| Total search result: 203 (18 milliseconds) |
|
|
|
| English |
Persian |
| disable |
دستور به CPU برای نادیده گرفتن سیگنالهای وقفه |
| disables |
دستور به CPU برای نادیده گرفتن سیگنالهای وقفه |
| disabling |
دستور به CPU برای نادیده گرفتن سیگنالهای وقفه |
|
|
|
|
| Other Matches |
|
| basic |
سیستمی که برنامه یا کارهای مشخصی را برای یک کامپیوتر مرکزی انجام میدهد و با استفاده از سیگنالهای وقفه قابل کنترل است |
| basics |
سیستمی که برنامه یا کارهای مشخصی را برای یک کامپیوتر مرکزی انجام میدهد و با استفاده از سیگنالهای وقفه قابل کنترل است |
| interrupt |
خط وقفه که میتواند ناتوان شود یا با استفاده از ماسک وقفه نادیده گرفته شود |
| interrupts |
خط وقفه که میتواند ناتوان شود یا با استفاده از ماسک وقفه نادیده گرفته شود |
| interrupting |
خط وقفه که میتواند ناتوان شود یا با استفاده از ماسک وقفه نادیده گرفته شود |
| noise |
توانایی یک مدار برای نادیده گرفتن یا حفافت در مقابل اختلال |
| noises |
توانایی یک مدار برای نادیده گرفتن یا حفافت در مقابل اختلال |
| cp |
دستور UNIX برای کپی گرفتن از فایل |
| one for one |
که برای هر دستور یا کلمه دستور در زبان یک دستور که ماشین تولید میکند |
| interrupts |
نرم افزاری که سیگنالهای وقفه را می پذیرد و روی آنها کار میکند. |
| interrupt |
نرم افزاری که سیگنالهای وقفه را می پذیرد و روی آنها کار میکند. |
| interrupting |
نرم افزاری که سیگنالهای وقفه را می پذیرد و روی آنها کار میکند. |
| disregarded |
نادیده گرفتن |
| disregards |
نادیده گرفتن |
| disregarding |
نادیده گرفتن |
| pass off |
نادیده گرفتن |
| dissembling |
نادیده گرفتن |
| dissembles |
نادیده گرفتن |
| disregard |
نادیده گرفتن |
| dissembled |
نادیده گرفتن |
| dissemble |
نادیده گرفتن |
| to let something slip |
چیزی را نادیده گرفتن |
| to turn a blind eye to something |
چیزی را نادیده گرفتن |
| To turn a blind eye to something. To overlook something. |
چیزی را نادیده گرفتن |
| To overlook. To turn a blind eye. |
چشم پوشیدن (نادیده گرفتن ) |
| skip |
نادیده گرفتن دستوری در بین دستورات |
| skips |
نادیده گرفتن دستوری در بین دستورات |
| skipped |
نادیده گرفتن دستوری در بین دستورات |
| slurred |
لکه بدنامی مطلب را نادیده گرفتن وردشدن |
| slurs |
لکه بدنامی مطلب را نادیده گرفتن وردشدن |
| slur |
لکه بدنامی مطلب را نادیده گرفتن وردشدن |
| slurring |
لکه بدنامی مطلب را نادیده گرفتن وردشدن |
| fetches |
دستور کامپیوتری برای انتخاب و خواندن داده یا دستور بعدی که باید پردازش شود |
| fetched |
دستور کامپیوتری برای انتخاب و خواندن داده یا دستور بعدی که باید پردازش شود |
| fetch |
دستور کامپیوتری برای انتخاب و خواندن داده یا دستور بعدی که باید پردازش شود |
| boarded |
BCP که شامل مسیرهای هدایت برای سیگنالهای کامپیوتری است . برای آدرس و داده و باس کنترل |
board |
BCP که شامل مسیرهای هدایت برای سیگنالهای کامپیوتری است . برای آدرس و داده و باس کنترل |
| rosettes |
اشکال و الگوهای استانداردی برای بکارگیر مکانیزم تبدیل تغییر حاصل از تنش به سیگنالهای الکتریکی برای تنشها درهمه جهات |
