Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
self seeker
در پی انجام خواهشهای نفس
Other Matches
importunate requests
خواهشهای سماجت امیز
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
automates
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
robot
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
gurantee
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
retention money
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
querying
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
mission , oriented
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
compietion
انجام
implementation
انجام
enforcement
انجام
sequels
انجام
at last
سر انجام
accomplishment
انجام
achievements
انجام
achievement
انجام
implementation
انجام
transaction
انجام
execution
انجام
terminuse ad quem
انجام
performance
انجام
performances
انجام
fulfilment
انجام
fulfillment
انجام
end all
انجام
effectuation
انجام
commission
انجام
completion
انجام
implement
انجام
consummation
انجام
implemented
انجام
sequel
انجام
implementing
انجام
commissions
انجام
commissioning
انجام
implements
انجام
repetition
باز انجام
effectual
انجام شدنی
effect
انجام دادن
workable
<adj.>
انجام شدنی
go through
انجام دادن
fulfit
انجام دادن
functor
انجام دهنده
makable
<adj.>
انجام شدنی
workable
<adj.>
انجام پذیر
executable
<adj.>
انجام پذیر
effected
انجام دادن
effecting
انجام دادن
possible
[doable, feasible]
<adj.>
انجام پذیر
practicable
<adj.>
انجام پذیر
manipulation
انجام با مهارت
manageable
<adj.>
انجام پذیر
successful
نیک انجام
executable
انجام پذیر
feasance
انجام کار
finalization
انجام رسانی
for doing it
برای انجام ان
from a to izzard
از اغاز تا انجام
executable
<adj.>
انجام شدنی
from first to last
ازاغازتا انجام
fulfill
انجام دادن
from beginning to end
ازابتداتا انجام
implements
انجام دادن
out-and-out
انجام شده
out and out
انجام شده
pending
در دست انجام
godspeed
پایان انجام
bring into being
به انجام رساندن
carry out
به انجام رساندن
bring inbeing
به انجام رساندن
chars
انجام دادن
charring
انجام دادن
char
انجام دادن
non performance
عدم انجام
accomplish
به انجام رساندن
bring into being
انجام دادن
put into effect
انجام دادن
put into practice
انجام دادن
done
انجام شده
unfeasible
<adj.>
انجام ناپذیر
parform
انجام دادن
stand to
انجام دادن
pay
انجام دادن
execute
به انجام رساندن
paying
انجام دادن
put into effect
به انجام رساندن
put into practice
به انجام رساندن
implementing
انجام دادن
implemented
انجام دادن
make a reality
به انجام رساندن
fulfill
[American]
به انجام رساندن
implement
انجام دادن
makable
<adj.>
انجام پذیر
achievable
<adj.>
انجام پذیر
repetitions
باز انجام
unfeasible
<adj.>
انجام نشدنی
inexecutable
<adj.>
انجام نشدنی
impracticable
<adj.>
انجام نشدنی
pays
انجام دادن
performable
انجام دادنی
performing
انجام دهنده
fulfilled
انجام دادن
fulfil
انجام دادن
actualise
[British]
انجام دادن
actualize
انجام دادن
carry ineffect
انجام دادن
carry out
انجام دادن
accomplish
انجام دادن
accomplishes
انجام دادن
implement
انجام دادن
accomplishable
انجام دادنی
fulfills
انجام دادن
carry into effect
انجام دادن
put inpractice
انجام دادن
put ineffect
انجام دادن
fulfilling
انجام دادن
achiever
انجام دهنده
accomplisher
انجام دهنده
accomplishing
انجام دادن
unfulfilled
انجام نشده
administer
انجام دادن
perform
انجام دادن
performed
انجام دادن
performs
انجام دادن
honours
انجام تعهد
bring inbeing
انجام دادن
accomplish
انجام دادن
honored
انجام تعهد
honoring
انجام تعهد
honors
انجام تعهد
honour
انجام تعهد
honoured
انجام تعهد
honouring
انجام تعهد
actions
انجام کاری
action
انجام کاری
practicable
<adj.>
انجام شدنی
possible
[doable, feasible]
<adj.>
انجام شدنی
manageable
<adj.>
انجام شدنی
makeable
<adj.>
انجام شدنی
makable
[spv. makeable]
<adj.>
انجام شدنی
feasible
<adj.>
انجام شدنی
doable
<adj.>
انجام شدنی
contrivable
<adj.>
انجام شدنی
repeats
باز انجام
repeat
باز انجام
makable
[spv. makeable]
<adj.>
انجام پذیر
feasible
<adj.>
انجام پذیر
doable
<adj.>
انجام پذیر
contrivable
<adj.>
انجام پذیر
do up
انجام دادن
make a reality
انجام دادن
achievable
<adj.>
انجام شدنی
put ineffect
به انجام رساندن
implement
به انجام رساندن
carry ineffect
به انجام رساندن
actualize
به انجام رساندن
actualise
[British]
به انجام رساندن
fulfils
انجام دادن
chare
انجام دادن
carry out
انجام دادن
make something happen
انجام دادن
feasibility
توانایی انجام
make something happen
به انجام رساندن
carry into effect
به انجام رساندن
complier
انجام دهنده
completion of a contract
انجام یک قرارداد
accomplished
انجام شده
put inpractice
به انجام رساندن
fulfill
[American]
انجام دادن
execute
انجام دادن
makeable
<adj.>
انجام پذیر
covers
انجام دادن
despatched
انجام سریع
unaided
انجام چیزیبدونکمکدیگران
confrontational
انجام اعتصاب
to be fulfilled
انجام گرفتن
furnishes
انجام دادن
conclusion
انجام نتیجه
to bring to an issve
انجام دادن
to bring to effect
انجام دادن
make out
<idiom>
انجام دادن
to carry into execution
انجام دادن
to carry through
انجام دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com