Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
duress
در CL نیزمانند حقوق ماهر عمل یاتاسیس حقوقی ناشی از اکراه باطل است
Other Matches
common low
سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
postliminum
قسمت پشت در قانون بازگشت حقوق یاقانون استعاده حقوق یا اعاده وضع حقوقی سابق
protective duty
حقوق و عوارض حمایتی حقوق گمرکی حمایت کننده حقوقی که جهت حمایت ازکالاهای داخلی وضع میگردد
equitable mortgage
از اعمال طرفین یک عمل یا تاسیس حقوقی ناشی میشود
to initiate legal action
دعوی حقوقی را راه انداختن
[حقوق]
pay grade
ضریب ثابت حقوق یا مبنای حقوقی
profits a prendre
حقوق ناشی از مزارعه
foundership
موسسی :سمت کسی مه بنگاهی رابرپاکرده یاتاسیس نموده است
social contract
اعتقاد به این مسئله که تفویض قدرت به دولتها ناشی از نوعی قرارداد است که ضمن ان فردقسمتی از حقوق خود را به دولت تفویض میکند ومتقابلا" از وجود دولت برخوردار میشود
void
باطل شدن باطل کردن
overridden
باطل کردن باطل ساختن
an absurd notion
خیال باطل عقیده باطل
overrode
باطل کردن باطل ساختن
overrides
باطل کردن باطل ساختن
override
باطل کردن باطل ساختن
equitable mortgage
بدون انکه موضوع این عمل یاتاسیس صراحتا" یا منجزا"به رهن دلالت داشته باشد
tortious liability
ضمان ناشی از شبه جرم مسئوولیت ناشی از خطای مدنی
low cycle fatigue
خستگی ناشی از لرزشهایی بافرکانس کم ناشی از تغییرسرعت دوران دستگاه
duress
اکراه
reluctancy
اکراه
grudge
اکراه
grudged
اکراه
grudges
اکراه
reluctance
اکراه
compulsoriness
اکراه
reluctantly
از روی اکراه
distraint
اکراه واجبار
i am reluctant to go
اکراه دارم از رفتن
under d.
باکراه تحت اکراه
zugzwang
اکراه درنوبت حرکت
with a bad grace
به اکراه ازروی بی میلی
public international law
حقوق بین الملل عمومی حقوق عام ملل
detention of pay
ممانعت ازپرداخت حقوق توقیف حقوق
incorporate
شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی
incorporates
شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی
incorporating
شخصیت حقوقی دادن دارای شخصیت حقوقی
look ahead
جمع کننده سریع که وجود رقم نقلی ناشی از جمع را پیش بینی میکند. و تاخیر ناشی از آن را حذف میکند
harbour dues
حقوق اسکله حقوق لنگراندازی
judge advocate general
رئیس دادرسی ارتش مشاور حقوقی وزارت جنگ یا وزارت دفاع مشاور حقوقی ارتش
attainder
سلب و نفی کلیه حقوق مدنی شخص در موقعی که به علت ارتکاب خیانت یا جنایت به مرگ محکوم میشود محرومیت کامل از حقوق اجتماعی و مدنی
allotment advice
پیشنهاد تخصیص حقوق یاپرسنل پیشنهاد سهمیه بندی حقوق یا پرسنل
advalorem duty
حقوق گمرکی براساس ارزش کالا حقوق گمرکی از روی قیمت
class b allotment
کسورات سهمیه قرضه حقوقی کسورات سهام قرضه حقوقی
enforcement
مجبور کردن وادار کردن به اکراه
authorized stoppage
برداشت قانونی از حقوق افرادکسورات قانونی از حقوق
wieldy
ماهر
handy
ماهر
industrious
ماهر
workmanly
ماهر
skillful
ماهر
light footed
ماهر
handier
ماهر
expert
ماهر
skillful Šetc
ماهر
deft
ماهر
handiest
ماهر
adroit
<adj.>
ماهر
proficient
ماهر
adept
ماهر
workmanlike
ماهر
dextrous
ماهر
dexterous
ماهر
skilful
ماهر
neat handed
ماهر
experts
ماهر
assiduous
<adj.>
ماهر
industrious
<adj.>
ماهر
pert
ماهر
he was neat
ماهر
fine fingered
ماهر
knacky
ماهر
studious
<adj.>
