Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (31 milliseconds)
English
Persian
fluster
دست پاچه کردن عصبانی کردن
flustered
دست پاچه کردن عصبانی کردن
flustering
دست پاچه کردن عصبانی کردن
flusters
دست پاچه کردن عصبانی کردن
Other Matches
inflames
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflame
اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
incommode
دست پاچه کردن
confuse
دست پاچه کردن
embarrasses
دست پاچه کردن
to put out of countenance
دست پاچه کردن
disconcerted
دست پاچه کردن
disconcerts
دست پاچه کردن
overwhelm
دست پاچه کردن
overwhelmed
دست پاچه کردن
embarrass
دست پاچه کردن
disconcert
دست پاچه کردن
overwhelms
دست پاچه کردن
confuses
دست پاچه کردن
to rile
آزردن
[دمق کردن]
[عصبانی کردن]
blunders
دست پاچه شدن وبهم مخلوط کردن
blunder
دست پاچه شدن وبهم مخلوط کردن
blundering
دست پاچه شدن وبهم مخلوط کردن
blundered
دست پاچه شدن وبهم مخلوط کردن
mad
عصبانی کردن دیوانه کردن
maddest
عصبانی کردن دیوانه کردن
irritates
عصبانی کردن
irritated
عصبانی کردن
enrage
عصبانی کردن
funk
عصبانی کردن
wear on
عصبانی کردن
enraged
عصبانی کردن
enrages
عصبانی کردن
get someone's blood up
<idiom>
عصبانی کردن
irritate
عصبانی کردن
steam up
عصبانی کردن
to get on one's nerve
عصبانی کردن
blood
عصبانی کردن
enraging
عصبانی کردن
to overload someone
[with something]
کسی را
[با چیزی بیش از ظرفیت آن شخص]
دست پاچه کردن
blow-ups
ترکاندن عصبانی کردن
get on one's nerves
<idiom>
عصبانی کردن شخص
crab
جرزدن عصبانی کردن
piss off
<idiom>
عصبانی کردن کسی
to get on somebody's nerves
کسی را عصبانی کردن
rub some one the wrong way
کسی را عصبانی کردن
in one's hair
<idiom>
عصبانی کردن شخصی
blow up
ترکاندن عصبانی کردن
blow-up
ترکاندن عصبانی کردن
crabs
جرزدن عصبانی کردن
get (someone's) goat
<idiom>
عصبانی کردن شخص
maddens
عصبانی کردن دیوانه شدن
madden
عصبانی کردن دیوانه شدن
maddened
عصبانی کردن دیوانه شدن
make one's blood boil
<idiom>
کسی را خیلی عصبانی کردن
to piss off the wrong people
<idiom>
آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
jitter
عصبانی شدن عصبانی بودن
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
leg
پا پاچه
trotter
پاچه
trotters
پاچه
foot
پاچه
legs
پا پاچه
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
foreleg
پاچه جلو
forelegs
پاچه جلو
gamb
پاچه جلو
sheep's feet
پاچه گوسفند
pettitoes
پاچه خوک
legs
پاچه شلوار
leg
پاچه شلوار
neat'sfoot
پاچه گاو
gambe
پاچه جلو
panic-stricken
دست پاچه
bashing
دست پاچه نمودن
hasty
دست پاچه تند
tampering
غلطک پاچه بزی
neat'sfoot oil
روغن پاچه گاو
double hammer-beam
دستک پاچه بند
stumped
دست پاچه شدن
To lose onehead . To get into a panic.