| rosette |
اشکال و الگوهای استانداردی برای بکارگیر مکانیزم تبدیل تغییر حاصل از تنش به سیگنالهای الکتریکی برای تنشها درهمه جهات |
| macroinstruction |
دستور برنامه نویسی که به چندین دستور در تابع یا ماکرو برمی گردد. نرم افزار نشر Macromedia Derector برای PC و Macintosh با استفاده از زمان چاپ Lingo |
| language |
زبانی که برای برنامه نویسی طولانی و پیچیده است که هر دستور نشان دهنده یک دستور کد ماشین است |
| languages |
زبانی که برای برنامه نویسی طولانی و پیچیده است که هر دستور نشان دهنده یک دستور کد ماشین است |
| skips |
حرکت سریع کاغذ در چاپگر , با نادیده گرفتن پیشبرد طبیعی کاغذ |
| skipped |
حرکت سریع کاغذ در چاپگر , با نادیده گرفتن پیشبرد طبیعی کاغذ |
| skip |
حرکت سریع کاغذ در چاپگر , با نادیده گرفتن پیشبرد طبیعی کاغذ |
channel |
خط ارتباطی برای حمل سیگنالهای داده |
| channeled |
خط ارتباطی برای حمل سیگنالهای داده |
| channels |
خط ارتباطی برای حمل سیگنالهای داده |
| channelled |
خط ارتباطی برای حمل سیگنالهای داده |
| channeling |
خط ارتباطی برای حمل سیگنالهای داده |
| UHF |
محدوده فرکانس برای ارسال سیگنالهای تلویزیون |
| backwards |
کانالی از گیرنده به فرستنده برای حمل سیگنالهای کنترل |
communication |
وسیله کنترل خط برای بررسی سیگنالهای متقاضی داده |
| backward |
کانالی از گیرنده به فرستنده برای حمل سیگنالهای کنترل |
| DSP |
مدار پیچیده مخصوص برای تغییر سیگنالهای دیجیتال |
| interrupts |
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها |
| interrupting |
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها |
| interrupt |
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها |
| channels |
واسط بین کامپیوتر مرکز و وسایل جانبی به همراه یک کانال که سیگنالهای وضعیت را از سایر وسایل جانبی دستور میکند |
| channeled |
واسط بین کامپیوتر مرکز و وسایل جانبی به همراه یک کانال که سیگنالهای وضعیت را از سایر وسایل جانبی دستور میکند |
| channeling |
واسط بین کامپیوتر مرکز و وسایل جانبی به همراه یک کانال که سیگنالهای وضعیت را از سایر وسایل جانبی دستور میکند |
| channelled |
واسط بین کامپیوتر مرکز و وسایل جانبی به همراه یک کانال که سیگنالهای وضعیت را از سایر وسایل جانبی دستور میکند |
channel |
واسط بین کامپیوتر مرکز و وسایل جانبی به همراه یک کانال که سیگنالهای وضعیت را از سایر وسایل جانبی دستور میکند |
| analogue |
مدارهای موجود در PCB برای تبدیل سیگنالهای ورودی آنالوگ به دیجیتال |
| modes |
وضعیت تقسیم که در آن سیگنالهای کنترلی برای انتخاب توابع دریافت می شوند |
| analogues |
مدارهای موجود در PCB برای تبدیل سیگنالهای ورودی آنالوگ به دیجیتال |
| mode |
وضعیت تقسیم که در آن سیگنالهای کنترلی برای انتخاب توابع دریافت می شوند |
| analog |
مدارهای موجود در PCB برای تبدیل سیگنالهای ورودی آنالوگ به دیجیتال |
| externals |
سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم |
| external |
سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم |
| random access |
