English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (17 milliseconds)
English Persian
single stepping در یک مرحله انجام دادن یا شدن
Other Matches
phased array ترتیب مرحله به مرحله جریان مرحله به مرحله بندی شده
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
creeps مرحله به مرحله جلو رفتن
sequenced ejection سیستم پرتاب مرحله به مرحله
creep مرحله به مرحله جلو رفتن
sophistication نوع انتخاب سریع که اطلاعات مرحله اول مرتب سازی در مرحله دوم به کار می رود تا سرعت انتخاب را افزایش دهد
effectuate انجام دادن صورت دادن
boost phase مرحله دوم پرتاب موشک مرحله روشن شدن موتورمرحله دوم
leapfrog پیش روی مرحله به مرحله پله پله حرکت کردن
leapfrogged پیش روی مرحله به مرحله پله پله حرکت کردن
leapfrogging پیش روی مرحله به مرحله پله پله حرکت کردن
leapfrogs پیش روی مرحله به مرحله پله پله حرکت کردن
stand to انجام دادن
furnishing انجام دادن
chars انجام دادن
put inpractice انجام دادن
parform انجام دادن
carry ineffect انجام دادن
implement انجام دادن
fulfills انجام دادن
to go through انجام دادن
actualize انجام دادن
to do a thing the right way انجام دادن
actualise [British] انجام دادن
furnish انجام دادن
furnishes انجام دادن
fulfils انجام دادن
effected انجام دادن
implements انجام دادن
to put through انجام دادن
effect انجام دادن
do up انجام دادن
pays انجام دادن
effecting انجام دادن
go through انجام دادن
paying انجام دادن
put ineffect انجام دادن
make something happen انجام دادن
to make good انجام دادن
carry into effect انجام دادن
bring inbeing انجام دادن
accomplish انجام دادن
fulfilling انجام دادن
performed انجام دادن
fulfilled انجام دادن
put into effect انجام دادن
bring into being انجام دادن
to carry through انجام دادن
fulfill انجام دادن
put into practice انجام دادن
to carry into execution انجام دادن
carry out انجام دادن
carry out انجام دادن
put on انجام دادن
execute انجام دادن
fulfill [American] انجام دادن
fulfil انجام دادن
make a reality انجام دادن
performs انجام دادن
cover انجام دادن
perform انجام دادن
accomplishing انجام دادن
pay انجام دادن
make out <idiom> انجام دادن
implement انجام دادن
implemented انجام دادن
chare انجام دادن
to bring to an issve انجام دادن
fulfit انجام دادن
implementing انجام دادن
administer انجام دادن
to bring to effect انجام دادن
charring انجام دادن
accomplish انجام دادن
accomplishes انجام دادن
coverings انجام دادن
to follow out انجام دادن
char انجام دادن
covers انجام دادن
solemnize باتشریفات انجام دادن
to do by halves ناقص انجام دادن
To carry out to the letter . To do something very meticulously . موبه مو انجام دادن
alternate بنوبت انجام دادن
alternates بنوبت انجام دادن
redoes دوباره انجام دادن
redo دوباره انجام دادن
completion of a contract انجام دادن قرارداد
repeat دوباره انجام دادن
misdo ناصحیح انجام دادن
repeats دوباره انجام دادن
redid دوباره انجام دادن
on the beam <idiom> خوب انجام دادن
put across خوب انجام دادن
manipulate با دست انجام دادن
go the whole hog <idiom> بطورکامل انجام دادن
redone دوباره انجام دادن
redoing دوباره انجام دادن
manipulate بامهارت انجام دادن
overdid بیش از حد انجام دادن
served خدمت انجام دادن
manipulates بامهارت انجام دادن
to carry out a transaction معامله ای انجام دادن
serves خدمت انجام دادن
performs انجام دادن خوب یا بد
lurking در خفا انجام دادن
performed انجام دادن خوب یا بد
perform انجام دادن خوب یا بد
overdo بیش از حد انجام دادن
reworking دوباره انجام دادن
reworked دوباره انجام دادن
to a one's object مقصودخودرا انجام دادن
lurks در خفا انجام دادن
rework دوباره انجام دادن
overdoes بیش از حد انجام دادن
lurked در خفا انجام دادن
alternated بنوبت انجام دادن
manipulated بامهارت انجام دادن
dash بسرعت انجام دادن
dashed بسرعت انجام دادن
overdoing بیش از حد انجام دادن
serve خدمت انجام دادن
out act بهتر انجام دادن از
reworks دوباره انجام دادن
to bring through خوب انجام دادن
top خوب انجام دادن
dashes بسرعت انجام دادن
lurk در خفا انجام دادن
to toss off زود انجام دادن
assembler اسمبلی که برنامه به زبان اسمبلی را در دو مرحله به کد ماشین تبدیل میکند. ابتدا آدرسهای ابتدایی ذخیره می شوند و در مرحله دوم آن را به آدرس مطلق تبدیل می کنند
achieves انجام دادن بانجام رسانیدن
completing کامل کردن انجام دادن
achieving انجام دادن بانجام رسانیدن
deliberate عمدا انجام دادن عمدی
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
heat treat انجام دادن عملیات حرارتی
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
redid انجام دادن مجدد چیزی
pops بسرعت عملی انجام دادن
to pull off باوجود دشواری انجام دادن
deliberated عمدا انجام دادن عمدی
achieved انجام دادن بانجام رسانیدن
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
deliberating عمدا انجام دادن عمدی
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
overlabour با رنج فراوان انجام دادن
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to play one's role وفیفه خودرا انجام دادن
complete کامل کردن انجام دادن
achieve انجام دادن [بانجام رسانیدن]
in the groove <idiom> حداکثر کار را انجام دادن
do انجام دادن کفایت کردن
consummating انجام دادن عروسی کردن
consummates انجام دادن عروسی کردن
administered انجام دادن اعدام کردن
consummated انجام دادن عروسی کردن
consummate انجام دادن عروسی کردن
administering انجام دادن اعدام کردن
completed کامل کردن انجام دادن
administers انجام دادن اعدام کردن
deliberates عمدا انجام دادن عمدی
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
completes کامل کردن انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
slur باعجله کاری را انجام دادن
slurred باعجله کاری را انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
slurs باعجله کاری را انجام دادن
spial عمل مخفی انجام دادن
redone انجام دادن مجدد چیزی
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
to go to رسیدگی کردن انجام دادن
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
speculate معاملات پرخطر انجام دادن
To do (perform) ones duty. تکلیف خود را انجام دادن
speculated معاملات پرخطر انجام دادن
to stand to one's duty وفیفه خودرا انجام دادن
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
speculating معاملات پرخطر انجام دادن
redoing انجام دادن مجدد چیزی
delegation of authority دادن اختیار انجام عمل
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com