English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (10 milliseconds)
English Persian
tract دسته تار عصبی
tracts دسته تار عصبی
Search result with all words
nerve bundle دسته ای از رشته عصبی [ساختمان استخوان بندی ]
nerve fascicle دسته ای از رشته عصبی [ساختمان استخوان بندی ]
cingulum دسته ای از رشته عصبی در مغز [ساختمان استخوان بندی ]
cingulum bundle دسته ای از رشته عصبی در مغز [ساختمان استخوان بندی ]
Other Matches
neuritis التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
nervation ساختمان عصبی شبکه عصبی
neuralgia درد عصبی مرض عصبی
v , series سری عوامل شیمیایی بی بو وبی رنگ عصبی سری عوامل شیمیایی عصبی
mounting دسته و پشت بند دسته شمشیر
nosegay دسته گل یایک دسته علف
lorgnettes ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود عینک دسته بلند
lorgnette ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود عینک دسته بلند
nervelessness بی عصبی
uptight عصبی
neurotic عصبی
neural عصبی
twitchy عصبی
on pins and needles <idiom> عصبی
keyed up <idiom> عصبی
engram رد عصبی
nervous عصبی
abnerval عصبی
overwrought عصبی
neurogram رد عصبی
neural reverbration ارتعاش عصبی
neural network شبکه عصبی
shocks حمله عصبی
anorexia nervosa بی اشتهایی عصبی
neural satiation اشباع عصبی
neurons یاخته عصبی
psychochemical agent عامل عصبی
plexus شبکه عصبی
psychochemical agent گاز عصبی
neurocyte یاخته عصبی
Relax! عصبی نشو!
willies حمله عصبی
neuron یاخته عصبی
causalgia سوزش عصبی
neuralgia درد عصبی
neural lesion ضایعه عصبی
shocked حمله عصبی
neuritis التهاب عصبی
neural induction القای عصبی
nerve deafness کری عصبی
nerve رشته عصبی
interneural داخل عصبی
interneuron داخل عصبی
nerve plexus شبکه عصبی
nerve path گذرگاه عصبی
nerve impulse تکانه عصبی
nerve block وقفه عصبی
nerve cell یاخته عصبی
nerve cell سلول عصبی
nervous systems دستگاه عصبی
neurofibril تار عصبی
nerve center مرکز عصبی
nerve fibre تار عصبی
nerve ending پایانه عصبی
nervous system دستگاه عصبی
nerve current جریان عصبی
ganglion غده عصبی
lose temper <idiom> عصبی شدن
shock حمله عصبی
nervelessly از روی بی عصبی
neural arc قوس عصبی
neural bond پیوند عصبی
neural circuit مدار عصبی
nerves رشته عصبی
neural conduction رسانش عصبی
neural discharge تخلیه عصبی
sweat bullets/blood <idiom> عصبی بودن
neuroplexus شبکه عصبی
nerve tissue بافت عصبی
cns دستگاه عصبی مرکزی
parabiosis وقفه رسانش عصبی
neurotransmitter انتقال دهنده عصبی
neuroptera حشرات عصبی الجناح
commissural fibres رشتههای عصبی رابط
tensing عصبی وهیجان زده
autonomic nervous system دستگاه عصبی نباتی
tense عصبی وهیجان زده
reciprocal innervation تحریک عصبی تقابلی
tensed عصبی وهیجان زده
tenser عصبی وهیجان زده
preganglionic قبل از عقده عصبی
bradyarthria کندگویی عصبی- ماهیچه یی
discharges شلیک عصبی تخلیه
discharge شلیک عصبی تخلیه
hysteria هیستری حمله عصبی
tenses عصبی وهیجان زده
nerve agent عامل شیمیایی عصبی
tensest عصبی وهیجان زده
neuropsychiatric مرض روانی و عصبی
neuropsychiatric درمان روانی عصبی
conceptual nervous system دستگاه عصبی فرضی
neurotic دچار اختلال عصبی
visceral nervous system دستگاه عصبی احشایی
neuroblast یاخته رویانی عصبی
anorexic مبتلا به بی اشتهایی عصبی
parasympathetic nervous system دستگاه عصبی پاراسمپاتیک
unipolar سلولهای عصبی یک قطبی
vegetative nervous system دستگاه عصبی نباتی
on edge <idiom> خیلی عصبی وخشمگین
sympathetic nervous system دستگاه عصبی سمپاتیک
neurogenic دارای ریشه عصبی
jittery وحشت زده و عصبی
neuropath دچار اختلالات عصبی
neuromuscular coordination هماهنگی عصبی- عضلانی
commissure بافت عصبی رابط
