English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (29 milliseconds)
English Persian
fluster دست پاچه کردن عصبانی کردن
flustered دست پاچه کردن عصبانی کردن
flustering دست پاچه کردن عصبانی کردن
flusters دست پاچه کردن عصبانی کردن
Other Matches
inflames اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
incommode دست پاچه کردن
confuse دست پاچه کردن
embarrasses دست پاچه کردن
to put out of countenance دست پاچه کردن
disconcerted دست پاچه کردن
disconcerts دست پاچه کردن
overwhelm دست پاچه کردن
overwhelmed دست پاچه کردن
embarrass دست پاچه کردن
disconcert دست پاچه کردن
overwhelms دست پاچه کردن
confuses دست پاچه کردن
to rile آزردن [دمق کردن] [عصبانی کردن]
blunders دست پاچه شدن وبهم مخلوط کردن
blunder دست پاچه شدن وبهم مخلوط کردن
blundering دست پاچه شدن وبهم مخلوط کردن
blundered دست پاچه شدن وبهم مخلوط کردن
mad عصبانی کردن دیوانه کردن
maddest عصبانی کردن دیوانه کردن
irritates عصبانی کردن
irritated عصبانی کردن
enrage عصبانی کردن
funk عصبانی کردن
wear on عصبانی کردن
enraged عصبانی کردن
enrages عصبانی کردن
get someone's blood up <idiom> عصبانی کردن
irritate عصبانی کردن
steam up عصبانی کردن
to get on one's nerve عصبانی کردن
blood عصبانی کردن
enraging عصبانی کردن
to overload someone [with something] کسی را [با چیزی بیش از ظرفیت آن شخص] دست پاچه کردن
blow-ups ترکاندن عصبانی کردن
get on one's nerves <idiom> عصبانی کردن شخص
crab جرزدن عصبانی کردن
piss off <idiom> عصبانی کردن کسی
to get on somebody's nerves کسی را عصبانی کردن
rub some one the wrong way کسی را عصبانی کردن
in one's hair <idiom> عصبانی کردن شخصی
blow up ترکاندن عصبانی کردن
blow-up ترکاندن عصبانی کردن
crabs جرزدن عصبانی کردن
get (someone's) goat <idiom> عصبانی کردن شخص
maddens عصبانی کردن دیوانه شدن
madden عصبانی کردن دیوانه شدن
maddened عصبانی کردن دیوانه شدن
make one's blood boil <idiom> کسی را خیلی عصبانی کردن
to piss off the wrong people <idiom> آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
jitter عصبانی شدن عصبانی بودن
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
leg پا پاچه
trotter پاچه
trotters پاچه
foot پاچه
legs پا پاچه
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
foreleg پاچه جلو
forelegs پاچه جلو
gamb پاچه جلو
sheep's feet پاچه گوسفند
pettitoes پاچه خوک
legs پاچه شلوار
leg پاچه شلوار
neat'sfoot پاچه گاو
gambe پاچه جلو
panic-stricken دست پاچه
bashing دست پاچه نمودن
hasty دست پاچه تند
tampering غلطک پاچه بزی
neat'sfoot oil روغن پاچه گاو
double hammer-beam دستک پاچه بند
stumped دست پاچه شدن
To lose onehead . To get into a panic. دست پاچه شدن
bashes دست پاچه نمودن
stumping دست پاچه شدن
to keep ones he دست پاچه نشدن
stumps دست پاچه شدن
sheep foot roller غلطک پاچه بزی
keep cold دست پاچه نشدن
bash دست پاچه نمودن
to get excited دست پاچه شدن
to lose one's nerves دست پاچه شدن
baffler دست پاچه کننده
double hammer-beam تیر پاچه بند
bashed دست پاچه نمودن
to keep cold دست پاچه نشدن
stump دست پاچه شدن
flustration دست پاچه سازی
to keep ones hair on دست پاچه نشدن
keep one's head دست پاچه نشدن
keep one's hair on دست پاچه نشدن
lose one's head <idiom> دست پاچه شدن
to keep one's hair on دست پاچه نشدن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
hammer beam تیر یا دستک پاچه بند
panic stricken دست پاچه بی جهت سراسیمه
have egg on one's face <idiom> خجالت ودست پاچه شدن
haste makes waste ادم دست پاچه که کارادوبارمیکند
panic struck دست پاچه بی جهت سراسیمه
confused سر در گم دست پاچه مات و مبهوت
cow heel پاچه گاو پخته و دلمه شده
abash خجالت دادن دست پاچه نمودن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
twittery عصبانی
short tempered عصبانی
feisty عصبانی
nervy عصبانی
frenetical عصبانی
high strung عصبانی
frenetic عصبانی
out of temper عصبانی
angry <adj.> عصبانی
wreakful عصبانی
maniacs عصبانی
maniac عصبانی
furious <adj.> عصبانی
indignant <adj.> عصبانی
irate <adj.> عصبانی
pins and needles عصبانی
wrathful عصبانی
red hot عصبانی
huffy عصبانی
huffiest عصبانی
huffier عصبانی
ireful [literary] <adj.> عصبانی
mad [coll.] [very angry] <adj.> عصبانی
pissed off [vulgar] <adj.> عصبانی
wrathful [literary] <adj.> عصبانی
uptight <idiom> عصبانی
mad [at] <adj.> عصبانی [از]
huffish عصبانی
angry [with] <adj.> عصبانی [از]
horn mad عصبانی
pissed off [at] [American E] <adj.> عصبانی [از]
pelting عصبانی
jumpy عصبانی
choleric عصبانی
wrathy [colloquial] <adj.> عصبانی
wroth [chiefly literary] <adj.> عصبانی
frantic عصبانی
waxy عصبانی
maddest عصبانی
mad عصبانی
pissed [at] [American E] <adj.> عصبانی [از]
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
worked up <idiom> عصبانی ،نگران
wear on <idiom> عصبانی شدن
provocative عصبانی کننده
neurotic ادم عصبانی
mad as a hornet <idiom> خیلی عصبانی
the fidgets حالت عصبانی
the needle حالت عصبانی
furious عصبانی متلاطم
outrageous عصبانی کننده
hit the ceiling <idiom> عصبانی شدن
nervousness حالت عصبانی
get one's dander up <idiom> عصبانی شدن
nervously بطور عصبانی
in a wrought up state درحال عصبانی
hit the roof <idiom> عصبانی شدن
madly با حال عصبانی
see red عصبانی شدن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
He sounds angry. او عصبانی به نظر میرسد.
amok شخص عصبانی و دیوانه
neuropathist متخصص ناخوشیهای عصبانی
down on (someone) <idiom> از چیزی عصبانی بودن
neuropathic وابسته بناخوشی عصبانی
foam at the mouth <idiom> خیلی عصبانی شدن
flare up <idiom> یک مرتبه عصبانی شدن
give someone a piece of your mind <idiom> عصبانی شدن از کسی
outrage سخت عصبانی شدن
outraging سخت عصبانی شدن
outraged سخت عصبانی شدن
outrages سخت عصبانی شدن
fit to be tied <idiom> خیلی عصبانی وناامید
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com