Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 275 (26 milliseconds)
English
Persian
finger in the pie
<idiom>
دست داشتن ،مسئول بودن
Search result with all words
detest
تنفر داشتن از بیزار بودن از
detesting
تنفر داشتن از بیزار بودن از
detests
تنفر داشتن از بیزار بودن از
site
قرار داشتن مستقر بودن
sited
قرار داشتن مستقر بودن
sites
قرار داشتن مستقر بودن
love
عشق داشتن عاشق بودن
loved
عشق داشتن عاشق بودن
loves
عشق داشتن عاشق بودن
undulate
تموج داشتن موجدار بودن
undulated
تموج داشتن موجدار بودن
undulates
تموج داشتن موجدار بودن
expect
انتظار داشتن منتظر بودن
expected
انتظار داشتن منتظر بودن
expecting
انتظار داشتن منتظر بودن
expects
انتظار داشتن منتظر بودن
dominate
حکمفرما بودن تسلط داشتن
dominated
حکمفرما بودن تسلط داشتن
dominates
حکمفرما بودن تسلط داشتن
shimmer
روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
shimmered
روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
shimmering
روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
shimmers
روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
yearn
اشتیاق داشتن مشتاق بودن
yearned
اشتیاق داشتن مشتاق بودن
yearns
اشتیاق داشتن مشتاق بودن
equivalent
همان مقدار را داشتن یا مشابه بودن
equivalents
همان مقدار را داشتن یا مشابه بودن
deserve
سزاوار بودن شایستگی داشتن
deserve
لایق بودن استحقاق داشتن
deserves
سزاوار بودن شایستگی داشتن
deserves
لایق بودن استحقاق داشتن
abounded
زیاد بودن وفور داشتن
abounding
زیاد بودن وفور داشتن
abounds
زیاد بودن وفور داشتن
tend
متمایل بودن به گرایش داشتن
tended
متمایل بودن به گرایش داشتن
tending
متمایل بودن به گرایش داشتن
tends
متمایل بودن به گرایش داشتن
adhere
توافق داشتن متفق بودن
adhered
توافق داشتن متفق بودن
adheres
توافق داشتن متفق بودن
adhering
توافق داشتن متفق بودن
suspect
شک داشتن مظنون بودن
suspecting
شک داشتن مظنون بودن
suspects
شک داشتن مظنون بودن
merit
شایسته بودن استحقاق داشتن
merited
شایسته بودن استحقاق داشتن
meriting
شایسته بودن استحقاق داشتن
merits
شایسته بودن استحقاق داشتن
require
نیاز داشتن لازم بودن
required
نیاز داشتن لازم بودن
requires
نیاز داشتن لازم بودن
requiring
نیاز داشتن لازم بودن
may
توانایی داشتن قادر بودن
outclass
دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
outclassed
دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
outclasses
دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
outclassing
دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
matter
مهم بودن اهمیت داشتن
mattered
مهم بودن اهمیت داشتن
mattering
مهم بودن اهمیت داشتن
matters
مهم بودن اهمیت داشتن
adequateness
توافق داشتن متفق بودن
overpoise
مهمتر بودن از بیشتر نفوذ داشتن از
to have patience
شکیبا بودن صبر داشتن
To be a good conversationalist .
دهان گرمی داشتن ( خوش صحبت بودن )
To be in the ring (arena).
تو گود بودن ( درمتن قرار داشتن )
play second fiddle to someone
<idiom>
ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
stand by
<idiom>
پشت کسی بودن ،هوای کسی را داشتن
to wobble
[rotate unevenly]
لنگ بودن
[تاب داشتن]
[به طور نامنظم چرخیدن]
[اصطلاح روزمره]
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
to have an interest
[in]
سهم داشتن
[شریک بودن]
[در]
to be together with somebody
با کسی بودن و رابطه جنسی داشتن
Other Matches
in charge
<idiom>
مسئول بودن
account
مسئول بودن
be to blame
<idiom>
مسئول کارزشت بودن
make one's bed and lie in it
<idiom>
مسئول انجام کاری بودن
guinea pig
کشتی مسئول بررسی مصون بودن منطقه حرکت ناو گروه
guinea pigs
کشتی مسئول بررسی مصون بودن منطقه حرکت ناو گروه
drill sergeant
گروهبان مسئول صف جمع درجه دار مسئول تمرین حرکات نظامی
clean up party
گروه مسئول نظافت محل اقامت افراد گروه مسئول رفت و روب
action agent
مسئول اقدام در مورد هدفها مسئول تقویم و تفسیر هدفها
combat cargo officer
افسر مسئول ترابری رزمی افسر مسئول بارگیری کالاهای رزمی
warden
مسئول
responsible
<adj.>
مسئول
accountable
مسئول
responsive
مسئول
answerable
مسئول
in charge
<adj.>
مسئول
responsible
مسئول
frankpledge
مسئول
liable
مسئول
issue commissary
مسئول توزیع
wagon master
مسئول واگن
liable for damages
مسئول خسارات
cupola tender
مسئول کوره
undertakers
جواب گو مسئول
furnace man
مسئول کوره
data administrator
مسئول داده ها
lineman's plier
انبردست مسئول خط
undertaker
جواب گو مسئول
officer in charge
افسر مسئول
officer on duty
افسر مسئول
Not my department.