دست پاچه شدن
bashes
دست پاچه نمودن
stumping
دست پاچه شدن
to keep ones he
دست پاچه نشدن
stumps
دست پاچه شدن
sheep foot roller
غلطک پاچه بزی
keep cold
دست پاچه نشدن
bash
دست پاچه نمودن
to get excited
دست پاچه شدن
to lose one's nerves
دست پاچه شدن
baffler
دست پاچه کننده
double hammer-beam
تیر پاچه بند
bashed
دست پاچه نمودن
to keep cold
دست پاچه نشدن
stump
دست پاچه شدن
flustration
دست پاچه سازی
to keep ones hair on
دست پاچه نشدن
keep one's head
دست پاچه نشدن
keep one's hair on
دست پاچه نشدن
lose one's head
<idiom>
دست پاچه شدن
to keep one's hair on
دست پاچه نشدن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
hammer beam
تیر یا دستک پاچه بند
panic stricken
دست پاچه بی جهت سراسیمه
have egg on one's face
<idiom>
خجالت ودست پاچه شدن
haste makes waste
ادم دست پاچه که کارادوبارمیکند
panic struck
دست پاچه بی جهت سراسیمه
confused
سر در گم دست پاچه مات و مبهوت
cow heel
پاچه گاو پخته و دلمه شده
abash
خجالت دادن دست پاچه نمودن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
twittery
عصبانی
short tempered
عصبانی
feisty
عصبانی
nervy
عصبانی
frenetical
عصبانی
high strung
عصبانی
frenetic
عصبانی
out of temper
عصبانی
angry
<adj.>
عصبانی
wreakful
عصبانی
maniacs
عصبانی
maniac
عصبانی
furious
<adj.>
عصبانی
indignant
<adj.>
عصبانی
irate
<adj.>
عصبانی
pins and needles
عصبانی
wrathful
عصبانی
red hot
عصبانی
huffy
عصبانی
huffiest
عصبانی
huffier
عصبانی
ireful
[literary]
<adj.>
عصبانی
mad
[coll.]
[very angry]
<adj.>
عصبانی
pissed off
[vulgar]
<adj.>
عصبانی
wrathful
[literary]
<adj.>
عصبانی
uptight
<idiom>
عصبانی
mad
[at]
<adj.>
عصبانی
[از]
huffish
عصبانی
angry
[with]
<adj.>
عصبانی
[از]
horn mad
عصبانی
pissed off
[at]
[American E]
<adj.>
عصبانی
[از]
pelting
عصبانی
jumpy
عصبانی
choleric
عصبانی
wrathy
[colloquial]
<adj.>
عصبانی
wroth
[chiefly literary]
<adj.>
عصبانی
frantic
عصبانی
waxy
عصبانی
maddest
عصبانی
mad
عصبانی
pissed
[at]
[American E]
<adj.>
عصبانی
[از]
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
worked up
<idiom>
عصبانی ،نگران
wear on
<idiom>
عصبانی شدن
provocative
عصبانی کننده
neurotic
ادم عصبانی
mad as a hornet
<idiom>
خیلی عصبانی
the fidgets
حالت عصبانی
the needle
حالت عصبانی
furious
عصبانی متلاطم
outrageous
عصبانی کننده
hit the ceiling
<idiom>
عصبانی شدن
nervousness
حالت عصبانی
get one's dander up
<idiom>
عصبانی شدن
nervously
بطور عصبانی
in a wrought up state
درحال عصبانی
hit the roof
<idiom>
عصبانی شدن
madly
با حال عصبانی
see red
عصبانی شدن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
He sounds angry.
او عصبانی به نظر میرسد.
amok
شخص عصبانی و دیوانه
neuropathist
متخصص ناخوشیهای عصبانی
down on (someone)
<idiom>
از چیزی عصبانی بودن
neuropathic
وابسته بناخوشی عصبانی
foam at the mouth
<idiom>
خیلی عصبانی شدن
flare up
<idiom>
یک مرتبه عصبانی شدن
give someone a piece of your mind
<idiom>
عصبانی شدن از کسی
outrage
سخت عصبانی شدن
outraging
سخت عصبانی شدن
outraged
سخت عصبانی شدن
outrages
سخت عصبانی شدن
fit to be tied
<idiom>
خیلی عصبانی وناامید
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com