English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (26 milliseconds)
English Persian
log rolling دسته بندی سیاسی که دران همدیگر رابستایندویاری کننداصول نان بهم قرض دادن
Other Matches
junto دسته بندی سیاسی
ranked درجه دادن دسته بندی کردن
ranks درجه دادن دسته بندی کردن
rank درجه دادن دسته بندی کردن
isocracy حکومتی که اختیارات سیاسی همه دران یکسان است
isocratic دارای اختیارات برابر که دران اختیارات سیاسی همه کس یکسان است
cross voting رای دادن دوطرف مخالف برای همدیگر
mine mooring اتصال دادن مینها به همدیگر به وسیله سیم یا بند
assortment دسته بندی
faction دسته بندی
ordinations دسته بندی
grading دسته بندی
ordination دسته بندی
assortments دسته بندی
classifications دسته بندی
ratings دسته بندی
rating دسته بندی
factions دسته بندی
juntas دسته بندی
groupage دسته بندی
clustering دسته بندی
junta دسته بندی
scale دسته بندی
classification دسته بندی
qsort دسته بندی پرسشها
ratings دسته بندی کردن
rating دسته بندی کردن
groupage دسته بندی کردن
factionist عضو دسته بندی
sorting test ازمون دسته بندی
assorted <adj.> دسته بندی شده
to form into groups دسته بندی کردن
resort دسته بندی کردن
resorted دسته بندی کردن
to erect into دسته بندی کردن به
resorts دسته بندی کردن
sorter دسته بندی کننده
sort دسته بندی کردن
rally دسته بندی کردن
categorised دسته بندی کردن
to categorize دسته بندی کردن
group دسته بندی کردن
groups دسته بندی کردن
classifying دسته بندی کردن
categorizes دسته بندی کردن
categorises دسته بندی کردن
classifications عمل دسته بندی
zone decimal دسته بندی اعشاری
zone ناحیه دسته بندی
divisions قسمت دسته بندی
zones ناحیه دسته بندی
zone decimal دسته بندی ده دهی
zone punch سوراخ دسته بندی
categorize دسته بندی کردن
classification عمل دسته بندی
categorising دسته بندی کردن
division قسمت دسته بندی
classify دسته بندی کردن
categorizing دسته بندی کردن
grade دسته بندی کردن
classification chart نمودار دسته بندی
regimentalation دسته بندی کردن
classifies دسته بندی کردن
clanship دسته بندی قبیلهای
categorized دسته بندی کردن
grades دسته بندی کردن
to form into groups دسته دسته کردن طبقه بندی کردن
factional مربوط به دسته بندی یا توط ئه
color sorting test ازمون دسته بندی رنگها
card sorting test ازمون دسته بندی برگه ها
grades دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grade دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
group دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
groups دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
marshalling yard محوطه تفکیک و دسته بندی کالاها
nerve fascicle دسته ای از رشته عصبی [ساختمان استخوان بندی ]
nerve bundle دسته ای از رشته عصبی [ساختمان استخوان بندی ]
natives Olivenöl extra روغن زیتون کاملا طبیعی [دسته بندی یک]
politick جنبه سیاسی دادن به
yarn sorting دسته بندی نخ [بر اساس ظرافت، نمره نخ، جنس و غیره]
cingulum دسته ای از رشته عصبی در مغز [ساختمان استخوان بندی ]
cingulum bundle دسته ای از رشته عصبی در مغز [ساختمان استخوان بندی ]
exception چیزی باسایر چیزها در همان دسته بندی متفاوت باشد
exceptions چیزی باسایر چیزها در همان دسته بندی متفاوت باشد
catchall بخشی که شامل مواد مختلف وبدون دسته بندی باشد
resorted رفت و امد مکرر دوباره دسته بندی کردن متشبث شدن به
resort رفت و امد مکرر دوباره دسته بندی کردن متشبث شدن به
lot integrity دسته بندی مهمات به حسب نوبه یا جدا کردن انها درانبار
resorts رفت و امد مکرر دوباره دسته بندی کردن متشبث شدن به
politicises سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicising سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicize سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicization سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicised سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicized سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicizes سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
politicizing سیاست بافی کردن جنبه سیاسی دادن به
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
apolitical دارای شخصیت غیر سیاسی بی علاقه بامور سیاسی
self determination استقلال سیاسی یک ملت و عدم تاثیرنیروهای خارجی درتصمیمات و روشهای سیاسی و اقتصادی و نظامی واجتماعی ان
political ties هم بستگیهای سیاسی وابستگیهای سیاسی اتحادسیاسی
thermionic tube لوله الکترونی که دران الکترون بوسیله حرارت دادن به الکترود منتشر میشود لوله گرمایونی
exhibitionism نوعی انحرافات جنسی که دران شخص بوسیله نشان دادن الت جنسی خود احساسات شهوانی رافرومینشاند عریان گرائی
wool sorting دسته بندی الیاف [بر اساس طول الیاف، ناحیه چیده شدن از بدن حیوان و رنگ پشم]
immunity مصونیت سیاسی مصونیت دیپلماسی عدم تبعیت مامور سیاسی خارجی ازمقررات قانونی کشور مرسل الیه است
politics علم سیاسی امور سیاسی
political circles محافل سیاسی دوایر سیاسی
To put ones foot in it . <idiom> دسته گل به آب دادن [افتضاح کردن]
To drop a brick . <idiom> دسته گل به آب دادن [افتضاح کردن]
To make a gaffe . <idiom> دسته گل به آب دادن [افتضاح کردن]
sort دسته کردن طبقه بندی کردن
sorted دسته کردن طبقه بندی کردن
zone bits بیت منطقه بیت دسته بندی
sorts دسته کردن طبقه بندی کردن
beams دسته کردن اشعه الکترونی جهت دادن
beam دسته کردن اشعه الکترونی جهت دادن
each other همدیگر
one a همدیگر
one an other همدیگر
joystick با حرکت دادن دسته ایستاده در پورت ورودی /خروجی کامپیوتر
joysticks با حرکت دادن دسته ایستاده در پورت ورودی /خروجی کامپیوتر
peer to each other مانند همدیگر
self repelling دافع همدیگر
reestablishment of diplomatic relations برقراری مجدد روابط سیاسی اعاده روابط سیاسی
to blame one another همدیگر را مقصر کردن
to hug each other همدیگر را بغل کردن
They grew attached ( attracted) to each other. به همدیگر علاقمند شدند
to be on the same page <idiom> همدیگر را فهمیدن [اصطلاح مجازی]
They beat each other black and blue. همدیگر را خونین ومالین کردند
We speake the same language. we are on the same wavelength. we understand each other. زبان همدیگر رامی فهمیم
to talk the same language <idiom> همدیگر را فهمیدن [اصطلاح مجازی]
politic سیاسی نماینده سیاسی
packing روکش یاغلاف جعبه بندی و جا دادن وسایل در یک فرف
The twins are hardly distinguish between colors. دوقلوها را از همدیگر نمی شد تشخیص داد
blind dates قرار ملاقات میان زن ومردی که همدیگر را نمیشناسند
blind date قرار ملاقات میان زن ومردی که همدیگر را نمیشناسند
contiguous خانههای گرافیکی یا حروفی که بر همدیگر اثر می گذارند
Knock off your fighting right now! همین الآن از توی سر همدیگر زدن دست بکشید !
