Total search result: 204 (40 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
baffle |
دستپاچه کردن بی نتیجه کردن |
baffled |
دستپاچه کردن بی نتیجه کردن |
baffles |
دستپاچه کردن بی نتیجه کردن |
baffling |
دستپاچه کردن بی نتیجه کردن |
|
|
Other Matches |
|
shend |
دستپاچه کردن |
waste one's breath <idiom> |
بی نتیجه صحبت کردن |
go to rack and ruin <idiom> |
نتیجه بد حاصل کردن |
to be kept at bay |
بی نتیجه حمله کردن |
gather |
نتیجه گرفتن استباط کردن |
concludes |
نتیجه گرفتن استنتاج کردن |
conclude |
نتیجه گرفتن استنتاج کردن |
to snuff out |
در نتیجه گل گیری خاموش کردن |
gathered |
نتیجه گرفتن استباط کردن |
do wonders <idiom> |
نتیجه عالی حاصل کردن |
follow out |
اخذ نتیجه دنبال کردن |
to affect something [cultivate for effect] |
کوشش کردن برای به نتیجه ای رسیدن |
rounding |
خطا در نتیجه به علت گرد کردن عدد |
break the wind |
در نتیجه کنارزدن هوا کارنفر پشت سر را اسان کردن |
twitchy |
دستپاچه |
panicky |
دستپاچه |
hurried |
دستپاچه |
nervous |
دستپاچه |
throughother |
دستپاچه پریشانحال |
throughither |
دستپاچه پریشانحال |
The girl got panicky and gave herself away . |
دخترک دستپاچه شد وخودش را لو داد |
It wI'll eventually pay off. |
با لاخره نتیجه خواهد رسید (نتیجه می دهد ) |
redundancy |
نسخه برداری از یک ویژگی به منظور جلوگیری از خرابی سیستم که نتیجه بد عمل کردن ان ویژگی است |
redundancies |
نسخه برداری از یک ویژگی به منظور جلوگیری از خرابی سیستم که نتیجه بد عمل کردن ان ویژگی است |
to be a foregone conclusion <idiom> |
نتیجه حتمی [نتیجه مسلم] بودن |
moralize |
نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن |
moralises |
نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن |
moralised |
نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن |
moralising |
نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن |
moralized |
نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن |
moralizes |
نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن |
moralizing |
نتیجه اخلاقی گرفتن از اخلاقی کردن |
factorize |
تقسیم یک عدد به دو عدد کامل که در اثر ضرب کردن همان عدد اصلی نتیجه شود |
foregone conclusion |
نتیجه حتمی نتیجه مسلم |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
infringes |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
exploit |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
infringed |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
infringe |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
preaches |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
checks |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
exploiting |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
infringing |
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
preached |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
corrects |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
correcting |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
transliterate |
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن |
surcharges |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
surcharge |
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن |
institutionalizes |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalises |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalising |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
institutionalizing |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
cipher device |
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن |
institutionalize |
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن |
exploiting |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploit |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
exploits |
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن |
parallelize |
تشبیه کردن جفت کردن موازی کردن |
expends |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
clearer |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
to adapt [to] |
جور کردن [درست کردن ] [سازوار کردن] [به] |
crushes |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
expending |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
lubricated |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
expended |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
expend |
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن |
modulate |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
modulating |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
detaching |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
modulates |
میزان کردن مدوله کردن زیر و بم کردن |
crushed |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
lubricating |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
evaporated |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
mend |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
evaporate |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
adjusts |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
compensate |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
endorsed |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
to secure |
تامین کردن [مطمئن کردن ] [حفظ کردن] |
clears |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
compensated |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
mended |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
ascertian |
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن |
judges |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
mends |
درست کردن اصلاح کردن جبران کردن |
evaporating |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
lubricate |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
evaporates |
تبخیر کردن ناپدید کردن خشک یا کم اب کردن |
crush |
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین |
adjusting |
مطابق کردن تنظیم کردن تعدیل کردن |
lubricates |
چرب کردن لیز کردن نرم کردن |
clear |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
endorsing |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
specifying |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
justify |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
justifies |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
justifying |
تبرئه کردن تصدیق کردن توجیه کردن |
judging |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
clearest |
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن |
judge |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
refers |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
detach |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
judged |
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن |
referred |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
endorse |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
refer |
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن |
specify |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
compensates |
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن |
detaches |
تجزیه کردن جدا کردن دور کردن |
endorses |
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن |
specifies |
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن |
reforested |
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن |
reforest |
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن |
screening, screenings |
دیدبانی و شناسایی کردن پوشش کردن منطقه شبکه پوششی استتار کردن استتار |
screened |
دیدبانی و شناسایی کردن پوشش کردن منطقه شبکه پوششی استتار کردن استتار |
screen |
دیدبانی و شناسایی کردن پوشش کردن منطقه شبکه پوششی استتار کردن استتار |
screens |
دیدبانی و شناسایی کردن پوشش کردن منطقه شبکه پوششی استتار کردن استتار |
reforests |
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن |
reforesting |
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن |
denounces |
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن |
denounce |
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن |
denounced |
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن |
denouncing |
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن |