English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (3 milliseconds)
English Persian
cingulum دسته ای از رشته عصبی در مغز [ساختمان استخوان بندی ]
cingulum bundle دسته ای از رشته عصبی در مغز [ساختمان استخوان بندی ]
Search result with all words
nerve bundle دسته ای از رشته عصبی [ساختمان استخوان بندی ]
nerve fascicle دسته ای از رشته عصبی [ساختمان استخوان بندی ]
Other Matches
nerves رشته عصبی
nerve رشته عصبی
neurons رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
neuron رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
tract دسته تار عصبی
tracts دسته تار عصبی
neuritis التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
nervation ساختمان عصبی شبکه عصبی
neuralgia درد عصبی مرض عصبی
null رشته یا حروفی که حرف null دارد برای بیان انتهای رشته
fill حرفی که یک رشته اضافه میشود تا طول آن رشته مناسب شود
fills حرفی که یک رشته اضافه میشود تا طول آن رشته مناسب شود
thready رشته رشته باصدای باریک
fibrillation رشته رشته سازی
threads رشته رشته شدن
thread رشته رشته شدن
fiberize رشته رشته کردن
v , series سری عوامل شیمیایی بی بو وبی رنگ عصبی سری عوامل شیمیایی عصبی
mounting دسته و پشت بند دسته شمشیر
universal قطعهای که رشته بیت سری اسنکرون را به حالت موازی یا حالت موازی را به رشته سری تبدیل میکند
nosegay دسته گل یایک دسته علف
lorgnettes ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود عینک دسته بلند
lorgnette ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود عینک دسته بلند
abnerval عصبی
overwrought عصبی
neurogram رد عصبی
on pins and needles <idiom> عصبی
keyed up <idiom> عصبی
engram رد عصبی
nervous عصبی
twitchy عصبی
neurotic عصبی
nervelessness بی عصبی
neural عصبی
uptight عصبی
shocks حمله عصبی
Relax! عصبی نشو!
shocked حمله عصبی
shock حمله عصبی
nerve block وقفه عصبی
nerve cell یاخته عصبی
interneural داخل عصبی
nerve cell سلول عصبی
nerve center مرکز عصبی
interneuron داخل عصبی
nerve current جریان عصبی
nerve deafness کری عصبی
neural bond پیوند عصبی
neural circuit مدار عصبی
neural conduction رسانش عصبی
neural discharge تخلیه عصبی
neural induction القای عصبی
neural lesion ضایعه عصبی
neural network شبکه عصبی
neural reverbration ارتعاش عصبی
neural satiation اشباع عصبی
neurocyte یاخته عصبی
neural arc قوس عصبی
nervelessly از روی بی عصبی
nerve tissue بافت عصبی
willies حمله عصبی
nerve ending پایانه عصبی
nerve fibre تار عصبی
neurofibril تار عصبی
nerve impulse تکانه عصبی
lose temper <idiom> عصبی شدن
nerve path گذرگاه عصبی
nerve plexus شبکه عصبی
neuritis التهاب عصبی
neuroplexus شبکه عصبی
sweat bullets/blood <idiom> عصبی بودن
neuralgia درد عصبی
neurons یاخته عصبی
nervous systems دستگاه عصبی
nervous system دستگاه عصبی
psychochemical agent گاز عصبی
psychochemical agent عامل عصبی
causalgia سوزش عصبی
ganglion غده عصبی
plexus شبکه عصبی
neuron یاخته عصبی
anorexia nervosa بی اشتهایی عصبی
visceral nervous system دستگاه عصبی احشایی
tense عصبی وهیجان زده
tensed عصبی وهیجان زده
tenser عصبی وهیجان زده
tenses عصبی وهیجان زده
tensing عصبی وهیجان زده
tensest عصبی وهیجان زده
neuropsychiatric درمان روانی عصبی
jittery وحشت زده و عصبی
neurotic دچار اختلال عصبی
neuropath دچار اختلالات عصبی
neuromuscular coordination هماهنگی عصبی- عضلانی
on edge <idiom> خیلی عصبی وخشمگین
sympathetic nervous system دستگاه عصبی سمپاتیک
neuropsychiatric مرض روانی و عصبی
hysteria هیستری حمله عصبی
neuroblast یاخته رویانی عصبی
neuroptera حشرات عصبی الجناح
reciprocal innervation تحریک عصبی تقابلی