ماهر
diligent
<adj.>
ماهر
hardworking
<adj.>
ماهر
sedulous
<adj.>
ماهر
light handed
ماهر
skilled
ماهر
mastered
ماهر شدن
sharpshooter
تیرانداز ماهر
versant
ماهر واستاد
qualifies
ماهر شدن
qualify
ماهر شدن
shotmaker
شوت زن ماهر
skilled labour
کارگر ماهر
skilled worker
کارگر ماهر
masters
ماهر شدن
craftsmen
کارگر ماهر
master
ماهر شدن
understandings
مطلع ماهر
jimmies
ماهر دیلم
jimmy
ماهر دیلم
journeyman
کارگر ماهر
journeymen
کارگر ماهر
nattier
پاکیزه ماهر
nattiest
پاکیزه ماهر
articulating
ماهر در صحبت
articulates
ماهر در صحبت
craftsman
کارگر ماهر
marksman
تیرانداز ماهر
articulate
ماهر در صحبت
water dog
شناگر ماهر
natty
پاکیزه ماهر
marksmen
تیرانداز ماهر
understanding
مطلع ماهر
semiskilled
نیمه ماهر
flunkey
غیر ماهر
cunning
ماهر زیرکی
slick
ماهر صاف
light foot
ماهر تردست
slickest
ماهر صاف
tactical
ماهر ماهرانه
tactically
ماهر ماهرانه
great
متعدد ماهر
skilled
ماهر و باتجربه
expert gunner
توپچی ماهر
great-
متعدد ماهر
flunkeys
غیر ماهر
greatest
متعدد ماهر
semi skilled
نیمه ماهر
scientail
ماهر علمی
flunkys
غیر ماهر
flunky
غیر ماهر
flunkies
غیر ماهر
shots
تیراندازی تیرانداز ماهر
building craftsman
کارگر ماهر ساختمانی
ace
خلبان ماهر و متهور
aces
خلبان ماهر و متهور
navvy
کارگر غیر ماهر
skillful weaver
بافنده ماهر و خبره
shot
تیراندازی تیرانداز ماهر
navvies
کارگر غیر ماهر
sniper
تیرانداز ماهر تفنگ
unskilled worker
کارگر غیر ماهر
master
ماهر شدن در چیزی
mastered
ماهر شدن در چیزی
qualified
صلاحیت دار ماهر
figure skater
اسکیت باز ماهر
masters
ماهر شدن در چیزی
snipers
تیرانداز ماهر تفنگ
reinsman
سوار کار ماهر
semi skilled worker
کارگر نیمه ماهر
gift of the gab
<idiom>
درصحبت کردن ماهر بودن
toxophilite
تیرانداز ماهر با تیر و کمان
marksman
تیرانداز ماهر
[ارتش و ورزش]
invalid
باطل
nulity
باطل
void
باطل
null and void
باطل
invalids
باطل
null
باطل
orion
منظومه جبار یا النسق شکارچی ماهر
cradler
بازیگر ماهر در حفظ گوی لاکراس
digger
پاسور ماهر درپاس نزدیک زمین
mudder
اسب ماهر در مسیر خیس وگلی
streetwise
ماهر در برخورد با مشکلات و خشونتهای شهری
stickhandler
شخص ماهر در استفاده ازچوب هاکی
unskilled labor
نیروی کارغیر ماهر غیر متخصص
rescind
باطل ساختن
annul
باطل کردن
undoes
باطل کردن
extinctive
باطل کننده
undo
باطل کردن
invalidation
باطل سازی
frustrated
باطل بیهوده
knock on the head
باطل کردن
lapsable
باطل شدنی
lapsed ppa
باطل ملغی
void contract
عقد باطل
invalid
باطل پوچ
void result
نتیجه باطل
annulled
باطل کردن
annulling
باطل کردن
annuls
باطل کردن
countercharm
باطل سحر
revoker
باطل کننده
defeasance
باطل سازی
strike out
باطل کردن
derogate
باطل کردن
thwarter
باطل کننده
to knock the bottom out of
باطل کردن
diriment
باطل کننده
nullifier
باطل کننده
disannul
باطل کردن
disnnul
باطل کردن
frustrates
باطل کردن
frustrate
باطل کردن
invalids
باطل پوچ
invalidates
باطل کردن
daydream
خیال باطل
dispensing
باطل کردن
dispenses
باطل کردن
quash
باطل کردن
quashed
باطل کردن
quashes
باطل کردن
abrogate
باطل کردن
to be defected
باطل شدن
dispensed
باطل کردن
rescinding
باطل ساختن
dispense
باطل کردن
nullified
باطل کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com