<idiom>
من مسئول نیستم.
That's not my province.
من مسئول آن نیستم.
custodian
مسئول سرپرست
furnace attendant
مسئول کوره
accountable
مسئول حساب
to hold responsible
مسئول قراردادن
custodian
مسئول مرموزات
supplies officer
مسئول مواد
authoring system
سیستم مسئول
purchasing officer
مسئول خرید
helmsman
مسئول سکان
undertaking
جواب گو مسئول
custodians
مسئول مرموزات
custodians
مسئول سرپرست
to hold responsible
مسئول کردن
helmsmen
مسئول سکان
cryptographer
مسئول رمز
longed
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longs
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
data base administrator
مسئول پایگاه داده ها
irresponsible
غیر مسئول نامعتبر
anchor detail
نفرات مسئول لنگر
corespondent
مسئول جواب گویی
cryptoguard
مسئول حفافت رمز
shipment sponsor
مسئول ارسال کالاها
captain of the top
مسئول گروه کار
demolition firing party
گروه مسئول تخریب
courier transfer officer
افسر مسئول پیک
demolition firing party
گروه مسئول انفجارخرج
operations detachment
قسمت مسئول عملیات
ambulanceman
راننده یا مسئول آمبولانس
tallyman
مسئول کنترل محموله
irresponsibly
بطور غیر مسئول
officer in charge
افسر مسئول اجرا
have a hand in
<idiom>
مسئول کاری شدن
to keep up
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
brakeman
مسئول ترمز در تیم لوژسواری
shipment unit
یکان مسئول ارسال کالاها
establishing authority
مقام مسئول نیروهای اب خاکی
range officer
افسر مسئول میدان تیر
aircraft guide
مسئول هدایت هواپیما درفرودگاه
communication security custodian
مسئول وسایل تامین مخابراتی
detail officer
افسر مسئول گروه بیگاری
company secretary
مسئول مالی و حقوقی شرکت
blast furnaceman
مسئول یا متصدی کوره بلند
harbour master
مسئول بندر متصدی لنگرگاه
every man is a for his action
هرکس مسئول کردارخویش است
tipstaff
مامور مسئول زندانیان دردادگاه
vouch
ضمانت کردن مسئول واقع شدن
proponents
مقام مسئول اموال یا اجرای کار
officiant
کشیش شاغل و مسئول مجلس روحانی
courier transfer officer
افسر مسئول قسمت پیک ارتشی
to blame somebody for something
کسی را مسئول کارناقص
[اشتباه ]
کردن
mensch
[انسان آراسته، بالغ، درستکار و مسئول]
interceptor controller
افسر مسئول پست استراق سمع
proponent
مقام مسئول اموال یا اجرای کار
coordinated procurement assigness
شعبه مسئول خرید کلی اماد
beach unit
یکان مسئول اسکله یا خدمات ساحلی
flight sister
افسر مسئول بهداشت و تغذیه هواپیما
ship's serviceman
مسئول کارهای دفتری وخدماتی ناو
self service
بدون مسئول توزیع سلف سرویس
burdened
مسئول پرهیز از تصادم با کشتی دیگر
self-service
بدون مسئول توزیع سلف سرویس
air defense artillery controller
مسئول کنترل عملیات توپخانه پدافند هوایی
accountably
بطور مسئول چنانکه بتوان توضیح داد
eaves droper
مسئول بگوش ایستادن استراق سمع کننده
section crew
دسته کارگران مسئول یک قسمت از راه اهن
section gang
دسته کارگران مسئول یک قسمت از راه اهن
treasurers
مسئول امور مالی شرکت خزانه دار
beach organization
یکان مسئول اداره اسکله قسمت ساحلی
treasurer
مسئول امور مالی شرکت خزانه دار
test examiner
مسئول ازمایشات مهارت تخصصی و کارایی شغلی
general delivery
بخشی از ادارهی پست که مسئول اینگونهمراسلات است
dock receipt
رسیدی که مسئول لنگرگاه پس ازدریافت کالا صادر میکند
caveat emptor
یعنی خریدارخود مسئول بازرسی کالائی که می خرد میباشد
security specialist
فردی که مسئول امنیت فیزیکی مرکز کامپیوتر است
Would you call the head waiter, please?