autonomic nervous system دستگاه عصبی نباتی
bradyarthria کندگویی عصبی- ماهیچه یی
commissure بافت عصبی رابط
anorexic مبتلا به بی اشتهایی عصبی
unipolar سلولهای عصبی یک قطبی
nerve agent عامل شیمیایی عصبی
neurogenic دارای ریشه عصبی
commissural fibres رشتههای عصبی رابط
cns دستگاه عصبی مرکزی
neurotransmitter انتقال دهنده عصبی
discharge شلیک عصبی تخلیه
preganglionic قبل از عقده عصبی
discharges شلیک عصبی تخلیه
parabiosis وقفه رسانش عصبی
parasympathetic nervous system دستگاه عصبی پاراسمپاتیک
vegetative nervous system دستگاه عصبی نباتی
conceptual nervous system دستگاه عصبی فرضی
sierra رشته کوه تیز ودندانه دار رشته جبال تیز ودندانه دار
neurogenic ایجاد کننده بافت عصبی
oxime ماده ضد اثرعامل عصبی شیمیایی
tie up in knots <idiom> کسی را عصبی ونگران کردن
neurocirculatory asthenia ضعف عصبی- گردش خونی
sympathetic nervous system دستگاه عصبی خود کار
liminal وابسته به مختصرترین تحریک عصبی
psychoneural parallelism توازی نگری روانی- عصبی
autonomic منسوب به دستگاه عصبی خودکار
ans دستگاه عصبی خود مختار
autonomic nervous system دستگاه عصبی خود مختار
dendrite شاخههای متعدد سلولهای عصبی
preganglionic وابسته به جلو عقده عصبی
commissurotomy برداشتن بافت عصبی رابط
nervous عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
troop دسته دسته شدن
in detail مفصلا دسته دسته
windrow دسته دسته کردن
trooping دسته دسته شدن
sorted دسته دسته کردن
groups دسته دسته کردن
group دسته دسته کردن
scores of people دسته دسته مردم
sort دسته دسته کردن
shoals of people دسته دسته مردم
streams of people دسته دسته مردم
regiments دسته دسته کردن
regiment دسته دسته کردن
they came in bands دسته دسته امدند
sorts دسته دسته کردن
trooped دسته دسته شدن
sects دسته دسته مذهبی
assort دسته دسته شدن
assort دسته دسته کردن
distribute دسته دسته کردن
classify دسته دسته کردن
sect دسته دسته مذهبی
solar plexus شبکه عصبی ناحیه زیر معده
psychoneurosis ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی
psychoneurotic مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
neuromuscular وابسته باعصاب و عضلات عصبی و عضلانی
parasympathetic وابسته به دستگاه عصبی نباتی پاراسمپاتی
parasympathetic عمل کننده ماننددستگاه عصبی نباتی
gray matter ماده خاکستری بافت عصبی مغز
aeroneurosis اختلالات عصبی فضانوردان در اثر تحریک وهیجان
If you say that to her, you will be stirring up a hornet's nest. اگر این حرف را به او بزنی، عصبی اش می کنی.
coaction عمل دسته جمعی همکاری دسته جمعی
to form into groups دسته دسته کردن طبقه بندی کردن
to work oneself up به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
to get worked up به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
subliminally غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
subliminal غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
limen کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
neural net مدل ریاضی بعضی پدیده هاکه رفتار عصبی دارند
parkinsonism اختلال مزمن عصبی که با سختی عضلات بدن ولرزش مشخص میشود
cassion discase تغییرات عصبی ناشی ازکاهش فشار محیط در ارتفاع بالاتر از یک یا دو اتمسفر
catena رشته
ghaut رشته
ranged رشته
range رشته
artery رشته
arteries رشته
filament رشته
filaments رشته
tatter رشته رشته
seriated رشته رشته
strand رشته
strands رشته
coneatenation رشته
fiber رشته
threads رشته
chain رشته
chains رشته
thread رشته
filaria رشته
reeve رشته
ranges رشته
funicle رشته
sequences رشته
series رشته
unifilar یک رشته
suite رشته
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com