قطعه الکترونیکی آداپتور گرافیکی ویدیو که سیگنالهای رنگی دیجیتال را به سیگنالهای الکتریکی که به صفحه نمایش فرستاده می شوند تبدیل میکند |
| statement |
1-اصط لاح بیان یک دستور یا یک فرآیند. 2-دستور به زبان اصلی که به چندین دستور که ماشین ترجمه میشود |
| statements |
1-اصط لاح بیان یک دستور یا یک فرآیند. 2-دستور به زبان اصلی که به چندین دستور که ماشین ترجمه میشود |
| optical |
شیشه یا پلاستیک محافظت شده با مواد محافظ برای ارسال پیاپی سیگنالهای نوری |
| handshakes |
سیگنالهای ارسالی بین دو وسیله ارتباطی که آمادگی ارسال را بیان می کنند و نیز برای دریافت |
| interfaces |
استاندارد بیان کننده سیگنالهای واسط نرخ ارسال و توان برای اتصال ترمینال به مودم |
| electronics |
استانداردی که سیگنالهای واسط رامعرفی میکند. نرخ ارسال و نیرو برای اتصال ترمینال ها به مودم ها |
handshake |
سیگنالهای ارسالی بین دو وسیله ارتباطی که آمادگی ارسال را بیان می کنند و نیز برای دریافت |
| interface |
استاندارد بیان کننده سیگنالهای واسط نرخ ارسال و توان برای اتصال ترمینال به مودم |
| MCA |
تعداد قط عات الکترونیکی لازم برای مدیریت سیگنالهای زمانی و داده روی باس MCA |
| baud rate |
وسیلهای که سیگنالهای زمانی متفاوت برای یکسان کردن دادههای با نرخ مختلف را تولید میکند |
| baud |
وسیلهای که سیگنالهای زمانی متفاوت برای یکسان کردن دادههای با نرخ مختلف را تولید میکند |
| D SUB connector |
ویدیو اتصالی که در صفحه تصویرهای PC برای ارسال سیگنالهای ویدویی دریک کابل به کار می رود |
| hyphen |
برای نشان دادن وقفه یاتردید یا لکنت زبان دررمان ها بکار میرود مثل ah-ah و غیره |
| hyphens |
برای نشان دادن وقفه یاتردید یا لکنت زبان دررمان ها بکار میرود مثل ah-ah و غیره |
| recorders |
وسیلهای همراه موتور, نوک خواندن / نوشتن ومدار برای ضبط سیگنالهای الکتریکی روی نوار مغناطیسی |
| fibre optics |
لایههای مناسب شیشهای یا پلاستیکی محافظت شده برای ارسال سیگنالهای نوری که داده سریع منتقل می کنند |
| recorder |
وسیلهای همراه موتور, نوک خواندن / نوشتن ومدار برای ضبط سیگنالهای الکتریکی روی نوار مغناطیسی |
| frequency |
انتساب یک عدد از سیگنالهای مختلف به فرکانسهای مختلف یا سیگنالهای زیادی روی یک کانال ارسال شوند |
| frequencies |
انتساب یک عدد از سیگنالهای مختلف به فرکانسهای مختلف یا سیگنالهای زیادی روی یک کانال ارسال شوند |
| eia |
استانداردی که سیگنالهای واسط را تعریف میکند و نیز نرخ ارسال و قدرتی که برای ارتباط ترمینال به مودم ها به کار می رود |
| DCC |
نور مغناطیسی در یک جعبه فشرده که برای ذخیره سازی دادههای کامپیوتری یا سیگنالهای صوتی به صورت دیجیتالی به کار می رود |
| rule [on something] |
دستور [در] [مورد] [برای] موضوعی |
| aliasing |
افزودن سیگنالهای صوتی بین الگوهای صوتی برای ایجاد صدای ملایم تر |
| NetShow |
سیستم توسعه یافته توسط ماکروسافت برای تامین صوت و تصویر روی اینترنت بدون وقفه یا اختلال در تصاویر |
operation |
دستور بعدی برای اجرا را می خوانند |
| cifax |
رمز کردن سیگنالهای متفرقه سیگنالهای رمز شده مختلف |
| autosync |
خصوصیت یک مودم برای ارسال سیگنال دادههای یکسان به کامپیوتری که فقط سیگنالهای غیر یکسان را منتقل میکند |
