی لشگر نگاه کردن
to make friends
[to make connections]
رابطه پیدا کردن
[با مردم برای هدفی]
population
تعداد مردم مردم
populations
تعداد مردم مردم
to make
[commit]
a faux pas
اشتباه اجتماعی کردن
[در رابطه با رفتار بین مردم]
civilian preparedness for war
اماده کردن مردم برای جنگ امادگی غیرنظامیان
three-day retreat
گردهمایی سه روزه دور از مردم عمومی
[برای دعا کردن، درس دینی و عبادت]
harlequinade
بخشی ازنمایش یالال بازی که لوده دران بازی میکند لودگی
frame
مدت زمان به کیسه انداختن تمام گویهای بازی اسنوکر یک دهم از بازی بولینگ
cutthroat
بازی 3 نفره که هریک به نفع خود بازی میکند
gamesmanship
مهارت در بردن بازی بدون تخلف از مقررات بازی
game
وسیله ROM که حاوی کد برنامه برای بازی کامپیوتری است و در کنسول بازی نصب میشود
kiss in the ring
بازی بگیرماچ کن :بازی که دران پسریادختری ....تااوراببوسد
fire fight
ترقه بازی اتش بازی مبادله تیراندازی
shinney
بازی هاکی که باتوپ چوبی بازی شود
dib
ریگ بازی قاپ یا ریگی که با ان بازی می کنند
inning
گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
quibbles
زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbled
زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibble
زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbling
زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
to play fair
مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
crampet game
بازی خفه بازی کم فضای شطرنج
charlatanic
امیخته بازبان بازی یاچاچول بازی
harlepuinade
نمایش لال بازی ودلقک بازی
play-acting
بازی کردن
play-acted
بازی کردن
play-act
بازی کردن
headwork
با سر بازی کردن
play-acts
بازی کردن
playing
بازی کردن
plays
بازی کردن
plays
رل بازی کردن
move
بازی کردن
miscast
بد بازی کردن
To be acting. To put it on .
رل بازی کردن
gallant
زن بازی کردن
toys
بازی کردن
playing
رل بازی کردن
rinks
یخ بازی کردن
played
بازی کردن
played
رل بازی کردن
twiddled
بازی کردن
moved
بازی کردن
moves
بازی کردن
playact
رل بازی کردن
twiddling
بازی کردن
twiddles
بازی کردن
play
رل بازی کردن
bump
بازی کردن
toy
بازی کردن
rink
یخ بازی کردن
play
بازی کردن
actuble
بازی کردن
twiddle
بازی کردن
garotte
اسباب ادم خفه کنی راهزنی بوسیله خفه کردن مردم
garrote
اسباب ادم خفه کنی راهزنی بوسیله خفه کردن مردم
foxes
روباه بازی کردن تزویر کردن
foxing
روباه بازی کردن تزویر کردن
fox
روباه بازی کردن تزویر کردن
gambled
سفته بازی کردن
criminal court
عشق بازی کردن
start up
<idiom>
بازی را شروع کردن
to bill and coo
بوسه بازی کردن
gamble
سفته بازی کردن
shinney
شینی بازی کردن
favouritism
پارتی بازی کردن
court
عشق بازی کردن
misplay
ناشیانه بازی کردن
flimflam
حقه بازی کردن
drab
جنده بازی کردن
drabber
جنده بازی کردن
kite
سفته بازی کردن
left-handed
با دست چپ بازی کردن
played
تفریح بازی کردن
fornicate
: فاحشه بازی کردن
fornicated
: فاحشه بازی کردن
fornicates
: فاحشه بازی کردن
fornicating
: فاحشه بازی کردن
taw
تیله بازی کردن
war game
بازی جنگ کردن
playing
تفریح بازی کردن
showboat
نمایشی بازی کردن
drabbest
جنده بازی کردن
fences
شمشیر بازی کردن
fence
شمشیر بازی کردن
shinny
شینی بازی کردن
spars
مشت بازی کردن
plays
تفریح بازی کردن
sparred
مشت بازی کردن
spar
مشت بازی کردن
thimblerig
شعبده بازی کردن
play
تفریح بازی کردن
ski
اسکی بازی کردن
prevaricated
زبان بازی کردن
kites
سفته بازی کردن
skate
اسکیت بازی کردن
to skip rope
بند بازی کردن
yo-yos
یویو بازی کردن
to play marbles
مهره بازی کردن
tricked
حقه بازی کردن
trick
حقه بازی کردن
cards
ورق بازی کردن
bowl
باتوپ بازی کردن
card
ورق بازی کردن
bowls
باتوپ بازی کردن
playact
در تاتر بازی کردن
yo-yo
یویو بازی کردن
play out
تا اخر بازی کردن
prevaricates
زبان بازی کردن
prevaricating
زبان بازی کردن
prevaricate
زبان بازی کردن
skated
اسکیت بازی کردن
equivocates
زبان بازی کردن
equivocated
زبان بازی کردن
equivocate
زبان بازی کردن
equivocating
زبان بازی کردن
To play cards .