autonomic nervous system دستگاه عصبی خود مختار
ans دستگاه عصبی خود مختار
psychoneural parallelism توازی نگری روانی- عصبی
tie up in knots <idiom> کسی را عصبی ونگران کردن
dendrite شاخههای متعدد سلولهای عصبی
oxime ماده ضد اثرعامل عصبی شیمیایی
neurocirculatory asthenia ضعف عصبی- گردش خونی
liminal وابسته به مختصرترین تحریک عصبی
autonomic منسوب به دستگاه عصبی خودکار
sympathetic nervous system دستگاه عصبی خود کار
preganglionic وابسته به جلو عقده عصبی
nervous عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
commissurotomy برداشتن بافت عصبی رابط
neurogenic ایجاد کننده بافت عصبی
regiment دسته دسته کردن
distribute دسته دسته کردن
assort دسته دسته کردن
classify دسته دسته کردن
sorts دسته دسته کردن
regiments دسته دسته کردن
troop دسته دسته شدن
groups دسته دسته کردن
sort دسته دسته کردن
group دسته دسته کردن
assort دسته دسته شدن
sorted دسته دسته کردن
in detail مفصلا دسته دسته
trooping دسته دسته شدن
trooped دسته دسته شدن
sects دسته دسته مذهبی
they came in bands دسته دسته امدند
scores of people دسته دسته مردم
windrow دسته دسته کردن
shoals of people دسته دسته مردم
sect دسته دسته مذهبی
streams of people دسته دسته مردم
psychoneurosis ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی
psychoneurotic مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
parasympathetic وابسته به دستگاه عصبی نباتی پاراسمپاتی
parasympathetic عمل کننده ماننددستگاه عصبی نباتی
neuromuscular وابسته باعصاب و عضلات عصبی و عضلانی
solar plexus شبکه عصبی ناحیه زیر معده
gray matter ماده خاکستری بافت عصبی مغز
If you say that to her, you will be stirring up a hornet's nest. اگر این حرف را به او بزنی، عصبی اش می کنی.
neurons رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
neuron رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
aeroneurosis اختلالات عصبی فضانوردان در اثر تحریک وهیجان
to form into groups دسته دسته کردن طبقه بندی کردن
coaction عمل دسته جمعی همکاری دسته جمعی
limen کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
subliminally غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
to work oneself up به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
to get worked up به کسی [چیزی] خو گرفتن [و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
subliminal غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
neural net مدل ریاضی بعضی پدیده هاکه رفتار عصبی دارند
parkinsonism اختلال مزمن عصبی که با سختی عضلات بدن ولرزش مشخص میشود
cassion discase تغییرات عصبی ناشی ازکاهش فشار محیط در ارتفاع بالاتر از یک یا دو اتمسفر
lied زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lie زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lies زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
cybernetics مطالعه ومقایسه بین دستگاه عصبی خودکارکه مرکب ازمغز واعصاب میباشدبادستگاه الکتریکی ومکانیکی فرمانشناسی
bundle متمرکز کردن دسته کردن دسته
bundles متمرکز کردن دسته کردن دسته
bundling متمرکز کردن دسته کردن دسته
antineuritic برضد اماس عصب مخاف اماس عصبی
fascicled دسته دسته
stemming دسته
bunch دسته
bunched دسته
stems دسته
scores دسته دسته
fascicle دسته
ilk دسته
ringleader سر دسته
bunching دسته
bunches دسته
fascicle or cule دسته
fasciculate دسته دسته
groups دسته دسته
cluster bombs دسته
cluster bomb دسته
tussocks دسته مو
cluster دسته
handgrip دسته
handhold دسته
teams دسته
team دسته
nib دسته
haft دسته
hosts دسته
stemmed دسته
hosting دسته
tussock دسته مو
stem دسته
hosted دسته
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com