| transparent |
مودمی که در صورت بروز وقفه , تمام وضعیت برنامه و ماشین را حفظ میکند. وقفه سرویس داده میشود و سیستم به وضعیت قبلی برمی گردد |
| transparently |
مودمی که در صورت بروز وقفه , تمام وضعیت برنامه و ماشین را حفظ میکند. وقفه سرویس داده میشود و سیستم به وضعیت قبلی برمی گردد |
| huddles |
جمع شدن برای دریافت دستور و علامات |
| huddle |
جمع شدن برای دریافت دستور و علامات |
| huddled |
جمع شدن برای دریافت دستور و علامات |
| huddling |
جمع شدن برای دریافت دستور و علامات |
arm |
1-فراهم کردن وسیله یا ماشین یا تابع برای عمل یا ورودی ها 2-مشخص کردن خط وط وقفه فعال |
| ieee |
که فقط داده و سیگنالهای تصدیق استفاده می شوند و در آزمایشگاهها برای اتصال کامپیوتر به قط عات اندازه گیری استفاده میشود |
| PIA |
مداری که به کامپیوتر امکان ارتباط با وسیله جانبی میدهد با تامین پورتهای سریال و موازی و سایر سیگنالهای تصدیق لازم برای واسط شدن در رسانه |
| refresh |
قطعه RAM پویا که مدار توکار دارد برای تولید سیگنالهای تنظیم که امکان باریابی داده هنگام قط ع برق میدهد بااستفاده از باتری پشتیبان |
| refreshes |
قطعه RAM پویا که مدار توکار دارد برای تولید سیگنالهای تنظیم که امکان باریابی داده هنگام قط ع برق میدهد بااستفاده از باتری پشتیبان |
| refreshed |
قطعه RAM پویا که مدار توکار دارد برای تولید سیگنالهای تنظیم که امکان باریابی داده هنگام قط ع برق میدهد بااستفاده از باتری پشتیبان |
| to send round the hat |
برای کسی اعانه جمع کردن کشکول گدایی برای کسی دست گرفتن |
| enhancing |
در یک IBM PC استاندارد معروف برای آداپتور نمایش رنگی با resolution بالا که میتواند سیگنالهای سیستم EGA و گرافیکی را نمایش دهد |
| enhanced |
در یک IBM PC استاندارد معروف برای آداپتور نمایش رنگی با resolution بالا که میتواند سیگنالهای سیستم EGA و گرافیکی را نمایش دهد |
| enhances |
در یک IBM PC استاندارد معروف برای آداپتور نمایش رنگی با resolution بالا که میتواند سیگنالهای سیستم EGA و گرافیکی را نمایش دهد |
| enhance |
در یک IBM PC استاندارد معروف برای آداپتور نمایش رنگی با resolution بالا که میتواند سیگنالهای سیستم EGA و گرافیکی را نمایش دهد |
| machine |
کمترین دوره زمانی CPU برای اجرای یک دستور |
| hep |
حرف ندا که برای دستور یاامریه به نظامیان بکارمیرود |
| shift |
دستور کامپیوتر برای جابجایی محتوای ثبات به چپ یا راست |
| shifted |
دستور کامپیوتر برای جابجایی محتوای ثبات به چپ یا راست |
| undo |
برای برگشتن به وضعیت قبلی , معمولاگ دستور ویرایش |
| machined |
کمترین دوره زمانی CPU برای اجرای یک دستور |
| nothing to the right |
دستور به سکانی برای نگهداشتن سکان به سمت راست |
| undoes |
برای برگشتن به وضعیت قبلی , معمولاگ دستور ویرایش |
| MDs |
دستور DOS برای تولید دایرکتوری جدید در دیسک |
| shifts |
دستور کامپیوتر برای جابجایی محتوای ثبات به چپ یا راست |
| directory |
SO/2 , -MS DOS , UNIX دستور سیستم برای جابجایی یک دایرکتوری |
| directories |
SO/2 , -MS DOS , UNIX دستور سیستم برای جابجایی یک دایرکتوری |
| statement |
دستور برنامه برای کنترل صفر زبان به کامپایلر,.... |