packing عمل قرار دادن کالاها در جعبه و بسته بندی آنها برای مغازه ها
friendly society انجمن تعاونی) که اعضای ان همدیگر رادرتنگدستی یاپیری یاری میکنن
hatched moulding گچ بری که عبارت است ازدورشته خطهای متوازی که همدیگر راقطع کر
friendly societies انجمن تعاونی) که اعضای ان همدیگر رادرتنگدستی یاپیری یاری میکنن
mounting دسته و پشت بند دسته شمشیر
isonomy برابری در حقوق سیاسی برابری سیاسی
to huddle up a piece of work کاریرا سرهم بندی کردن کاریرا با شتاب انجام دادن
nosegay دسته گل یایک دسته علف
evaluation rating درجه بندی اطلاعات یا طبقه بندی ان از نظر اعتبار وصحت و دقت
lorgnettes ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود عینک دسته بلند
lorgnette ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود عینک دسته بلند
therein دران
offing دران نزدیکی ها
slideway راهی که دران سر
therabout دران حدود
thereabout دران حدود
word warp فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
carpet classification طبقه بندی [درجه بندی] فرش
rating طبقه بندی کردن درجه بندی
ratings طبقه بندی کردن درجه بندی
therewith دران هنگام بدانوسیله
it is not subject to review دران روا نیست
then انگاه دران هنگام
nautch که دران رقاص میرقصند
polytony ایجادچند لحن دران واحد
errors slipped in اشتباهاتی دران راه یافت
scrinium لوله یاصندوقی که دران طوماربگذارند
pot liquor اب ته دیگ پس از پختن سبزیجات دران
i had no voice in that matter من دران قضیه رایی نداشتم
swimming bath تن شو یاحوضی که دران شناتوان کرد
thereis not a p of truth init ذرهای راستی دران نیست
thumbhole حفرهای که شست دران جابگیرد
polytonality ایجاد چندلحن دران واحد
mainstream مسیر جویباری که دران اب جریان دارد
crates صندوقی که چینی یا شیشه دران میگذارند
gill net دامی که چون ماهی دران بیافتد
flashpoints درجهای ازگرماکه دران بخارمایعات فرارمیسوزد
cellaret گنجهای که شیشههای باده دران میگذارند
flashingpoint درجهای ازگرماکه دران بخارمایعات فرارمیسوزد
flashpoint درجهای ازگرماکه دران بخارمایعات فرارمیسوزد
deadfall دامی که جانوران بزرگ دران زیراوارمیمانند
dripping pan فرفی که چکیده کباب دران میریزد
oast کورهای که رازک را دران خشک می کنند
actinology دانشی که دران از خواص نورگفتگو میکند
impressibly بطوریکه بتوان دران تاثیر کرد
dish water ابی که دران فرف شسته باشند
crate صندوقی که چینی یا شیشه دران میگذارند
dish wash ابی که دران فرف شسته باشند
telescopic دستگاه شکسته بندی تلسکوپیک چوبهای شکسته بندی مربوط به دوربین تلسکوپی یادستگاه نشانه روی
packaging ماده محافظ اشیا که بسته بندی می شوند. مواد جذاب برای بسته بندی کالاها
defense classification طبقه بندی اطلاعات مربوط به پدافند سیستم طبقه بندی مدارک وزارت دفاع
classification طبقه بندی رده بندی
wording جمله بندی کلمه بندی
laggin اب بندی کردن اب بندی ناوها
lineament طرح بندی صورت بندی
classifications طبقه بندی رده بندی
lineaments طرح بندی صورت بندی
deadlock موقعیتی که دو کاربر می خواهند به دو منبع در یک زمان دستیابی داشته باشند به هر کار یک منبع اخصای داده میشود ولی نمیتوانند ازمنابع همدیگر استفاده کنند
there is nothing in it چیز مهمی دران نیست پروپایی ندارد
book message نامهای که سایر گیرندگان دران قید نمیشود
heaths زمین بایری که علف وخاربن دران می روید
the bill defined his powers حدود اختیارات وی دران لایحه معلوم گردید
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com