English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (41 milliseconds)
English Persian
suborn دزدکی ومحرمانه چیزی کسب کردن
Other Matches
lurks دزدکی عمل کردن
lurking دزدکی عمل کردن
sneaks دزدکی حرکت ه کردن
sneaked دزدکی حرکت ه کردن
lurk دزدکی عمل کردن
poach دزدکی شکار کردن
poached دزدکی شکار کردن
poaches دزدکی شکار کردن
lurked دزدکی عمل کردن
sneak دزدکی حرکت ه کردن
trinket دزدکی وزیرجلی کار کردن
skulk گروه دزدکی حرکت کردن
skulked گروه دزدکی حرکت کردن
skulking گروه دزدکی حرکت کردن
skulks گروه دزدکی حرکت کردن
trinkets دزدکی وزیرجلی کار کردن
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
pussyfoot دزدکی راه رفتن اهسته ودزدکی کاری کردن طفره رفتن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lurkingly دزدکی
slinky دزدکی
slinkier دزدکی
sneaking دزدکی
privy دزدکی
stealthiest دزدکی
slinkiest دزدکی
by stealth دزدکی
stealthy دزدکی
snoopy دزدکی
stealthier دزدکی
furtive دزدکی
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
poachers شکارچی دزدکی
leering نگاه دزدکی
leered نگاه دزدکی
sheep's eye نگاه دزدکی
leer نگاه دزدکی
poacher شکارچی دزدکی
leers نگاه دزدکی
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
peeped نگاه دزدکی طلوع
peeps نگاه دزدکی طلوع
peep نگاه دزدکی طلوع
peeping نگاه دزدکی طلوع
slink نظر چشمی نگاه دزدکی
slinks نظر چشمی نگاه دزدکی
slinking نظر چشمی نگاه دزدکی
stealth خفیه کاری حرکت دزدکی
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to steal in or out دزدکی داخل شدن یابیرون امدن
slinking گام های دزدکی سقط شده
slinks گام های دزدکی سقط شده
slink گام های دزدکی سقط شده
sneakers کسی که دزدکی راه میرود کفش کتانی
sneaker کسی که دزدکی راه میرود کفش کتانی
slinks انسان یاحیوان رشد نکرده وضعیف حرکت دزدکی
slinking انسان یاحیوان رشد نکرده وضعیف حرکت دزدکی
slink انسان یاحیوان رشد نکرده وضعیف حرکت دزدکی
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
flavouring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavorings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
prejudged تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something [legal provision] چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
prejudge تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to tarnish something [image, status, reputation, ...] چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
set loose <idiom> رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
premeditate قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
to pirate something چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن]
to pull off something [contract, job etc.] چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی]
refers توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refer توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
fraise نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
valuate ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
quantified محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
cession صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
quantify محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
to instigate something چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
denounced علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denouncing علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
minding فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minds فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
mind فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
reference توجه کردن یا کار کردن با چیزی
references توجه کردن یا کار کردن با چیزی
to beg for a thing چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
briefest خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
brief خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefed خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
beck باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
briefer خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
fills پر کردن چیزی
make do with something با چیزی تا کردن
to work out something چیزی را حل کردن
make something do با چیزی تا کردن
deducted کم کردن چیزی از کل
to reason out something چیزی را حل کردن
fill پر کردن چیزی
deducting کم کردن چیزی از کل
deducts کم کردن چیزی از کل
to throw something overboard چیزی را ول کردن
deduct کم کردن چیزی از کل
to cut something چیزی را کم کردن
to cut back [on] something چیزی را کم کردن
to smell at something چیزی را بو کردن
defrosted یخ چیزی را اب کردن
to cut down [on] something چیزی را کم کردن
defrost یخ چیزی را اب کردن
defrosts یخ چیزی را اب کردن
defrosting یخ چیزی را اب کردن
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
premise چیزی را فرض کردن
presume چیزی را فرض کردن
assume چیزی را فرض کردن
to reason out something چیزی رامعین کردن
to ensure something تامین کردن [چیزی]
to make something clear چیزی را روشن کردن
to sweeten something چیزی را شیرین کردن
to ensure something تضمین کردن [چیزی]
preparations آماده کردن چیزی
preparation آماده کردن چیزی
to ensure something مراقبت کردن در [چیزی]
lay hands upon something چیزی راتایید کردن
lay hands on something چیزی راتصرف کردن
make a provision شرط کردن چیزی
lay down the condition شرط کردن چیزی
to make something چیزی را درست کردن
to demonstrate against something بر ضد چیزی تظاهرات کردن
craving [for something] هوس [چیزی را] کردن
hunger [for something] هوس [چیزی را] کردن
steal بلند کردن چیزی
to work out something حل چیزی را پیدا کردن
steals بلند کردن چیزی
to agree on something سازش کردن با چیزی
to agree on something موافقت کردن با چیزی
palletize چیزی را حمل کردن
to book something چیزی را رزرو کردن
replace چیزی را تعویض کردن
mean مشخص کردن چیزی
to touch something لمس کردن چیزی
to obtain something فراهم کردن چیزی
to obtain something کسب کردن چیزی
meanest مشخص کردن چیزی
to avoid something دوری کردن از [چیزی]
meaner مشخص کردن چیزی
replaced چیزی را تعویض کردن
replaces چیزی را تعویض کردن
simplify ساده تر کردن چیزی
to refuse somebody something چیزی را از کسی رد کردن
to deny somebody something چیزی را از کسی رد کردن
simplifying ساده تر کردن چیزی
evaluate چیزی رامعین کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com