| MD |
دستور DOS برای تولید دایرکتوری جدید در دیسک |
| statements |
دستور برنامه برای کنترل صفر زبان به کامپایلر,.... |
| machines |
کمترین دوره زمانی CPU برای اجرای یک دستور |
| outsource |
به کار گرفتن شرکت دیگر برای مدیریت و تامین شبکه برای شرکت شی |
| baseband transmission |
روشی که برای بکارگیری انتقال سیگنالهای فرکانس پایین از میان کابل کواکسیال جهت انتقال داده در شبکه بامحلی با فاصله کوتاه |
| IRQ |
سیگنال ارسالی به CPU برای به تعویق انداختن پردازش عادی به طور موقت و کنترل انتقال به تابع کنترل وقفه |
| fetch |
رویدادهای که دستور بعدی برای اجرا را از حافظه بازیابی می کنند. |
| execute |
دستور ابتدایی سیستم عامل برای شروع اجرای برنامه |
| executed |
دستور ابتدایی سیستم عامل برای شروع اجرای برنامه |
| fetches |
رویدادهای که دستور بعدی برای اجرا را از حافظه بازیابی می کنند. |
| fetched |
رویدادهای که دستور بعدی برای اجرا را از حافظه بازیابی می کنند. |
| prompt |
نشانهای که برای بیان نیاز به یک دستور نمایش داده میشود |
| prompts |
نشانهای که برای بیان نیاز به یک دستور نمایش داده میشود |
| directory |
در OS/2 , -MS DOS دستور برای تولید دایرکتوری جدید روی دیسک |
| mkdir |
دستور DOS برای ایجاد دایرکتوری جدید روی دیسک |
| directories |
در OS/2 , -MS DOS دستور برای تولید دایرکتوری جدید روی دیسک |
| executes |
دستور ابتدایی سیستم عامل برای شروع اجرای برنامه |
| prompted |
نشانهای که برای بیان نیاز به یک دستور نمایش داده میشود |
| executing |
دستور ابتدایی سیستم عامل برای شروع اجرای برنامه |
| fibre optics |
لایه شیشهای یا پلاستیکی نازک که قادر به ارسال سیگنالهای نوری است . سیگنال نوری یا لیزری برای نمایش داده ارسالی تقسیم میشود |
| IAR |
ثباتی در CPU که حاوی محل دستور بعدی برای پردازش است |
| set |
نقاط تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر برای هر دستور tab می ایستد |
| pitch |
دستور به وسیله صوتی موجی برای تغییر صورت با فاکتور خاصی |
| pitches |
دستور به وسیله صوتی موجی برای تغییر صورت با فاکتور خاصی |
| sequences |
ثبات CPU که حاوی آدرس دستور بعدی برای پردازش است |
| modes |
وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه |
| mode |
وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه |
| directories |
در OS/2 , -MS DOS دستور سیستم برای تولید دایرکتوری جدید روی دیسک |
| sets |
نقاط تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر برای هر دستور tab می ایستد |
| sequence |
ثبات CPU که حاوی آدرس دستور بعدی برای پردازش است |
| directory |
در OS/2 , -MS DOS دستور سیستم برای تولید دایرکتوری جدید روی دیسک |
| setting up |
نقاط تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر برای هر دستور tab می ایستد |
| peripheral |
مداری که امکان کار کامپیوتر با رسانه جانبی با کمک پورتهای سریال و موازی و سایر سیگنالهای تصدیق لازم برای واسط شدن بین وسیله جانبی |
| self- |
قطعه RAM پوییا با مدار تو کار برای تولید سیگنالهای تنظیم کننده که باعث برگرداندن داده میشود وقتی که برق قط ع میشود با استفاده از باتری پشتیبان |
