Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (39 milliseconds)
English
Persian
batch
دسته کردن مجموع کردن
batches
دسته کردن مجموع کردن
Other Matches
to form into groups
دسته دسته کردن طبقه بندی کردن
toting
جمع کردن مجموع
aggregate
مجموع جمع کردن
totes
جمع کردن مجموع
tote
جمع کردن مجموع
aggregates
مجموع جمع کردن
toted
جمع کردن مجموع
bundle
متمرکز کردن دسته کردن دسته
bundles
متمرکز کردن دسته کردن دسته
bundling
متمرکز کردن دسته کردن دسته
sort
دسته کردن طبقه بندی کردن
sorts
دسته کردن طبقه بندی کردن
sorted
دسته کردن طبقه بندی کردن
bunch
دسته کردن خوشه کردن
bunching
دسته کردن خوشه کردن
bunches
دسته کردن خوشه کردن
bunched
دسته کردن خوشه کردن
windrow
دسته دسته کردن
sorts
دسته دسته کردن
assort
دسته دسته کردن
regiment
دسته دسته کردن
regiments
دسته دسته کردن
groups
دسته دسته کردن
sort
دسته دسته کردن
distribute
دسته دسته کردن
classify
دسته دسته کردن
sorted
دسته دسته کردن
group
دسته دسته کردن
residual sum of squares
مجموع مجذورات انحرافات مجموع مربعات انحرافات مجموع مجذورات باقیمانده ها
batching
دسته کردن
faggot
دسته کردن
wreathes
گل ها را دسته کردن
bundling
دسته کردن
wreathe
گل ها را دسته کردن
band
دسته کردن
truss
دسته کردن
trussing
دسته کردن
wreathing
گل ها را دسته کردن
sheaf
دسته کردن
bundle
دسته کردن
fagot
دسته کردن
faggots
دسته کردن
cluster
دسته کردن
trusses
دسته کردن
aggroup
دسته کردن
wreathed
گل ها را دسته کردن
bands
دسته کردن
bundles
دسته کردن
trussed
دسته کردن
teams
دسته درست کردن
groupage
دسته بندی کردن
resorted
دسته بندی کردن
rally
دسته بندی کردن
ratings
دسته بندی کردن
rating
دسته بندی کردن
to erect into
دسته بندی کردن به
cluster
سنبله دسته کردن
team
دسته درست کردن
grades
دسته بندی کردن
to categorize
دسته بندی کردن
sort
دسته بندی کردن
grade
دسته بندی کردن
resorts
دسته بندی کردن
categorising
دسته بندی کردن
categorize
دسته بندی کردن
categorized
دسته بندی کردن
categorises
دسته بندی کردن
to form into groups
دسته بندی کردن
resort
دسته بندی کردن
cluster bomb
سنبله دسته کردن
group
دسته بندی کردن
classify
دسته بندی کردن
categorizes
دسته بندی کردن
groups
دسته بندی کردن
record blocking
دسته کردن رکوردها
classifies
دسته بندی کردن
regimentalation
دسته بندی کردن
categorizing
دسته بندی کردن
cluster bombs
سنبله دسته کردن
classifying
دسته بندی کردن
quire
کاغذ را دسته کردن
clusters
سنبله دسته کردن
categorised
دسته بندی کردن
choruses
هم سرایی کردن دسته خوانندگان
rat
دسته خود را ترک کردن
troupes
بصورت دسته حرکت کردن
chorusing
هم سرایی کردن دسته خوانندگان
gangs
دسته جمعی عمل کردن
To make a gaffe .
<idiom>
دسته گل به آب دادن
[افتضاح کردن]
hand to hand
دسته و پنجه نرم کردن
chorused
هم سرایی کردن دسته خوانندگان
to make up hay in to bundles
علف خشک را دسته کردن
To drop a brick .
<idiom>
دسته گل به آب دادن
[افتضاح کردن]
troupe
بصورت دسته حرکت کردن
gang
دسته جمعی عمل کردن
hand-to-hand
دسته و پنجه نرم کردن
chorus
هم سرایی کردن دسته خوانندگان
To put ones foot in it .