ورق بازی کردن
skates
اسکیت بازی کردن
play fair
مردانه بازی کردن
palter
زبان بازی کردن
tricking
حقه بازی کردن
to play football
فوتبال بازی کردن
to play ball
توپ بازی کردن
gambles
سفته بازی کردن
personified
رل دیگری بازی کردن
mountebank
حقه بازی کردن
skis
اسکی بازی کردن
personifying
رل دیگری بازی کردن
piddles
باخوراک بازی کردن
personify
رل دیگری بازی کردن
skied
اسکی بازی کردن
personifies
رل دیگری بازی کردن
piddled
باخوراک بازی کردن
piddle
باخوراک بازی کردن
mountebanks
حقه بازی کردن
to play at chess
شطرنج بازی کردن
to fly a kite
سفته بازی کردن
to play for love
سر هیچ بازی کردن
to play soccer
فوتبال بازی کردن
to make love
عشق بازی کردن
spoofs
حقه بازی کردن
spoof
حقه بازی کردن
to look oneself again
پشم بازی کردن
game
سرگرمی دوربازی بازی کردن
wench
فاحشه دختر بازی کردن
performs
بازی کردن نمایش دادن
see-saws
الا کلنگ بازی کردن
warm up
دست گرمی بازی کردن
see-sawing
الا کلنگ بازی کردن
philander
زن بازی کردن دنبال زن افتادن
see-sawed
الا کلنگ بازی کردن
speculating
احتکارکردن سفته بازی کردن
to play for love
تفریحی یا عشقی بازی کردن
to pay at addor even
بازی طاق یا جفت کردن
to toy with one's food
با غذای خود بازی کردن
to play square
راست وحسینی بازی کردن
To play (trifle) with someones feeling.
با احساسات کسی بازی کردن
sports
نمایش تفریحی بازی کردن
sported
نمایش تفریحی بازی کردن
sport
نمایش تفریحی بازی کردن
to play up
درست و حسابی بازی کردن
To spend recklessly ( prodigally ) .
گشاد بازی کردن ( ولخرجی )
to play at d.
تخته نرد بازی کردن
wenches
فاحشه دختر بازی کردن
teetering
الله کلنگ بازی کردن
act
بازی کردن نمایش دادن
To play ones part .
نقش خودرا بازی کردن
warm up
<idiom>
گرم کردن (برای بازی)
speculates
احتکارکردن سفته بازی کردن
carpetbag
سیاست بازی ودغلکاری کردن
to spar at each other
باهم مشت بازی کردن
acted
بازی کردن نمایش دادن
sewsaw
الله کلنگ بازی کردن
speculated
احتکارکردن سفته بازی کردن
footle
لودگی یا بازی کردن پایگکوبی
teeters
الله کلنگ بازی کردن
play cat and mouse with someone
<idiom>
موش و گربه بازی کردن
see-saw
الا کلنگ بازی کردن
to play computer games
بازی های کامپیوتری کردن
fowling
روبه بازی یادوروئی کردن
performed
بازی کردن نمایش دادن
speculate
احتکارکردن سفته بازی کردن
teetered
الله کلنگ بازی کردن
romps
با جیغ وداد بازی کردن
romping
با جیغ وداد بازی کردن
perform
بازی کردن نمایش دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com