| fetches |
رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه |
automatic |
توانایی کامپیوتر برای اجرای تعدادی برنامه یا کار بدون دستور زیادی |
| automatics |
توانایی کامپیوتر برای اجرای تعدادی برنامه یا کار بدون دستور زیادی |
| venire facias tot matrons |
دستور تشکیل هیات منصفهای از زنان برای زنی که مدعی ابستنی است |
| kilos |
هزار دستور برناه که هر ثانیه پردازش می شوند برای بررسی توان کامپیوتر |
| fetch |
رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه |
| kilo |
هزار دستور برناه که هر ثانیه پردازش می شوند برای بررسی توان کامپیوتر |
| fetched |
رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه |
| digitizer |
مبدل آنالوگ به دیجیتال یاوسیلهای که سیگنالهای آنالوگ را به دیجیتال تبدیل میکند تا قابل فهم برای کامپیوتر شود |
| tabulation |
نقاط تنظیم در امتداد یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر برای هر دستور tab متوقف میشود |
| stepping |
اجرای برنامه کامپیوتری که در هر لحظه یک دستور اجرا شود و برای رفع اشکال است |
| macro |
کلمهای که برای بیان تعدادی دستور یا ساده کردن نوشتن برنامه به کار می رود |
| CDs |
دستور سیستم در UNIX , DOS-MS برای حرکت دادن شما اطراف ساختار دایرکتوری |
| Use this command to send the output to a file instead of to the screen. |
برای فرستادن بازده به یک فایل بجای به صفحه نمایش این دستور را بکار ببرید. |
| CD |
دستور سیستم در UNIX , DOS-MS برای حرکت دادن شما اطراف ساختار دایرکتوری |
directive |
دستور برنامه نویسی که برای کنترل کردن مترجم زبان به کاپایلر و غیره است |
| directives |
دستور برنامه نویسی که برای کنترل کردن مترجم زبان به کاپایلر و غیره است |
step |
اجرای برنامه کامپیوتری که در هر لحظه یک دستور اجرا شود و برای رفع اشکال است |
| else rule |
قانون منط ق برنامه دریک دستور -IF Then برای اعمال IF دیگر اگر شرط -IF Then برقرار نبود |
| midi |
واسط سری که قط عات الکترونیکی را بهم وصل میکند. واسط MIDI سیگنالهای را از کنترولر یا کامپیوتر که دستورات مختلفی برای قط عات می نویسد انتقال میدهد |
| enlisting |
برای سربازی گرفتن |
| enlists |
برای سربازی گرفتن |
| enlist |
برای سربازی گرفتن |
| logo |
زبان برنامه نویسی سطح بالا برای مقاصد آموزشی . با دستور گرافیکی که به سادگی استفاده می شوند |
| to borrow for ... weeks |
برای ... هفته قرض گرفتن |
| to run for the bus |
برای گرفتن اتوبوس دویدن |
| extra cover |
پوشش اضافی برای بل گرفتن |
| catch at |
برای گرفتن چیزی کوشیدن |
| to scramble for something |
هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی] |
| telescopes |
وسیلهای برای گرفتن تابشهای الکترومگنتیک |
| to graps at anything |
برای گرفتن چیزی کوشش نمودن |
| to hog <idiom> |
بی پروا برای خود گرفتن [اصطلاح] |
gig |
نیزه چنگالی برای گرفتن ماهی |
| telescope |
وسیلهای برای گرفتن تابشهای الکترومگنتیک |
| move |
مانوور برای گرفتن نفر جلو |
| moves |
مانوور برای گرفتن نفر جلو |
| moved |
مانوور برای گرفتن نفر جلو |
| overtaking sight distance |
مسافت دید برای سبقت گرفتن |