<idiom>
دسته گل به آب دادن
[افتضاح کردن]
ranks
درجه دادن دسته بندی کردن
sheave
دسته کردن بصورت بافه دراوردن
rank
درجه دادن دسته بندی کردن
ranked
درجه دادن دسته بندی کردن
beam
دسته کردن اشعه الکترونی جهت دادن
to crack
[break up]
a gang
دسته جنایتکاران را منحل کردن
[اصطلاح روزمره]
beams
دسته کردن اشعه الکترونی جهت دادن
to go a mumming
در دسته نقاب پوشان و لال بازان شرکت کردن
to go on a picnic
بگردش دسته جمعی رفتن درسوردانگی شرکت کردن
groups
دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grade
دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
group
دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grades
دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
sum of squares of regression
مجموع مربعات رگرسیون مجموع مجذورات رگرسیون
regression sum of squares
مجموع مجذورات رگرسیون مجموع مربعات رگرسیون
lot integrity
دسته بندی مهمات به حسب نوبه یا جدا کردن انها درانبار
resorts
رفت و امد مکرر دوباره دسته بندی کردن متشبث شدن به
resorted
رفت و امد مکرر دوباره دسته بندی کردن متشبث شدن به
resort
رفت و امد مکرر دوباره دسته بندی کردن متشبث شدن به
dizen
دسته یا بسته کتان وکنف کتان را اماده کردن
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
mounting
دسته و پشت بند دسته شمشیر
strikes
اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strike
اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
nosegay
دسته گل یایک دسته علف
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
lorgnettes
ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود عینک دسته بلند
lorgnette
ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود عینک دسته بلند
totaled
مجموع
amount
مجموع
lumps
مجموع
total
مجموع
over all
مجموع
ensemble
مجموع
lumped
مجموع
lump
مجموع
sums
مجموع
sum
مجموع
ensembles
مجموع
totalled
مجموع
totalling
مجموع
totaling
مجموع
sum total
مجموع
summation
مجموع
totals
مجموع
logic sum
مجموع منطقی
triads
مجموع سه چیز
iambus
وتد مجموع
triad
مجموع سه چیز
totyality
جمع مجموع
sideways sum
مجموع جانبی
modulo two sum
مجموع به پیمانه دو
anecdotage
مجموع حکایات
iamb
وتد مجموع
totality
تمامیت مجموع
sum of squares
مجموع مربعات
summation
مجموع یابی
rootage
مجموع ریشه ها
sum of products
مجموع حاصلضرب
summated ratings
مجموع درجه ها
checksum
مجموع مقابلهای
check sum
مجموع مقابلهای
pentachord
مجموع پنج نت
sum of squares
مجموع مجذورات
tercet
مجموع سه چیز
altogether
همگی مجموع
bureaucracies
مجموع گماشتگان دولتی
imbic
دارای وتد مجموع
mass diagram
منحنی مجموع بدهها
total search result
مجموع نتیجه جستجو
iambic
وابسته به وتد مجموع
alpine combined
مجموع مسابقههای الپاین
fore and aftring
مجموع بادبانهای کشتی
sum of squares of residual
مجموع مربعات باقیمانده
sewerage
مجموع مجرای فاضلاب
series
مجموع یک دنباله
[ریاضی]
vocabulary
مجموع لغات یک زبان
sum of the terms of an infinite sequence
مجموع یک دنباله
[ریاضی]
cordage
مجموع طنابهای کشتی
bureaucracy
مجموع گماشتگان دولتی
baronage
مجموع بارونها و نجبا
vocabularies
مجموع لغات یک زبان
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
two person zero sum game
بازی دو نفره با مجموع صفر
nordic combined
مجموع مسابقات اسکی نوردیک
total deformation
مجموع تمام تغییر شکلها
rigging
مجموع طناب و بادبانهای کشتی
gear
مجموع چرخهای دنده دار
sewarage
زهکشی مجموع مجاری فاضلاب
geared
مجموع چرخهای دنده دار
matmen
مجموع کشتی گیران و داوران
gears
مجموع چرخهای دنده دار
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com