لطفا ممکن است مسئول سرپیشخدمت را صدا کنید؟
cryptocustodian
مسئول نگهداری یا کار کردن یا انهدام وسایل رمز
fcc
CommunicationCommision Federalسازمان امریکایی مسئول منظم کردن ارتباطات
guardship
ناو یا کشتی نگهبان یا مسئول گشت زنی دریایی
caveat venditor
یعنی فروشنده مسئول معایب کالای فروخته شده میباشد
boatswain
افسری که مسئول افراشتن بادبان ولنگر طنابهای کشتی است
communication security custodian
مسئول شمارش و تحویل و تحول و نگهداری وسایل تامین مخابراتی
boatswains
افسری که مسئول افراشتن بادبان ولنگر طنابهای کشتی است
to have by heart
ازحفظ داشتن درسینه داشتن
reside
اقامت داشتن مسکن داشتن
hope
انتظار داشتن ارزو داشتن
mean
مقصود داشتن هدف داشتن
resided
اقامت داشتن مسکن داشتن
differ
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
meanest
مقصود داشتن هدف داشتن
hoped
انتظار داشتن ارزو داشتن
hopes
انتظار داشتن ارزو داشتن
resides
اقامت داشتن مسکن داشتن
meaner
مقصود داشتن هدف داشتن
hoping
انتظار داشتن ارزو داشتن
differing
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
abhors
بیم داشتن از ترس داشتن از
abhorred
بیم داشتن از ترس داشتن از
cost
قیمت داشتن ارزش داشتن
differs
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
proffered
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffering
تقدیم داشتن عرضه داشتن
differed
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
proffers
تقدیم داشتن عرضه داشتن
abhorring
بیم داشتن از ترس داشتن از
proffer
تقدیم داشتن عرضه داشتن
custodian
فرد یا سازمانی که مسئول نگهداری و تعمیر داده ذخیره روی فلاپی دیسک ها
custodians
فرد یا سازمانی که مسئول نگهداری و تعمیر داده ذخیره روی فلاپی دیسک ها
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
upkeep
بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
lurk
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to look out
اماده بودن گوش بزنگ بودن
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
lurking
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
To be on top of ones job .
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
lurks
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
belongs
مال کسی بودن وابسته بودن
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
look out
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
validity of the credit
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
lurked
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
belonged
مال کسی بودن وابسته بودن
belong
مال کسی بودن وابسته بودن
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
necessity
درCL به حالاتی اطلاق میشودکه عامل عمل به علت عدم ازادی اراده مسئول اعمال خود نیست
internal telecommunications unions
یک دفتر نمایندگی با 156عضو متخصص از ملل متحدکه مسئول هم اهنگی بین المللی مسائل مربوط به ارتباطات دوربرد میباشد
embarkation officer
افسر مسئول بارگیری یا سوارشدن افسر نافر سوار شدن ستون
surrogates
نماینده نماینده اسقف در هر ناحیه که مسئول صدور اسنادازدواج است
surrogate
نماینده نماینده اسقف در هر ناحیه که مسئول صدور اسنادازدواج است
claims officer
افسر رسیدگی به شکایات افسر مسئول تنظیم ادعانامه ها
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
governed
نافذ بودن نافر بودن بر
urgency
فوتی بودن اضطراری بودن
on guard
مراقب بودن نگهبان بودن
includes
شامل بودن متضمن بودن
include
شامل بودن متضمن بودن
governs
نافذ بودن نافر بودن بر
govern
نافذ بودن نافر بودن بر
disagree
مخالف بودن ناسازگار بودن
to stand for
نامزد بودن هواخواه بودن
consist
شامل بودن عبارت بودن از
resided
ساکن بودن مقیم بودن
depend
مربوط بودن منوط بودن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com