English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (13 milliseconds)
English Persian
instruct دستور دادن اموزش دادن
instructed دستور دادن اموزش دادن
instructing دستور دادن اموزش دادن
instructs دستور دادن اموزش دادن
Other Matches
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
order سفارش دادن دستور دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
trained اموزش دادن
trains اموزش دادن
training اموزش دادن
train اموزش دادن
instructions راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی
instruction راهنمایی دستورالعمل دادن تعلیم اموزش نظامی
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
dictate دستور دادن
dictated دستور دادن
dictates دستور دادن
dictating دستور دادن
direct : دستور دادن
dictate دستور دادن
to give instractions دستور دادن
order دستور دادن
intuited دستور دادن
intuit دستور دادن
intuits دستور دادن
directs : دستور دادن
directed : دستور دادن
intuiting دستور دادن
to orders dinner دستور ناهار دادن
cry havoc دستور غارت دادن
order دستور دادن سفارش
to put any one up to something کسی را در کاری دستور دادن
recall دستور تجمع قوا دادن
recalls دستور تجمع قوا دادن
to issue marching order دستور پیشروی دادن [ارتش]
recalled دستور تجمع قوا دادن
to recall the troops from Mali دستور تجمع قوا را از کشورمالی دادن
reeducate دوباره تربیت و هدایت کردن دوباره اموزش دادن
comment ناتوان کردن موقت یک دستور با قرار دادن آن در محل توضیحات
commenting ناتوان کردن موقت یک دستور با قرار دادن آن در محل توضیحات
commented ناتوان کردن موقت یک دستور با قرار دادن آن در محل توضیحات
extracting دستور انتخاب و خواندن دادن مورد نیاز از پایگاه داده یافایل
extract دستور انتخاب و خواندن دادن مورد نیاز از پایگاه داده یافایل
extracts دستور انتخاب و خواندن دادن مورد نیاز از پایگاه داده یافایل
extracted دستور انتخاب و خواندن دادن مورد نیاز از پایگاه داده یافایل
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
CDs دستور سیستم در UNIX , DOS-MS برای حرکت دادن شما اطراف ساختار دایرکتوری
CD دستور سیستم در UNIX , DOS-MS برای حرکت دادن شما اطراف ساختار دایرکتوری
devices کنترل وسیله با حروف مختلف یاترکیب خاص آنها برای دستور دادن به وسیله
device کنترل وسیله با حروف مختلف یاترکیب خاص آنها برای دستور دادن به وسیله
jump instruction دستور برنامه نویسی برای خاتمه دادن به یک سری دستورات و هدایت پردازنده به بخش دیگر برنامه
cls در -MS DOS دستور سیستم به معنای پاک کردن صفحه نمایش و قرار دادن نشانه گر در بالای صفحه گوشه سمت چپ
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
armory training اموزش جنگ افزارداری اموزش اسلحه سازی
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
reconditioning training اموزش تجدید مهارت اموزش توجیهی
statement 1-اصط لاح بیان یک دستور یا یک فرآیند. 2-دستور به زبان اصلی که به چندین دستور که ماشین ترجمه میشود
statements 1-اصط لاح بیان یک دستور یا یک فرآیند. 2-دستور به زبان اصلی که به چندین دستور که ماشین ترجمه میشود
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
expand توسعه دادن بسط دادن
promoted ترفیع دادن درجه دادن
promoted ترفیع دادن ترویج دادن
empower اختیار دادن وکالت دادن
slashes چاک دادن شکاف دادن
expanding توسعه دادن بسط دادن
assigning نسبت دادن تخصیص دادن
decern تشخیص دادن تمیز دادن
house منزل دادن پناه دادن
housed منزل دادن پناه دادن
organising سازمان دادن ارایش دادن
incises چاک دادن شکاف دادن
incised چاک دادن شکاف دادن
incise چاک دادن شکاف دادن
develops بسط دادن پرورش دادن
empowers اختیار دادن وکالت دادن
develop بسط دادن پرورش دادن
lend عاریه دادن اجاره دادن
empowering اختیار دادن وکالت دادن
organises سازمان دادن ارایش دادن
houses منزل دادن پناه دادن
lends عاریه دادن اجاره دادن
assigned نسبت دادن تخصیص دادن
assign نسبت دادن تخصیص دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
promote ترفیع دادن درجه دادن
pottion بهره دادن از جهاز دادن به
embellished ارایش دادن زینت دادن
inform اطلاع دادن گزارش دادن
embellish ارایش دادن زینت دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
embellishes ارایش دادن زینت دادن
embellishing ارایش دادن زینت دادن
irritates خراش دادن سوزش دادن
slashed چاک دادن شکاف دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
expands توسعه دادن بسط دادن
promote ترفیع دادن ترویج دادن
slash چاک دادن شکاف دادن
informs اطلاع دادن گزارش دادن
cures شفا دادن بهبودی دادن
assigns نسبت دادن تخصیص دادن
cured شفا دادن بهبودی دادن
cure شفا دادن بهبودی دادن
irritate خراش دادن سوزش دادن
informing اطلاع دادن گزارش دادن
irritated خراش دادن سوزش دادن
empowered اختیار دادن وکالت دادن
prefer ترجیح دادن برتری دادن
relate گزارش دادن شرح دادن
promotes ترفیع دادن ترویج دادن
preferring ترجیح دادن برتری دادن
judges حکم دادن تشخیص دادن
judged حکم دادن تشخیص دادن
mitigated تخفیف دادن تسکین دادن
judge حکم دادن تشخیص دادن
prefers ترجیح دادن برتری دادن
organize سازمان دادن ارایش دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
judging حکم دادن تشخیص دادن
insult فحش دادن دشنام دادن
insulted فحش دادن دشنام دادن
garnishing زینت دادن لعاب دادن
compensated پاداش دادن عوض دادن
purging غرامت دادن جریمه دادن
compensates پاداش دادن عوض دادن
pronounces حکم دادن فتوی دادن
relates گزارش دادن شرح دادن
compensate پاداش دادن عوض دادن
mitigates تخفیف دادن تسکین دادن
organizing سازمان دادن ارایش دادن
to switch on اتصال دادن جریان دادن
massaged ماساژ دادن تغییر دادن
organizes سازمان دادن ارایش دادن
mitigate تخفیف دادن تسکین دادن
circulates انتشار دادن رواج دادن
circulated انتشار دادن رواج دادن
circulate انتشار دادن رواج دادن
promoting ترفیع دادن درجه دادن
to follow up ادامه دادن قوت دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
promoting ترفیع دادن ترویج دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com